تریسام مرجان با فریبرز و مرتضی
یهمدتی مد شده بود همه رفته بودن دنبال باغ خریدن. هم جای تفریح بود، هم درآمد داشت، هم سرمایهگذاری بلندمدت بود و هم اگه خریدار اهل مهمونی و دورهمی بود میشد یه جای دنج و خوب. شوهر منم گیر داده بود که پولا رو از بانک دربیاریم و بریم اطراف شهر یه باغ کوچولو بخریم. من همیشه از باغ خوشم میاومد. پدربزرگم باغدار بود و منم از بچگی به باغبونی علاقه داشتم. ولی از اونجایی که میدونستم شوهر گشادم حوصلهی انجام کارای خرید و دنبال سند رفتن و بعد از اون هم حوصلهی باغداری نداره مخالفت میکردم. تا اینکه بالاخره از همون حربهی علاقهی من به باغداری استفاده کرد و راضی شدم.
من مرجان، ۳۸ ساله، کارمند بانک، مادر یه گلپسر ۱۳ ساله که عشق مامانشه.
شوهرم، فرزاد، ۴۰ ساله، اونم کارمند بانک ولی توی یه شعبهی دیگه.
برادرشوهرم، فریبرز، ۴۴ ساله.
دوست برادرشوهرم (و دوست شوهرم)، مرتضی، ۳۸ ساله.
اسم شخصیتهای داستان رو هم عوض کردم.
واسه خرید باغ فرزاد داستان رو به فریبرز گفت. فریبرز هم حرف مرتضی رو پیش کشید که بنگاه داره و ممکنه بتونه باغ واسهمون پیدا کنه. مرتضی دوستپسر دوران دانشگاهمه. سال آخر دانشگاه (ارشد) باهاش آشنا شدم و ۶ ماه با هم بودیم. از هم جدا شدیم و من هم با فرزاد ازدواج کردم.
واسطهی آشنایی من و خونواده شوهرمم هم همین مرتضی بود. راستش از اینکه مرتضی بیاد توی اینکار خیلی استقبال نمیکردم ولی روم هم نمیشد دلیلش رو به شوهرم بگم. هرچند شوهرم میدونست با مرتضی قبل ازدواج دوست بودم، ولی دلیل جداییمون رو نمیدونست. مرتضی همیشه از من آنالسکس میخواست ولی من میترسیدم و اصلا قبول نمیکردم. بهواسطهی جامعهی بستهتر ۱۲-۱۳ سال پیش هم نمیتونستیم سکس واژینال داشته باشیم پس دوستیمون صرفا به آغوش و بوسه و کنار هم خوابیدن و چندباری اورالسکس میگذشت. از اونجایی که رابطهمون خیلی جدی نشده، وقتی از خواستگار داشتنم باهاش حرف زدم خیلی منطقی قبول کرد و از هم با شرایط خوبی جدا شدیم. بعد از اون هم چندباری توی بانک و خونه اقوام موقع عروسی و دورهمیها دیده بودمش و بهطور کلی ارتباطمون قطع نشده بود. تا اینکه ازدواج کردم و قبح سکس از پشت هم برام شکسته شد و با فرزاد هم چندباری از پشت با هم سکس داشتیم.
گذشت و گذشت تا بالاخره یه باغ خوب و مناسب با بودجهای که داشتیم پیدا کردیم و همونطوری که پیشبینی میکردم فرزاد همه کارا رو انداخت گردن من تا خودش مرخصی نگیره و بتونه هرروز بره بانک و با زنا لاس بزنه. ۶-۷ سال اول ازدواجمون واقعا خوب و خوش میگذشت ولی از وقتی اینستاگرام و تلگرام و کوفت و زهرمار اومد اینقدر غرقش شد که دیگه انگار نه انگار من وجود داشتم. نمیگم سکسمون به صفر رسید. ولی واسه منی که حس جنسی زیادی داشتم هفتهای یک بار سکس واقعا کافی نبود. بالاخره همین دوباره دیدن مرتضی و احتمالا ارتباط بیشتر باهاش منو به دورانی برد که ازدواج نکرده بود. یهجوری انگار این حس اومد سراغم که از جوونیم استفاده نکردم. دلم انگار یهچیزی میخواست که خودم نمیدونستم چیه. نمیخواستم به خیانت فکر کنم، ولی اینجوری شد و فکر کردم. قبل از خرید باغ همه صحبتا و هماهنگیها رو من و فریبرز با مرتضی انجام میدادیم. همین شد که من و مرتضی دوباره شروع کردیم به هم پیام دادن. اولاش فقط درمورد باغ و اینکه با صاحب باغ چطوری صحبت کنیم که تخفیف بگیریم و جواز ساخت رو چجوری باید بگیریم و کی واسه کشت محصول اقدام کنیم و اینجور چیزا صحبت میکردیم. کمکم صحبتا به اینستاگرام کشیده شد و اولین پیامش به من ریپلای عکس تولد فرزاد بود.
