تمایلات

همیشه برام سوال بود که شهوت و عشق چه رابطه ای با هم دارن؟ در تضادن یا در رقابت یا شاید مکمل هم هستن ؟ بعد از شش ماه قرار بود برم دیدن کسی که باهاش عشق رو تجربه کردم. درست عید امسال توی چت روم با هم آشنا شدیم و من به هیچ وجه فکر نمیکردم اونروز وقتی وارد اون چت روم شدم تا از تنهاییم فرار کنم و فقط مغزم رو نجات بدم از فکر کردن به اتفاقات تلخی که به خاطر خیانت همسرم تو یکی دو ماه گذشته سرم اومده بود در نهایت با کسی آشنا بشم که عشق رو باهاش تجربه کنم. هوای سرد زمستون خیلی شبیه حال دل من بود مخصوصا از وقتی که مریم به اجبار جغرافیا از پیشم رفته بود و من باید علاوه بر آوار زندگیم که زنم با خیانتش سرم هوار کرده بود حالا باید داغ دوری عشق رو هم روی تن خستم تحمل میکردم.
شب رو نتونستم خوب بخوابم و دیرتر از وقتی که باید بیدار شدم اونم با صدای موبایلم. وقتی اسم سمیرا رو روی گوشی دیدم با خودم گفتم باز میخواد غر بزنه که چرا دیر سلام و صبح بخیر گفتی ولی خوب اونروز جمعه بود و سمیرا میدونست که من جمعه ها دیرتر از خواب بیدار میشم و البته چیزی که نمی‌دونست این بود که من دیشب رو از ذوق دیدن مریم دیر خوابیدم و حالا هم دیر از خواب بیدار شدم. گوشی رو با خواب آلودگی جواب دادم ، مثل همیشه اولش رسمی حرف میزد:
-سلام آقا. شما نمیخواید از خواب بیدار بشید.
همیشه همینطور با ذوق حرف می‌زد ولی چرا هیچوقت صداش من رو سر ذوق نمی آورد. با همون خواب آلودگی جواب دادم
-سلام . جمعه است فک کنم.
توجهی به بی حوصله جواب دادن من نکرد و با ذوق بیشتری گفت :
-بله بله میدونم جمعه است ولی شما نمیخواید پاشید ببینید چ برفی اومده؟
با شنیدن این حرف انگار تازه از خواب بیدار شدم.چشام باز شد:
-برف اومده ؟!
چیزی نگفت ولی میدونستم که الان پشت گوشی نیشش باز شده.
از تخت اومدم بیرون و در بالکن رو باز کردم. چقدر برف اومده بود. من متولد زمستون بودم و شاید به همین خاطر همیشه عاشق برف بودم. اون لحظه به هیچ چی فکر نمیکردم جز زیبایی برف. گوشی رو گوشم بود. با صدایی که معلوم بود دیگه از کم محلی من خسته شده گفت : خب عزیز دلم دیگه کاری نداری. میدونستم برف دوست داری. فقط خواستم خوشحالت کنم و من بازهم بی تفاوت بودم : نه مرسی خداحافظ. خیلی سرد و پر از گلایه گفت : خداحافظ. تماس رو قطع کردم و ساعت رو توی گوشی دیدم باید قبل از ساعت یک تهران می بودم و مریم رو میدیدم. ساعت ۹ بود.

ساعت توی ماشین دقیقا روی عدد ۳:۰۰ بود.سمیرا رفته بود پایین و سرخوش و بی خیال مشغول جمع کردن برف واسه درست کردن آدم برفی بود. هوای سرد و ملودی غمگین آهنگ ماشین واقعا باعث می‌شد دلم بخواد ی نخ سیگار بکشم و بهتر بود قبل از اینکه سمیرا برگرده تو ماشین و به خاطرش به جونم غر بزنه اینکارو میکردم.پوک جونداری به سیگار زدم و ساعت توی ماشین رو دیدم. ۳:۲ بعدازظهر . اگه رفته بودم تهران دو ساعتی بود که داشتم با مریم وقت میگذرونم ولی حالا واسه اینکه با آدم آشنایی روبرو نشیم با سمیرا اومده بودم اطراف شهر که برف بازی کنیم. شاید از امروز دیگه برف رو اندازه قبل دوست نداشته باشم. برف لعنتی طوری راه رو بسته بود که مریم نتونست بیاد تهران.
