تویی که نمیشناسم
برای تو
دیروز که تو آشپزخونه فلفل دلمهای خرد میکردم و اپ رادیو جوان واسه خودش آهنگای رندوم پخش میکرد، این آهنگ رستاک پخش شد و یاد تو افتادم:
“کنار تو تا صبح بیدارم و
کنار همم خوابمون میبره
چرا باید این لحظهها بگذره؟”
مطمئنم که برات مهم نیست اما میگم. چند وقته دارم تنها زندگی میکنم. میخوام یاد بگیرم مستقل باشم و از پس خودم بربیام. دوست داشتم همه چیز به سرعت باد نابود نمیشد تا به جای اینجا نوشتن، خبرهای زندگیم رو به خودت میگفتم.
میدونی خونهی جدیدم کجاست؟ یادت میاد یه خونهی بدون مستاجر داشتیم؟ یادت میاد دو بار شب رو اونجا با هم صبح کردیم؟ اونجا الان خونهی من شده. به جز این که از ایستگاه مترو دوره، تنها بدیش اینه که هر وقت رستاک میخونه “چرا باید این لحظهها بگذره؟” من لحظههایی که همینجا، رو همین زمین و زیر همین سقف با تو گذشت رو دوباره میبینم و دوباره فکر میکنم که چرا اینقدر سریع و باورنکردنی گذشت؟ خیلی ساده، مثل یه ماشین معمولی که ویژژ یهو رد میشه گذشت!
عزیز بیهودهی از یادرفتهم، غریبهی لعنتی، شبح همیشه حاضر تو تمام افکارم، هیچ شده تو هم یاد من بیفتی؟ هیچ شده با خودت فکر کنی که چرا یک باره هیچ اهمیتی بهش ندادم و چی توی اون مغز خرابشدهم میگذشت؟ شده فکر کنی که چقدر این دنیا بیریخته و کاش یکی خیلی خیلی دوستت داشت و دنیا رو قشنگتر میکرد و بعد یاد من بیفتی و بگی اه، اگه مونده بودم میتونستم چنین آدمی رو داشته باشم. احتمالا نه. تو به هیچ کدوم اینها فکر نمیکنی. اما وقتی خودارضایی میکنی چی؟ اون دو شب رو تصور نمیکنی که وقتی از بیحالی بعد از ارضا شدن خوابت برد من برهنه رو تو خواب ببینی؟ فکر کنم بکنی. خوبه.
تیلور میگه say you see me again even if it’s your wildest dreams
اون شبها تنها شبای سکسی من نبودند. قبل از تو هم با دوستپسرای قبلیم خوابیده بودم. یعنی بیتجربه نبودم که یه تجربه رو عَلَم کنم و حتی دو سه سال بعد حین خرد کردن فلفل دلمهای هم یادش بیفتم. تو تنها تجربهی من نبودی. اولین تجربهم هم نبودی. اما مثل هیچ کس نبودی. جز تو هیچکس قبل از سکس ازم نپرسیده بود که واقعا میخوام انجامش بدم یا نه. خیلی وقتا نمیخواستم و فقط تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم. ولی تو حتی به سر تکون دادن مستقیم من هم اکتفا نکردی و ازم پرسیدی مطمئنی؟ و من قاطعانه مطمئن بودم تویی که درستی! تویی که بدون هیچ تردیدی و با اختیار کامل میخوامت.
کدوم پسری وقتی سینههای دوستدخترشو میبینه به جای این که وحشیانه به جونشون بیفته یا بگه جوون، میگه عزیز دلم چه رنگ قشنگی داری؟ کیییی به من بگو کییییی به جای غرق شدن تو شهوت، هر چند دقیقه یک بار متوقف میشه، با لبخند نگاهم میکنه و بغلم میکنه؟ با تو بود که فهمیدم عشق چیزیه که یه مشت مالیدن و لیس ساده و مسخره رو جادویی میکنه. تازه فهمیدم که شهوت پاک هم داریم و اون حس نیاز،نیاز دیوانهوار به پیوستن و یکی شدنه.
پسرای قبل از تو احمق بودن، خنگ بودن. انقد تو حشر خودشون غرق میشدن که نمیفهمیدن باید چطور انجامش بدن. منم فکر میکردم شاید کلا همینه دیگه. ولی تو توی اولین تجربههات کاملا یاد گرفته بودی چطور فشار و حرکت دستتو رو کلیتوریسم تنظیم کنی که روانی شهوت و نیاز شم. تو چرا انقد خوب بودی کثافت؟ و چرا به من حق ندادی که بعد از این همه خوب بودن باور نکنم که یهو دیگه هیچ اهمیتی برات نداشتم؟ از این که بهت فکر میکنم شرمسارم اما چطور، چطور تنها و بدون این که از خودت بپرسم یهو چت شد، باور کنم پسری که باور داشتم درسته و اینقدر باهام خوب بود، از یه روز دیگه کیرشم حسابم نکرد؟
کسکش عوضی، مواظب خودت باش و قول بده وقت خودارضایی یادم بیفتی. خب؟
نوشته: Hearthole