تفاوت
محله ما همیشه با محله پایین دعوا داشت . روز خدا نبود که یکی از اونا یا یکی از ما گیر رقیب نیفته . معمولا هم کتکا جوری بود که هم تو دعوا کتک میخورد طرف ,هم تو خونه از پدر مادر . اون موقع ها هم وضع کیری تر از الان بود . یادمه یبار بابام برام موز خرید نصفشو خوردم اون نصف دیگش از دستم ول شد افتاد تو جوب . بابام جوری زد تو گوشم که تا یک دقیقه نفسم بالا نیومد . نمیدونم این متد آموزشی چی بود ولی الحق و والانصاف فوق العاده بود . کیرم تو متدهای آموزشی جدید . بچه رو باس کتک زد تا آدم شه . نمیدونم این سوسول بازیای اروپایی-آمریکایی کی باب شد تو این مملکت که یهو تو خیابون میبینی یه بچه 10 – 12 ساله کیرشو نشونت میده .
داشتم میگفتم هم تو دعوا کتک میخوردیم هم تو خونه چون یاد گرفته بودن تو دعوا فقط کتک نمیزدن . لباسارو هم از تن طرف پاره میکردن اون وقتام خیلی چیزا کم بود و هنوز هم کوپن براه بود . یادش بخیر کوپن . چقد تو صف ایستادیم و انگشت شدیم و انگشت کردیم . بچگی کجایی که گاییدمت . کجا رفت اون سالا ؟ سنمون مثل کیر خر دراز شد هنوزم مشتاق اون روزای کیری هستیم . کیرم توت زندگی که خاطرات خوشمون هم مال دوران بگاییمونه . پیت نفت میداد دستم بابام و میگفت امروز مش رمضون با خرش نیومد برو یه پیت نفت بگیر بیار . بعد اندازه پیت نفت بهم پول میداد که با پا برم . بزرگوار به وسائط نقلیه عمومی اصلا اعقتاد نداشت . یبار بهش گفتم اون خره که بار میبره و میاره و ککش نمیگزه . من آدمم بابا مسیر خیلی دوره نیم ساعت پیاده روی داره حداقل برای برگشت با پیت پر پول بده با ماشین بیام . گفت تو خرم نیستی چه برسه به آدم (یعنی از خر هم کمترم) . گم شو نبینمت . خلاصه اینکه خواستم تصویر رو براتون ترسیم کنم عمق بگایی رو متوجه شید . 17 سالم شد و من عاشق یه دختر از محله پایین شدم . دیگه پشت لبمون سبز شده بود و دعوا رو واگذار کردیم به بچه های کوچیکتر که زدو انقلاب الکترونیکی شد و همه بچه ها رفتن تو کلوپا و بازیای کامپیوتری و کم کم بساط برخوردای فیزیکی برچیده شد . والدین جدید روش های سنتی رو فراموش کردن و بچه های بشدت بی تربیت و غیر منطقی رو بار آوردن و کلا ادبیات شهر بگا رفت . همه یا تو کلوپا بودن یا تو خونه همدیگه پای تلویزیون بازی میکردن . ماهم کم کم ماستارو کیسه کردیم و هرکی رفت دنبال بدبختی خودش . نسلی که از اینجا مونده و از اونجا رونده شد . وسط سنت و مدرنیته ساندویچ شدیم . هنوز اونقدر سنتی بودیم که شلوارمون تا نزدیکی های نیپلامون بالا میومد و خط کونمون از پشت میفتاد و خایه هامون از جلو یه ور مثل گردوی پوستینه جمع میشد . کی تخم داشت تیغ بکشه به گندموهایی که اطراف صورتش و زیر چونش سبز شده بود ؟ سیبیل تراشیدن ؟ استغفرالله . سامان همسایمون که یه سال از من بزرگتر بود سیبیلشو ماشین کرد تا یه هفته ندیدیمش . فکر کردم داره برای کنکور میخونه نگو همون روز باباش میاد بدون سیبیل میبیندش جوری میزندش بیهوش میشه میبرنش دکتر سه تا دنده و ساعد دستش شکسته بود . اون موقع برای پسرا سیبیل حکم پرده بکارت رو داشت که تا آخر عمر نباید زده میشد .