مرتضی: تولدش مبارک، فکر میکردم فرزاد بعد ازدواج آدم شده باشه، این چیه پوشیده آخه؟
(توضیح: جشن تولد فرزاد رو خودمون دوتایی گرفته بودیم و فرزاد لباس اسپایدرمن پوشیده بود، من هم لباس شنلقرمزی پوشیده بودم).
من: اگه فکر کردی کودک درون این بچه بهراحتی از بین میره سخت در اشتباهی، تازه کودک درون من رو هم بیدار کرده.
مرتضی: حالا تو هیچی، خودش با این سن خجالت نکشیده؟ این لباس مناسبش نیست (با ایموجی خنده).
من: لباس من خیلی مناسبمه حالا مگه؟
ادامه داستانا رو خودتون بهتر میدونید. کار رسید به جایی که دیگه هرروز واسه هم پست میفرستادیم و کمکم پستایی که مرتضی میفرستاد مفهوم عاشقی و رمانتیک داشتن و توی صحبتامونم به دورانی که با هم بودیم اشاره میکردیم. کمکم با هم راحت شده بودیم و مرتضی هم جرئت کرد و ازم پرسید: هنوز از اون داستان (آنال) میترسی یا فرزاد ترستو ریخته؟
…
…
…
اینجا رو خلاصه میکنم تا برسم به اصل داستان
…
…
…
تمام بازهی زمانی دیدن باغ و خریدش یکماه طول کشید. توی این یکماه قبل از خرید دو سه بار با فریبرز رفته بودیم به باغ سرزده بودیم. اولینبار بعد از خرید باغ که قرار بود اونجا بریم، زمانیه که این اتفاق افتاد. اون باغ وسطش یه اتاق داشت، که ابعادش واسه یه اتاق خیلی بزرگ بود. قرار شد تبدیلش کنیم به یه سوتییت کوچولو با آشپزخونه و حموم و دستشویی، یه اتاق خوابم از توش دربیاریم. تصمیمگیری درمورد این کار رو فرزاد به من و فریبرز سپرد. توی این مدت من رابطهم با مرتضی صمیمیتر شده بود و موقع دست دادن طوری که کسی نفهمه همدیگه رو لمس میکردیم. مرتضی هم نگاههای عاشقانهای به من میکرد که واقعا دلم آب میشد. اردیبهشت ماه بود و من و فریبرز و مرتضی میرفتیم سمت باغ. دقیق یادم نیست چه لباسی پوشیده بودم ولی خب هوا گرم بود و معمولا منم تو هوای گرم شلوار پارچهای گشاد نازک و صندل و تاپ و یه روپوش روش میپوشم. وارد باغ شدیم. سر ظهر بود طرفای ساعت۳ و ۴. گرم بود که رفتیم تو اتاقه. داشتیم نگاه میانداختیم و نظر میدادیم که سوییت رو چطوری دربیاریم. بعد از چنددقیقه فریبرز از اتاق رفت بیرون و من و مرتضی تنها شده بودیم. نگاهم به مرتضی افتاد که همونجوری عاشقانه بهم نگاه میکرد. یه لبخند زدم و رفتم نزدیکش گفتم اینجوری نگاه نکن یهوقت فریبرز شک میکنه. مرتضی گفت خب شک کنه. کاری نکردم که. یعنی فریبرز به من و تو اطمینان نداره؟ صدای چفت در آهنی و انداختن زنجیر توی قلابش و بعدش و قفل شدنش اومد. رفتم در پنجره و دیدم فریبرز در باغ رو قفل کرده. پشتبندش مرتضی اومد پشتم و تقریبا بهم چسبیده بود. سریع از کنار پنجره رد شدم که یهوقت فریبرز ما رو نبینه. گفتم این فریبرز چرا در رو قفل کرد؟ داشتم میترسیدم. مرتضی گفت اشکال نداره کسی مزاحم نمیشه. بهم چسبید و میخواست بوسم کنه. بهش گفتم مرتضی خواهش میکنم اینکار رو نکن، من ازدواج کردم و از اون بدتر فریبرز الان اینجاست. میبینه و آبروریزی میشه. این رو که گفتم مرتضی یکم خودش رو عقب کشید و فریبرز در رو باز کرد و اومد تو. مرتضی هنوز اونقدری نزدیکم بود که فریبرز بخواد شک کنه. با چشمغره بهش فهموندم عقبتر بره ولی اینکار رو نکرد و نزدیکم شد و لبام رو بوسید. اول ترس آبرومو داشتم ولی وقتی دیدم فریبرز داره نگاه میکنه و کمکم با نگاهش که روی منه داره جلو میاد ترس دیگهای هم به وجودم اضافه شد. اینا میخوان با من چیکار کنن؟ سعی کردم سمت در برم ولی مرتضی زودتر از من رسید و کلید رو چرخوند و در رو قفل کرد و کلید رو برداشت. نمیدونستم باید گریه کنم یا دنبال راه فرار بگردم یا از فریبرز بخوام کمکم کنه. سرم داشت جوش میآورد. باورم نمیشد فریبرز بخواد بهم تجاوز کنه. گفتم فریبرز داداش کلید رو ازش بگیر در رو باز کن من باید برگردم. فریبرز نزدیکم اومد و گفت همین یهباره، نگران نباش کسی نمیفهمه. به همهمون خوش میگذره. لبام داشت بهخاطر شروع گریه میلرزید که فریبرز شروع کرد به بوسیدنم. با مشت به سینهش کوبیدم و گریه میکردم. دستامو گرفته بود و بهزور داشت میبوسیدم. مرتضی نزدیک اومد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد تا تکون نخورم. آرومآروم شروع کرد به درآوردن لباسم. شال که نداشتم. روپوشم هم حین همین تقلاها دراومده بود. من بودم و تاپ و شلوار و صندل. بدنم سر شده بود و کاری هم نمیتونستم بکنم. نه از مرتضی انتظار داشتم که اینطوری بازیم بده نه از فریبرز که بخواد همچینکاری با زنداداشش بکنه ولی عوضیا از قبل هماهنگ کرده بودن. ریزریز گریه میکردم و همزمان آخرین تلاشمو میکردم تا منصرفشون کنم. اخیرا که سکسهام با فرزاد کم شده بود موقع دیدن پورن و خودارضایی به فانتزیهای تجاوز و سکس گروهی فکر میکردم ولی هیچوقت جرئت نداشتم به عملی کردنشون فکر کنم. حالا ولی ناخواسته تو اون موقعیت بودم که حداقل تا اینجا برام لذتی نداشت همهش ترس از آبروی خودم داشتم. میدونستم دیگه تو چشمای فرزاد نمیتونم نگاه کنم بعد از این قضیه. کمکم حس کردم با لمس بدنم توسط دوتا مرد غیر از شوهرم دارم تحریک میشم. کسم حس خیسی داشت و خودمم دیگه دست از گریه برداشته بودم. داشتم به این فکر میکردم که کاش فرزاد به تلفن یکیمون زنگ میزد و سر و صدا میکردم تا خودشو برسونه، ولی هم مسافت دور بود، هم فرزاد عادت داشت بعدازظهرها چرت بزنه و هم اینکه تا اون بخواد خودشو برسونه اینا کار خودشونو کردن. علاوهبر این تا نگاهم به تلفنم که روی سکوی جلوی پنجره بود افتاد، فریبرز سراغ گوشیم رفت و برش داشت. سرمو رو به سقف گرفته بودم و فکر میکردم. اگه می خواستم بازم تقلا کنم شاید شرایط بدتر میشد و بهجای اینکه با آرامش بخوان کارشونو بکنن، رو بیارن به وحشیگری. سعی کردم با موقعیت کنار بیام و بعدا درمورد اتفاقی که واسم پیشاومده فکر کنم. فریبرز با دیدن آروم شدنم سمت در رفت و خارج شد. یکی دو دیقه بعد با یه کیسه مشکی که فهمیدم توش کاندوم و اسپری تاخیریه و یه زیرانداز توی اونیکی دستش وارد اتاق شد. مرتضی همچنان داشت باهام ور میرفت. کونم رو از روی لباسم چنگ میزد و گردنم و گاهی صورتم رو بوس میکرد و میلیسید. کمکم دستشو داخل شلوارم کرد و ناگهانی نوک انگشتش رو کرد توی سوراخ کونم. همین باعث شد یه آییی بکشم و برم روی پنجههای پاهام. دستم رو سمت ساعدش بردم و به عقب کشیدمش تا انگشتش از تو سوراخم دربیاد. مرتضی همچنان با لبخند نگاهم میکرد و فریبرز هم مشغول پهن کردن زیرانداز شده بود. مرتضی دستشو از شلوارم درآورد و دوتا دستاشو