سمیرا بالاخره سردش شد و اومد نشست توی ماشین.
-باز سیگار کشیدی؟
-کلا ی نخ.
پشت چشم نازک کرد.
-از لب خبری نیست.
خم شد سمتش و با لبخند تو چشماش نگاه کردم میدونستم که این حرفها رو واسه دلبری میگه و خیلی مقاومتش در برابر حرکات عاطفی کمه.
اخماش باز شد و با خنده کمرنگی گفت
-گم شو میگم.
دست راستم رو گذاشتم رو پاش و آروم نوازشش کردم. اخماش رو کرد تو هم.
-قرار نبود دیگه به من دست نزنی.
دستم رو برداشتم.
روش رو اونور کرد و گفت:
-پسر خوبی باش دیگه.
پوز خندی زدم که برگشت و نگام کرد و منم دستم اینبار گذاشتم لای پاش.
در حالیکه سعی می‌کرد جلو خندش رو بگیره و خودش رو جدی نشون بده سعی می‌کرد با فشار دادن پاهاش به هم نزاره دست من بره لای پاش و این باعث می‌شد من حریص تر بشم و بیشتر تقلا کنم.بالاخره موفق شدم .
-کثافتی دیگه کثافت.
میدونستم که کم طاقت تر از این حرفاست و الان لای پاش خیسه خیسه.دستم رو بردم پشت سرش و سعی کردم بکشمش سمت خودم.
مقاومت کرد و گفت : نکن سعید.
چرا اینقدر سخت بود برام تا با گفتن ی جمله همه مقاومت های ساختگیش رو بشکنم. اما در نهایت این شهوت بود که به همه وجدان و صداقتم غلبه کرد.
-دوست دارم آخه لعنتی.
-واقعا دوسم داری سعید؟
-اگه واقعا دوست ندارم پس واسه چی اینجایی ؟
-منم دوست دارم سعید.
این رو گفت و چشم‌هاش رو بست و به سمت من خم شد.شالش سر خرد و از سرش افتاد و موهای تازه رنگ شدش خودنمایی کرد.لبام رو روی لباش گذاشتم و اولین بوسه رو از هم گرفتیم.اینقدر همدیگرو بوسیده بودیم که دیگه هرکدوممون میدونست حرکت بعدی چیه. با اولین بوسه ار هم جدا شدیم و اون بی حرکت موند با چشم‌های کاملا بسته و من دوباره به سمتش رفتم و باز هردو هم رو بوسیدیم و از هم جدا شدیم و اینبار اون چشم‌هاش رو باز کرد و کوتاه به چشمهام خیره شد لبخندی گوش لبش نشست و من هم. اینبار اون به سمت من اومد و با بوسه بعدی دیگه از هم جدا نشدیم و من شروع به مکیدن لبهاش کردم.