زهرا دختر محله پایین رو چند باری که رفته بودم پارک دیده بودم میاد و از بازارچه کوچیک کنار پارک خرید میکنه و برمیگرده . همسن هم بودیم و منم دلم براش غنج میرفت . همیشه محوش میشدم . شلوار چیت گل گلی و چادر آبی تیره با نقش گل داوودی پوشش همیشگیش بود که لخ لخ کنان با دمپایی میومد بازار و دلبری میکرد . هیچ توجهی بهم نداشت . البته بعضی وقتا زیر چشمی میدیدم که یه نیم نگاه میندازه بعد میره . یه بار که با تاکسی میومدم هم مسیرم شد و باهم رو صندلی عقب تاکسی کنار هم نشستیم . یجورایی اتفاقی و به نفع من هم شد . جلو پر بود و من و زهرا و یه مرد دیگه که وایساده بودیم امدیم سوار تاکسی شیم مرده فوری رفت و زهرا درحالی که چشمش به آسفالت بود منتظر بود من سوار شم که وسط نیفته . منم با عجله و ببخشیدی گفتنی سوار شدم و زهرا امد نشست . با مانتوی گل و گشادش خیلی قُد نشسته بود و خودشو چسبونده بود به در . با گوشه پایین مانتوش بازی میکرد و استرس رو تو وجودش میدیدم . هر لحظه میترسید که چیزی بگم یا حرکتی بکنم . خبر نداشت من دارم اینور سکته میکنم . کاش حداقل سلامی میکردم وقت دیدنش . الان که هرچی میگذشت از ثانیه قبلش سخت تر و پر استرس تر میشد . نزدیک محل که شدیم خواستم کرایه جفتمون رو بدم که زهرا پیش دستی کرد و دستشو سمت راننده دراز کرد گفت بفرمایین . من که شکه شده بودم خواستم نذارم حساب کنم و مچ دستشو که آستین مانتوش بود گرفتم بکشم عقب نگو جنس مانتو از این ریون لیزاس و تقریبا مانتوشو تا یکم از آرنج بالاتر کشیدم و ساعد نازک و ظریفش که کرکای ریز طلایی داشت بیرون افتاد . قشنگ سکته کردم . زود دستشو کشید و منم سرمو انداختم پایین . کرایه روحساب کردم و امدیم پایین . داشتم از خجالت آب میشدم . با صدای ضعیفی گفتم ببخشید عمدی نبود منظوری نداشتم . دیدم چیزی نمیگه و همینجور وایساده و لبخندی رو لباشه . گفت من زهرام . منم خودمو معرفی کردم و دوباره معذرت خواهی کردم . گفت تو محله خوبیت نداره زیاد باهم حرف بزنیم مخصوصا که تو از محله بالایی . فردا ساعت 5 عصر بیا دم کیوسک میدون پایین .
بهمین سادگی با زهرا دوست شدم . یه چند وقت گذشت و آوازه دوستی منو زهرا پیچید . حالا دیگه بچه های قدیم دوره گرفته بودن بعد اینهمه سال جنگ و دعوا بالاخره کیر اصلی رو تو زدی . منو میگفتن . چند بار با دوستام دعوام شد سر این قضیه . کسی حق نداره همچین مزخرفاتی در رابطه با عشق منو زهرا بلغور کنه . هر کی هم بشنوم کسشر گفته دو تا کوس رو کونش براش درست میکنم بشه جنده دوعالم . گذشت و گذشت تا اینکه یه روز تو سینما دستامو گرفت . همیشه دست همو میگرفتیم . ولی این سری فرق داشت . دستاش داغ بود . و با دستام ور میرفت . انگار داره با کیرم ور میره .حس فوق العاده ای بود . یکی دوبار وسط فیلم برگشت نگام کرد . منم نگاش کردم . جنس نگاهمون فرق داشت . ناخودآگاه انگشت شستمو بین انگشت سبابه و انگشت وسطیش فرو کردم و اونم یکم شستمو فشار داد و منم فشار آوردم یکم دیگه که بره جلو و اونم چشماش هر لحظه خمارتر میشد .جفتمون میدونستیم منظور انگشتامون یه چیز دیگس و داریم درواقع با دست , سکس رو شبیه سازی میکنیم .احتیاجی به سخن نیست وقتی چشما در گفتگو هستن . نفسمو به سختی قورت دادم و یکم جابجا شدم . کیرم سفت شد و تو شلوار جا براش نبود و اذیت میشدم مخصوصا که بد نشسته بودم . جابجا شدم که بدون اینکه با دست جاشو درست کنم راحت شم که نشد و از طرفی هم روم نمیشد جلو زهرا کیرمو دست بگیرم . موقعیت تخماتیکی بود نمیتونستمم پاشم برم بیرون با این کیر شق هر لحظه هم اعصابم خوردتر میشد با هر بدبختی بود یخورده با دستاش بازی کردم که باعث شد خمارتر شه و فوری دست بردم سمت کیرم جابجاش کنم که یه لحظه حرکت دستمو دید . از خجالت آب شدم و کیرمم خوابید . البته نه اینکه بخوابه فقط شل شد ولی سایزش زیاد کوچیک نشد و هنوزم حجم زیادی نسبتا داشت . زهرا اونقد حالش خراب بود که دست آورد سمت کیرم که مثل اسفنج شده بود شد . جریان قوی برقی از نوک پام تا فرق سرم رفت . نمیتونستم تکون بخورم . حتی عکس العملی هم نتونستم نشون بدم. یهو کیرمو فشار داد که نزدیک بود داد بزنم . فوری لبمو گاز گرفتم و به خودم پیچیدم . صندلیای جلو مارو نمیدیدن ولی مطمئنا صندلیای عقبی متوجه شدن . زهرا که فکر کنم اصلا نفهمید چیکار کرده و نزدیک بود بگامون بده یهو گفت جونم خوشت میاد ؟ که دستشو آروم گرفتم و زیر لبی گفتم فشار نده خیلی درد داره .صندلیای اطرافمون هم متوجه شدن . البته اونا هم جوون بودن و خوبیش این بود اون قسمت که ما نشسته بودیم همه زوج بودن . آروم برگشتم نگاه کردم دیدم یه مرد پا به سن گذاشته مثل برج زهرمار داره نگام میکنه . تا نگاهمون بهم تلاقی کرد سری از رو تاسف تکون داد . اون موقع خیلی خجالت کشیدم و کاملا حال و هوای چند لحظه پیش از سرم پرید ولی زهرا انگار تو این دنیا نبود . داشت رونمو میمالید و دست میکشید سمت خشتکم . دستشو که گرفتم آروم برد سمت سینه هاش . دستمو کشیدم و آروم در گوشش گفتم لطفا ادامه نده میبینممون از پشت . گفت ببینن به درک . اون موقع نمیدونستم معنی اینکارا چیه چون زهرا خیلی خجالتی بود و اینکه یهو اینهمه بی حیا شده برام جای تعجب داشت . گفتم مطمئنی مشکلی نداری که کسی مارو در این حالت ببینه ؟ یهو انگار از خواب پاشده باشه به خودش امد و صاف نشست و تا آخر فیلم حتی به من یه نگاه هم نکرد . از سینما امدیم بیرون و راه افتادیم سمت خونه . دوسه تا چهار راه رو پیاده امدیم تا رسیدیم دم ایستگاه تاکسی که برگردیم . همیشه هم جوری میومدیم که اون دم محلشون پیاده میشد و من یکم بالاتر دم محله خودمون . ولی امروز بعد سینما هیچکدوممون حرف نمیزدیم باهم . جفتمون انگار مرتکب جنایتی هولناک شدیم . یاد آموزه های دینی معلم های کسکش دینی و قرآن و پرورشیمون افتادم . خدایا من نمیخوام زهرا به خاطر من اون دنیا زجر بکشه . اصلا من خودم تموم زجراشو میکشم . یا نه . اصلا خدایا همین الان تموم گناهان زهرا بیاد واسه من که اون زجر نبینه . من با خودم این کلنجارو داشتم معلوم نبود زهرا چه کلنجاری میره با خودش . اون روز گذشت و تا چند روزی من و زهرا همدیگرو ندیدیم . بعد چند روز زنگ زد خونمون . ورداشتم خودش بود . همیشه منو نغمه صدا میزد تو تلفن. نغمه دوست صمیمیش بود منم وقتی زهرا زنگ میزد حسین صداش میزدم . قرار گذاشتیم رفتیم بیرون . قرارمون تو پارک وسط شهر بود .رفتم یه گوشه نشسته بود . نزدیکش که رسیدم سلامی کردم و نشستم . روم نمیشد نگاش کنم . اونم همینطور . چند دقیقه ای گدشت و من خیلی پکر بودم . حس میکردم الان میگه که خیلی بیتربیت و بیشعورم که اونجور حرکاتی تو سینما درآوردم . یهو سرمو بلندکردم گفتم ببخشید معذرت میخوام واقعا نمیدونم چی شد که یهو زد زیر گریه . مخم یهو قفل شد . هیچ حرفی نزدم . بار اول بود که یه دختر جلوم گریه میکرد . اصلا نمیدوستم چه عکس العملی باید نشون بدم . یه دقیقه یا کمتر که از گریه کردنش گذشت گفتم تورو خدا گریه نکن . هق هقش یهو کم شد و گفت میدونم الان فکر میکنی من دختر بدیم که اونکارارو کردم .گفتم نه چرا باید فکر بدی بکنم . تو اصلا دختر بدی نیستی . منم مثل تو اون روز رفتم تو حس . پیش میاد دیگه ناراحت نباش . منم معذرت میخوام که اونجور شدم . زهرا گفت نه آخه تو خودتو کنترل کردی من به اونجاتم …(یهو سرشو انداخت پایین و بقیه حرفشو خورد … و دوباره شروع کرد حرف زدن) بخدا من دختر خوبیم . نماز نمیخونم ولی همیشه سر سجاده خواهرم دعات میکنم . گفتم دعا برای چی ؟ گفت خوب برای اینکه درست تموم شه و بری سربازی به سلامتی و کار خوب پیدا کنی و سروسامون بگیری … به اینجاش که رسید سرشو انداخت پایین و لپاش قرمز شد و لبخندی رو لباش امد . یعنی اونم عاشق من بود ؟ همونجور که من عاشقشم . بدون اینکه حرفی بزنم دستاشو گرفتم سرشو بالا گرفت و تو چشام نگاه کرد . دستاشو بالا آوردم و گرفتم جلو دهنم و عمیق ترین بوسه زندگیمو روی دستای کوچولو و بچگونه و پرمهرش زدم و گفتم عشق من میشی ؟ از خجالت تو هم رفت ولی انگار ته دلش غنج میزد . اینبار اون دستای منو برد بوسید و گفت خیلی وقته عشقتم عزیزم …
پایان
نویسنده : کیرمرد(dickerman)