گرفت زیر تاپم و منم دستامو بالا گرفتم و تاپم رو درآورد. همچنین سوتینم رو. دستش سمت کش شلوارم رفت، چون شلوارم دکمه نداشت اون رو راحت پایین کشید و خودمم همزمان صندلهامو از پاهام درآوردم و فقط با یه شورت وسط اتاق ایستاده بودم. فریبرز اومد سمت ما یکم به بدنم و سینههام دست کشید. دستمو گرفت و بردم سمت زیرانداز. ازم خواست بشینم. همینکار رو کردم و خود فریبرز هم پشت سرم نشست و همچنان داشت منو میمالید. مرتضی جلوم ایستاده بود و شلوار و شورتش رو درمیآورد. کیرش هنوز مثل دوران دوستیمون قوسدار بود. من هنوز هیچکاری نمیکردم و فقط ساکت و آروم نشسته بودم تا کارشونو رو بکنن. پاهام رو روی هم گذاشته بودم و به یکطرف جمعشون کرده بودم تا لای پاهام مشخص نباشه. نمیدونم چرا شرم داشتم وقتی همهجام لخت بود و فقط یه شورت پام بود. مرتضی دستم رو گرفت و روی کیرش گذاشت. خودش دستم رو عقب و جلو میکرد و بعد چندثانیه دستش رو برداشت، بهم گفت بمالش. منم شروع کردم به آرومآروم لمس کردن کیرش، خودش هم دکمههای پیرهنش رو باز کرد و کامل لخت شد. مالیدن بدنم توسط فریبرز متوقف شد. برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم دیدم عقب رفته و داره لخت میشه. مرتضی نزدیکتر شد و میخواست کیرش رو توی دهنم بکنه. آروم دهنم رو باز کردم و سر کیرش رو مزهمزه کردم. مالشای فریبرز کار خودش رو کرده بود. زیاد طول نکشید که تحریک شدم و داشتم خیلی مسلط روی کیر فریبرز ساک میزدم. از اونطرف فریبرز پشت سرم بود و دائم کیرش رو روی کمرم موقعی که گردنم رو میلیسید حس میکردم. دستاش روی سینهها و شکمم رو کشف میکرد. فریبرز زیربغلهام رو گرفت و به عقب کشید. کامل دراز شده بودم و مرتضی هم نگاهش به کس و بین پاهام بود. اومد جلوم و پاهام رو باز کرد و بالا گرفت. کاندوم رو روی کیرش کشیده بود و آروم کیرش رو مماس با چاک کسم تکون میداد. بعد از چندثانیه فرو کرد داخل و دستهاش رو دو طرف بدنم ستون کرد و شروع کرد به تلمبه زدن. فریبرز بیکار نبود و داشت سینههای من رو میمالید و همزمان هم یه دستش روی کیرش بود. لذت به ترس و ناراحتیم غلبه کرده بود و دستم رو برده بودم روی کسم و همزمان که مرتضی روم مشغول بود خودم هم کلیتوریسم رو میمالیدم و تحریکم رو بیشتر میکردم. بعد از دو سه دقیقه مرتضی کیرش رو بیرون کشید و خطاب به فریبرز گفت بیا. فریبرز ازم خواست برگردم و بهصورت داگیاستایل قرار بگیرم. تازه یادم افتاد قسمت سخت ماجرا سکس با برادرشوهرمه که مثل خواهر برادر بودیم. داگیاستایل نشستم و سرمو انداخته بودم پایین و موهام تو صورتم بود تا نگاهم به نگاه هیچکدومشون نیفته. فریبرز کیرش رو دم کسم گذاشت و با یه دستش که از کنار کمرم رد کرده بود و نزدیک شکمم قفل کرده بود منو عقبتر میکشید. کیرش وارد کسم شد. انتظار داشتم لذتی که وارد کردن کیرش به کسم بهم میده خیلی سریع جاش رو به ناراحتی و عذابوجدان بده. خب دروغ نگفتم اگه بگم عذابوجدان داشتم، ولی سکس کردن با کسی غیراز شوهرم، اونم برادرشوهرم و دوستش، واقعا داشت یه لذت کشفنشده رو تو من بیدار میکرد. فریبرز کاندوم نذاشته بود و همین باعث شد صدای آبکسم که نشوندهندهی تحریک شدنم بود روی کیرش یه نوای لذتبخش و حشریکننده