توپول خانم
زمانی که من حدود ۲۸ ساله بودم دختری بود حدود ۱۱ ساله که عاشق من شده بود ناگفته نماند که نسبت دوری هم داشتیم آن شغل من طوری بود که همیشه باید با سر و وضع درست حسابی سر کار باشم و محل کار من نزدیک منزل این دختر خانم که من بهش توپول میگم بود ؛ من زن و بچه داشتم و توپول هم بچه سال بود به هر حال پس از مدتی محل کار من عوض شد ومن به شهرستان دیگری رفتم دیگر توپول را ندیدم تا حدود ۱۹ سال بعد توی یک عروسی فامیلی که هر دو خانواده دعوت بودیم توپول بزرگ شده بود و دیگر اون دختر بچه نبود وقتی دیدمش اوف عجب چیزی شده بود توپول سفید سایز سینه هابیشتر از ۸۵ چشمهایش ادم را جادو میکرد ؛ به محض دیدن شناختمش توی حیاط همه داشتند میزدند و میرقصیدند رفتم کنارش ایستادم و بهش گفتم سلام خوبی با کمی خجالت تشکر کرد گفتم میشناسی گفت بله گفتم کجایی چکار میکنی گفت که شوهر کرده و یک دختر داره گفتم کجا زندگی میکنی ادرسی که داد توی همان شهر و نزدیک خانه ما بود بهش کارت ویزیت که شماره تلفن روش بود رو بهش دادم و گفتم خیلی دوست دارم ببینمت اگر کاری داشتی یا نیازی بود زنگ بزن خوشحال میشم؛
آن شب گذشت و من خیلی منتظر بودم که توی دو سه روز آینده زنگ بزند اما خبری نشد دیگه ناامید شده بودم که بعد از حدود دو سه ماه از محل کارم زنگ زدند و گفتند که خانمی بنام احمدی زنگ زده و شماره تو رو خواسته ما شماره را ندادیم و گفتیم که بعدا تماس بگیرد تا با شما هماهنگ کنیم حقیقتش فامیلی را که گفته بود بخاطر نیاوردم هر چند فامیل بود اما همانطور که گفتم نسبت خیلی دوری داشتیم ؛ گفتم نمیشناسم اما اشکال ندارد شماره همراه من را بدهید ؛ حدود دوساعت بعد گوشی من زنگ خورد جواب دادم سلام و علیک کردیم گفتم شما گفت خانم احمدی گفتم ببخشید من قبلا شما را دیده ام و میشناسم گفت من فلانی هستم که توی عروسی بهم شماره دادی ؛ خیلی خوشحال شدم گفتم خوب چرا مستقیم بخودم زنگ نزدی من که بهت شماره داده بودم گفت حقیقتش کارت را همان شب پاره کردم و ریختم دور گفتم خوب محل کار را چطوری پیدا کردی گفت اسم شرکت را روی کارت خوانده بودم توی ذهنم مانده بود به هر حال پس از کلی حال و احوال قرار شد روز بعد همدیگر رو ببینیم ؛ روز بعد وقتی رفتم سر قرار دیدم با یک خانم دیگه که دوستش بود هستند سوار شدند رفتیم بستنی خوردیم از هر دری صحبت کردیم و وقتی انها را پیاده کردم وقتی داشت میرفت بهش گفتم دوست دارم سری بعد خودت رو تنها ببینم به هر حال چند روز بعد روی گوشی پیام داد که میخواهد من رو بببیند گفتم بشرطی که تنها بیایی قبول کرد رفتم سوارش کردم بهش گفتم بخاطر اینکه توی شهر من کلی دوست و آشنا دارم وممکن است کسی مارا با هم ببیند بهتر است برویم منزل یکی از دوستان که مسافرت هستند و من کلید آنجا را دارم اول قبول نکرد بهش گفتم قول میدم بهت تا زمانی که خودت نخواهی دست نزنم قبول کرد رفتیم خانه دوستم وارد که شدیم ازش خواهش کردم چادر را بردارد و راحت باشد برایش شربت اوردم و صورتش را بوسیدم سرخ شد بنده خدا بار اولش بود که یک مرد نامحرم او را میبوسید کنارش نشستم و شروع کردم با موهایش بازی کردن وای خدای من این همان توپول است چه هیکلی بهم زده بود کم کم روی تخت درازش کردم و شروع کردم از روی لباس بهش ور رفتن پس از چند دقیق حس کردم که تقریبا اماده است گفتم اجازه هست دکمه ها را باز کنم چیزی نگفت من هم دکمه های مانتو رو باز کردم خدای من بهشت برین اینجا بود شروع کردم سینه هایش رو خوردن سینه ها آنقدر بزرگ بودند که من سرم را لای انها گم میکردم عاشق سینه بزرگ هستم آنقدر خوردم و بازی کردم که به صدا افتاده بود رفتم سراغ شلوارش وقتی شلوار را کشیدم پایین شورتش کامل خیس بود ؛ کوس که نبود اصلا فکر میکردی هنوز این کوس مو در نیاورده سفید و توپول اما خیس با کوسش بازی کردم حسابی که حشری شد بهش گفتم بکنم توش با سر اشاره کرد بکن ؛گذاشتم دم کوسش و ارام فشار دادم تو بعد از دو سه تاتلمبه شروع کرد جیغ زدن جلوی دهانش رو گرفتم اما حشری شده بود و جیغ میزد اونقدر کردم تا ارضا شد و از حال رفت ؛ ظرف یک ساعت سه بار کردمش اون هم لذت میبرد میگفت تا بحال با شوهرش اینطوری سکس نداشته گفتم چرا جیغ میزنی گفت دست خودم نیست وقتی دارم حال میکنم بدون اراده جیغ میزنم … خوب از ان پس هر چند روز یکبار ما باهم سکس داشتیم تا اینکه من از کشور خارج شدم و حالا گاهی اوقات با هم تماس تصویری داریم امیدوارم که برگردم ایران و بازهم بتوانم او را ببینم خیلی به من حال میداد اون بنده خدا من را عاشقانه دوست داشت و دارد . اولین بار است که این قضیه سکس را مینویسم اگر کم و کسری بود ببخشید؛ همه اسامی تعویض شده بجز همان توپول که خودم بهش میگفتم یعنی خودش فقط با این اسم آشناست .
نوشته: فیلمبردار