تن من

یک ماه میشد که بابا مواد مصرف میکرد و دیگه سرکار نمیرفت هرچقدر مامان میخواست بره سرکار میگفت حق نداری بری
یک شب صدای دعوای مامان و بابا ولم نمی کرد نه خواهر هام خوابیده بودن نه من دیگه صبرم تموم شده بود بلند شدم و به سمت پایین رفتم تا منو دیدن مامان گفت برو بالا سریع منم تا خواستم برم بالا، بابا دستمو گرفت و کشیدم سمت خودش و گفت کارت دارم بیا بشین
اولش خیلی ترسیدم یعنی منو چیکار داره با استرس رفتم نشستم تا من نشستم بابا به مامانم گفت هری بالا نبینمت.
مامان با گریه به سمت بالا رفت.
بابا اومد سمتم و بغلم نشست سیگارشو روشن کرد و شروع کرد به حرف زدن:
_فردا یه پسری میاد دنبالت
_ چی؟ کیه ای پسره بابا ؟!!
_به تو هیچ ربطی نداره گفتم که وسایلتو جمع کنی اماده باشی واسه فردا
_بابا اخه یعنی چی ؟!
بدون توجه به حرفم بلند شد سیگارشو خاموش کرد و به سمت بالا رفت.
هر چقدر صداش کردم جوابمو نداد:(
اون شب تا صبح نخوابیدم روز بعد نزدیک ساعت ۹ بود صدای زنگ خونه اومد تا زنگ خونه رو زدن!!
بابا بلند داد زد ترنم پاشو گمشو بیا پایین
تا صدام کرد مامان اومد سمتمو گفت:
_دورت بگردم میخوای نری؟
_مامان بابا منو میخواد کجا بفرسته؟
تا مامان اومد حرف بزنه بابا اومد لباسمو گرفت کشیدم پایین
یهو وایساد جلوی در یه پسر خوشگل و خوشتیپ که معلوم بود خیلی پولدار هست بابا منو کشید سمت اون پسر و به پسر گفت اینم دخترم ترنم راضی هستی ؟
پسره یه نگاه کامل از بالا تا پایین انداخت و به سمت بابام گفت خوشم اومد پول رو برات کارت به کارت میکنم.
بابا خیلی خوشحال شد و گفت ممنون
پسره اومد دست منو گرفت منو از خونه اورد بیرون دستمو با زور از دستش کشیدم بیرون یهو برگشت سمتم و با چشم های مشکیش بهم خیره شد و گفت چه مرگته چیکار میکنی
_چرا دست منو میگیری ؟
_مشکلی داری ؟
_نامحرمی
تا اینو گفتم شروع کرد به خندیدن ۱۰ دقیقه میشد که پشت سر هم میخندن
اعصابم خورد شد گفتم چرا میخندی مریضی ؟
_ بابات نگفته من قرار باهات چیکار کنم ؟ اصلا میدونی من کیم ؟
_مگه قرار با من چیکار کنی ؟ من نمیشناسمت
_ قرار کلی کار خوب انجام بدیم حالا سری راه بیوفت که کلی کار دارم بدو
_میخوای با من چیکار کنی ؟
_ بریم تو ماشین میگم بهت عزیزم
_ عزیزم ؟ من عزیز تو نیستم
_باشه بابا احمق گمشو سمت ماشین بدو
_ تا نگی نمیام
تا اینو گفتم محکم زد تو گوشم جوری که خوردم زمین
لباسم رو گرفت و بلندم کرد گفت ببین بار اخرت باشه حرف اضافه میزنی و بعدش منو کشید سمت ماشین در ماشین رو باز کرد و پرتم کرد تو ماشینش و خودشم سوار شد
ماشین رو روشن کرد و با سرعت رانندگی کرد
واقعا سرعت ماشین زیاد بود منم از سرعت میترسیدم
میخواستم بگم اروم تر برو ولی می ترسیدم حرف بزنم ولی گفتم میشه یه خواهشی کنم ؟
_ بگو
_ میشه یه کم اروم تر بری من از سرعت میترسم
_ از اروم رفتن خوشم نمیاد
_خواهش میکنم یه کم آروم تر برو
وقتی اینو گفتم یه کم سرعتش رو کم کرد
_میگم میشه بگی قرار با من چیکار کنی
_قرار امشب با هم سکس کنیم عزیزم
_ سکس ؟ سکس یعنی چی؟
_ تو نمیدونی سکس یعنی چی ؟
_ نه نمیدونم یعنی چی
_چند سالته ؟
_نمیدونی چند سالمه ؟ ۱۵ سالمه
_ با ۱۵ سال سن نمیدونی سکس یعنی چی؟
_ نه من نمیدونم میشه بگی چی هست ؟
_قرار بود بابای حرومزادت همه چیو برات توضیح بده
_بابای من فقط گفت قرار فردا کی منو بیاد ببره منو
_ تو داری با من شوخی میکنی دیگه؟ مگه میشه ندونی سکس یعنی چی؟
_اره من نمیدونم من هیچی نمیدونم
_ ببین الان میریم شرکتم من کار دارم میریم اونجا بعد میریم خونه یادت میدم سکس یعنی چی
_باشه
بعد از ده دقیقه رسیدیم جلوی یه شرکت خیلی بزرگ
از ماشین پیاده شد و بعد منو پیاده کرد
با هم به سمت شرکت رفتیم
همه تا اون پسر رو میدیدن به سمتش میومدن و بهش احترام میذاشتن
با هم رفتیم سمت اتاقش وقتی وارد اتاقش شدیم باورم نمیشد اتاقش اندازه ی خونه ی ما بود
وارد شدیم و گفت بگیر بشین
منم نشستم
اومد پیشم نشست و گفت خب من یه جلسه دارم باید اینجا بشینی تا من بیام
منم گفتم باشه
یه گوشی گرفت سمتم و گفت خب میخوام قبل رفتن بهت سکس یاد بدم
خب این فیلم همون سکسه بشین ببین یاد بگیر
گوشی رو ازش گرفتم و تا صفحه ی گوشی رو دیدم جیغ زدم و گوشی رو پرت کردم رو زمین

یک داستانه و شخصیت ها و اتفاقات ساخته ذهن نویسنده است.

نوشته: @dark_moon_story

دکمه بازگشت به بالا