بهوجود بیاره. سرم روی زمین بود و فریبرز به کردنم ادامه میداد. مرتضی اومد جلوم و دراز کشید طوری که پاهاش کنار پاهام بود و کیرش دقیقا روبروی لبام. از پایین تنهی کیرش رو گرفت و چندباری به صورتم زد. سرم رو بالا گرفتم و دستش رو از روی کیرش کنار زدم. کیرش رو کامل گرفته بودم و سعی میکردم واسش ساک بزنم. عقب و جلو شدنم بهخاطر تقههای محکم فریبرز تو کسم مانع اینکار میشد. کیرش رو از دهنم درآوردم و تخماش رو جایگزین کردم. میمکیدمشون و تف میکردم روشون. فریبرز از پشت سوراخ کونم رو نوازش میکرد و گاهی هم انگشتشو میفرستاد تو. کیرش رو درآورد و چندثانیهای صبر کرد. منم از فرصت استفاده کردم و چندثانیه با تلسط روی کیر مرتضی ساک میزدم. فریبرز به پشتم برگشت و دیدم داره کیرش رو میذاره روی سوراخ کونم. برگشتم و بهش گفتم: فریبرز کونم نه. نمیتونم، دستشویی نرفتم و اینجا هم دستشویی درست و حسابی نداره. کثافتکاری میشه. توروخدا کون رو بیخیال شو. از همین جلوم بکنید. مرتضی بلند شد و روبروم رو دو زانو نشست. آروم بهم گفت باید تو یه فرصت مناسب به خودم کون بدی. بعد لبامو بوس کرد و رفت پشت سرم پیش فریبرز. فریبرز یه لاشی با خنده نثارش کرد و بلند شد. مرتضی دور پهلوهام رو گرفت و کمکم کرد بلند شم. خیسی کسم بین پاهام رو کامل حس میکردم. بردنم سمت پنجره رو مرتضی روی سکو خمم کرد و از پشت شروع کرد به گاییدن کسم. فریبرز رفته بود عقبتر چون نه صداش میاومد نه حرفی میزد. با صدای آب خوردنش فهمیدم داره تجدید قوا میکنه واسه سکس. مرتضی یه پام رو بالا گرفته بود و محکمتر از دفعههای قبلی تلمبه میزد. واسه اولینبار صدای نالههام به گوش میرسید که باعث شد فریبرز هم واکنش نشون بده و یه جوووون کشدار از اون عقب بهم بگه. نزدیک ارضام بود و داشتم کنترلمو از دست میدادم. خودمو عقب بردم و پرت کردم تو بغل مرتضی. همچنان کیرش تو کسم بود ولی چون زیاد تکون میخوردم کیرش از تو کسم دراومد و شروع کردم با دست کسم رو مالیدن تا ارضا شدم. فریبرز نزدیکم اومد و یه بوس رو لپم گذاشت و با دست سینههام رو چنگ زد. مرتضی دوباره همونطوری که تو بلغش بودم کیرش رو جا داد تو کسم و تلمبههاش سریعتر و بعد چندثانیه آروم شد و آبش تو کاندوم اومد. رفت کنار و فریبرز جاش رو گرفت. چندبار توی کسم عقب و جلو کرد و همونجوری که کیرش داخلم بود کشیدم عقب. رفتیم و منو با شکم دراز کرد روی زیرانداز و خودش هم افتاد روم و شروع کرد به تلمبه زدن. بدنش حالت غورباقه گرفته بود و کیرش توی کسم عقب و جلو میرفت تا اون هم ارضا شد و کیرش رو کشید بیرون و آبش از روی رونم تا قمبلهای کونم و کمرم رو خیس کرد. چندثانیه صبر کردم تا حالم جا بیاد. خواستم از جام بلند شم که فریبرز مانع شد و با چندتا دستمال آبش رو از روی بدنم پاک کرد. ازش تشکر کردم. بلند شدم و به اتفاقاتی که افتاد فکر کردم. لباسام رو که روی زمین بود برداشتم و جلوی فریبرز و مرتضی که اونا هم داشتن لباس میپوشیدن پوشیدمشون. کمتر دیالوگی بینمون شکل گرفت و برگشتیم سمت خونه.
یک ماه بعد درخواست طلاق دادم. چون هیچجوره نمیتونستم تو چشمای فرزاد نگاه کنم یا با درخواستای وقت و بیوقت مرتضی و فریبرز کنار بیام.
نوشته: SomeOne Out There