برای بوسیدن لبهاش اصلا نباید عجله میکردم. این رو منیره بهم یاد داده بود. اون اولین دختری بود که باهاش عشق بازی کردم. اون موقع ۲۰ سالم بود. اولین بار که باهم لب گرفتیم من از روی چیزهایی که شنیده بودم یا خونده بودم فکر میکردم باید لبهاش رو با شدت و محکم بخورم و اینجوری اون بیشتر لذت میبره. من بار اولم بود و میدونستم که منیره بار اولش نیست. دفعه بعد که خواستم ببوسمش و محکم لباش رو خوردم خودش رو کشید عقب و گفت سعید ی چی بگم و من ابلهانه فکر میکردم که الان بهم ابراز علاقه میکنه یا ازم تعریف میکنه . گفتم بگو. گفت ی دقیقه تو کاری نکن بزار من لباتو ببوسم و من با شوقی کودکانه و با خودشیفتگی احمقانه ای گفتم باشه. لبم رو با دو لبش فشرد و بعد با کمک دندونهاش که با لباش اونرا پوشونده بود فشار بیشتری به لبم آورد. دردم گرفت ولی غرورم و ذوق تجربه لب گرفتن از ی دختر نمیزاشت صدام در بیاد. زبونم رو کشید تو دهنش و محکم مکید.انتهای زبونم درد گرفت. اینبار لبم رو با دندون کمی محکم فشرد.بازم چیزی نگفتم.رفت عقب.با لبخند گفت اینا برات لذت داره.؟گفتم نه.گفت درد داشت؟گفتم اره. گفت واسه منم همینه. فقط ببوس و آروم بمک و دوباره لباش رو گذاشت رو لبام و آروم منو بوسید و آروم لب پایین و بالام رو جدا بوسید و مکید و من تازه فهمیدم چقدر بی تجربه ام و شروع کردم باهاش همراهی کردن. بوسه ای میدادم و بوسه ای میگرفتم. اینبار دیگه سعی نمیکردم زبونش رو توی دهنم بکشم و وقتی آروم لبش رو بین دو لبم گرفته بودم روی لبش رو زبون میکشیدم. حس فوق العاده ای بود. کم تجربه بودم ولی زود یاد میگرفتم. منیره بوسه ای مثل فیلم های عاشقانه میخواست ولی من به اشتباه اون رو مثل فیلم های پورن داشتم می بوسیدم. بعدها فهمیدم که حتی یک زن فاحشه هم بوسه ای مثل فیلم های رومانتیک میخواد.
سمیرا ازم جدا شد. همیشه همینقدر رو لباش حساس بود. رژ لبش پخش شده بود و صورتش گر گرفته بود. با بوسیدن لبهاش اینقدر تحریک میشد که از تقریبا از حال میرفت. تکیه داد به صندلی ماشین. اهرم صندلی رو کشیدم و پشتی صندلیش رو آروم خوابوندم و خودمو کشیدم روش. اینقدر حالش بد بود که دیگه نمیشد بریم صندلی عقب. لبمو گذاشتم روی لباش. اگه حالت عادی بود نمیزاشت بعد از دلخوری هایی که بینمون پیش اومده دیگه بهش دست بزنم اما الان دیگه کاملا تحریک شده بود. دکمه پالتوش رو باز کردم و سینه اش رو از روی سوتین مالیدم. سینه‌اش رو دوست داشتم. درشت و سفت بود. با اینکه ۲ تا بچه رو شیر داده بود ولی هنوز آویزون نشده بود. آهش در اومد
-اه سعید بخورشون
-جون چشم خانم خانما
همیشه میگفت توی این سه سالی که جدا شده با کسی نبوده ولی من نمیتونستم باور کنم زنی تا این حد حشری بتونه این همه مدت خودش رو نگه داره.پالتوش رو کنار زدم و یکی از سینه هاش رو از کنار سوتین مشکیش در اوردم و نوکش رو بوسیدم. زبونمو کشیدم دور حلقه قهوه‌ای کم رنگ اطراف نوک سینش و شروع کردم مکیدن سینش. شهوتش لحظه به لحظه بیشتر می‌شد و داشت کمرش رو پیچ و تاب میداد
مدام میگفت -ای اه
ومن هم گاهی با گفتن جونم جوابش رو میدادم.تشنه محبت و توجه بود و مثل هر زن دیگه ای از تعریف کردن ازش سرمست میشد.
.-سمیرا چ سینه های داری ازشون سیر نمیشم.
-مال خودته عزیزم. اینقدر بمکشون تا شیر بدم بهت ‌. اه
-جوون. هیشکی همچین سینه ای نداره لعنتی
با گفتن این حرف یاد مریم افتادم. در حالیکه تو اوج شهوت بودم عذاب وجدان اومد سراغم. من ادعای عشق به اون میکردم ولی الان تو بغل ی زن دیگه داشتم کام میگرفتم. جذاب ترین ویژگی جسمی مریم سینه هاش بود که حتی خودش هم بهشون افتخار میکرد. عذاب وجدان و شرم توامان باعث شد از تصمیمم برای اینکه با تحریک کردن سمیرا اونو ببرم خونه و سکس کنم پشیمون شدم. تقریبا همه راه رو رفته بودم و مطمعن بودم اون الان منتظره تا سمت خونه حرکت کنم ولی من یاد مریم افتاده بودم و دیگه بهم خوش نمی‌گذشت. نمیخواستم سمیرا متوجه تغییر حالم بشه از روش بلند شدم.
-جووون. سمیرا تو منو دیونه میکنی.
پشتی صندلی رو بالا داد و نشست.
-اوف چ سیخیم کرده.
و دستش رو گذاشت رو برجستگی شلوارم و زیپم رو باز کرد -بزار بلبل کوچولوم رو از قفس در بیارم. قبلا چنبار تو ماشین ارضام کرده بود.کمی با دست کیرم رو مالید و بدون هیچ حرفی خم شد رو پام و از پایین کیرمو لیس زد تا بالا.سرش رو آورد بالا و تو چشام نگاه کرد.
-عوضی.
-بخورش عزیزم
خندید و اینبار سر کیرم رو بوسید و سرش رو گذاشت تو دهنش و با زبونش سر کیرم رو در حالیکه تو دهنش بود زبون میزد.حس قلقلک و لذت توام داشتم. میدونست از اینکار خوشم میاد.کیرم رو تا جایی که میتونست کرد تو دهنش و در آورد و عمدا موقع در اوردن صدای ماچ درست کرد. وقتی حشری میشد از اون خانم موقر چادری تبدیل میشد به یک پورن استار. داشت دهنش رو روی کیرم عقب جلو میکرد و شهوت بیشتر و بیشتر توی جون من میدوید. غرق در لذت و شهوت شده بودم. دستم بردم داخل شلوارش و کون گرد و تپلش رو نوازش کردم. میدونست که من عاشق کونم. به قول خودش کاتالوگ من دستش بود. کیرمو از دهنش درآورد و گفت : جون ، ماله خودته سعیدم و دوباره تا جایی که میتونست کیرمو تو دهنش کرد و من هم دستم رو رسوندم به کوسش که حسابی خیس شده بود و البته داغ . مداوما کیرمو می‌بوسید و میلیسید و حالا دلم میخواست سوراخ کونشو انگشت کنم . شروع کردم به نوازش سوراخ کونش. گرمی وسوسه انگیز داخل کونش از همینجا هم معلوم بود. وسوسه تمام وجودم رو گرفته بود که همونجا توی ماشین باز هم مزه تنگی و داغی دالان کونش رو به کیرم بچشونم اما قلب بهم میگفت زودتر تمومش کن. انگشتم رو که آب کوسش کاملا خیسش کرده بود هل دادم داخل کونش که سمیرا کیرمو از دهنش بیرون آورد و آه کش داری گفت که نشون از درد و لذت توامانش داشت. این صدا همیشه منو به اوج میرسوند و حالا که میخواستم فقط زودتر ارضا بشم دلیلی نداشت که جلو خودم رو بگیرم و از لذت ارضا شدن با این صدا خودمو محروم کنم‌. کیرم شروع کرد دل زدن و سمیرا فهمید که میخوام ارضا بشم و دستشو گرفت زیر کیرم و من با تمام وجود تخلیه شدم.
اولین بار تو نوجوانی وقتی زندگی نامه برتراند راسل رو میخوندم جائیکه اون توضیح می‌داد وقتی در دوران نامزدی هر بار که ارضا می‌شده از نامزدش بدش میومده ولی روز بعد باز هم دلش سکس با نامزدش رو میخواسته این حال برام نامفهوم بود ولی وقتی خودم سکس رو تجربه کردم دیدم که این حقیقتی در مردهاست و امروز که شهوت من رو اینجا آورده بود بعد از ارضا شدنم واقعا از سمیرا بدم میومد ولی باید مراعات میکردم و وقتی اون سرش رو روی سینم گذاشته بود و غرق در احساسات بود من در حالیکه هم از اون و هم از خودم منزجر بودم سرش رو نوازش میکردم و به این فکر میکردم که شهوت عشق رو به بردگی میبره.

نوشته: باربد

دکمه بازگشت به بالا