حاج خانم در راه عراق

زنگ در به صدا درومد. رانندم منتظر بود تا منو به فرودگاه ببره. سریع چادرمو سر کردم با چمدون رفتم بیرون. مثل همیشه از ماشین پیاده شد و چمدونمو ازم گرفت تا توی صندوق عقب بذاره. یه سری خرده وسیله هم داشتم که ترجیح دادم روی صندلی عقب ماشین بذارم و برخلاف میلم جلو کنار راننده بشینم . نشستم تو ماشین و گوشیمو ورداشتم و یه تماس با دخترم گرفتم تا ببینم کجاست چون قرار بود بیاد بدرقم کنه. تلفن تموم شد و راننده شروع کرد به حرف زدن . از درو دیوار میگفت و منم که نمیخواستم سر صحبت باز بشه فقط با سر تایید میکردم . شروع کرد به غر زدنو از زنش بد گفتن منم دیگه کلافه شده بودمو تو دلم هی بدو بیراه میگفتم که آخه به من چه که برگشت گفت حاج خانم نظری ندارین؟ گفتم چی بگم والا مشکلاتتون و با خانمتون حل کنین . برگشت گفت آخه مشکلات ما حل شدنی نیست ک حاج خانم…مشکلات ما واسه اتاق خوابمونه… اینو که گفت خیلی خجالت کشیدم و حالم بد شد و هیچ حرفی نزدم ولی مگه کوتاه میومد…یکدفعه گفت آخه کی بهتر از شما که بیاد به داد کیر من برسه؟ با این حرفش جا خوردمو لبمو از خجالت گاز گرفتم و گفتم این حرفا چیه میزنین خجالت بکشین… برگشت گفت حاج خانم دیگه از شما پنهون نباشه هر وقت میبینمتون حالم یه جوری میشه اصلا… منم که دیگه عصبانی شده بودم برگشتم گفتم خیلی دیگه دارین زیاده روی میکنین…یهو دستشو برد به دکمه شلوارش و بازش کرد و گفت دیگه حاج خانم این دفعه رو به کیر من نه نگو…سرعت ماشینو کم کرد و کمربندشو باز کرد و کیرشو دراورد …خیلی بزرگ بود اصلا باورم نمیشد و بهش نمیخورد…منم حالم رفته رفته بد و بدتر میشد و هی عرق میکردم و سعی میکردم مقاومت کنم…که دستمو کشید به طرف خودش تا کیرشو بخورم…هرچی مقاومت میکردم فایده نداشت حتی درارو هم قفل کرده بود تا بلایی سر خودم نیارم. با زور بیشتر منو کشید سمت خودش و چادرو از رو سرم برداشت و گفت دلم میخواد وقتی کیرمو میخوری نگات کنم . با دستش گردنمو نگه داشت رو کیرشو تا براش ساک بزنم. شروع کردم به ساک زدن که نفساش به شماره افتاد و بیشتر گردنمو فشار میداد . آب دهنم به همه جا مالیده شده و بود و حسابی کیرشو خیس کرده بود . صدای ملچ ملوچ دهنم تو ماشین پیچیده بود و اونم که اصلا تو حال خودش نبود ماشینو سریع زد کنار . گردنمو گرفت و بلندم کرد و گفت بسه حالا یکم باهاش بازی کن و دستمو گرفت برد سمت کیرش و گفت برام بمال بیکار نباش… خودشم هی با چادرمو دکمه های مانتوم ور میرفت . یکی دوبار دستمو از رو کیرش برداشتم تا دستشو با قدرت بیشتری پس بزنم ولی نمیذاشت. زورش بیشتر از این حرفا بود. دیگه جونی برای مقاوت نمونده بود. شروع کرد دکمه هامو با حرص باز کردن و نفس نفس زدن … همچنان که دکمه هامو باز میکرد داد میزد سرمو میگفت بمال برام اخخخخ… دو سه تا از دکمه های اول مانتوی مشکیمو باز کرد و تا چشمش خورد به سوتنینم ولعش بیشتر شد و بیشتر نفس نفس میزد منم که ترس همه وجودمو گرفته بود دیگه نمیتونستم حرفی بزنمو فقط از ترس نگاش میکردم. همچنان که براش میمالیدم دست میکشید رو سینه هام و ضربان قلبم تند تند میزد و اونم با لبخند و حرص به کارش ادامه میداد . سینه هامو از سوتین کرمی رنگم در اورد بیرون و روسریمو انداخت روشون شروع کرد به آروم مالیدن و منم همچنان داشتم براش میمالیدم که باز با داد گفت بسته دیگه بیا دوباره برام ساک بزن و باز منو کشوند سمت خودشو به زور کیرشو گذاشت تو دهنم نا براش ساک بزنم اونم که حالش دست خودش نبود شروع کرد به فحش دادن …دیگه به نفس نفس افتاده بودم که یهو موهامو کشید بالا و آبش پاشید رو صورت و دهنم… یه نفس عمیق کشیدو انگار که دیگه کاری باهام نداشت و سریع یه دستمال بهم داد و گفت پاکش کن تا دخترت نبینه مامانش کیر خورده . خلاصه خودمو سریع جمع و جور کردم و تا فرودگاه دیگه لام تا کام حرف نزدم و حالم خیلی بد بود . رسیدیم فرودگاه و تا دخترم منو دید گفت وای مامان چقدر رنگت زرد شده . منم که حوصله صحبت نداشتم گفتم حتما از فشارمه و اونم دیگه حرفی نزد خلاصه کارای رفتنمو انجام داد و قبل از رفتنمم یه عکس دونفری گرفتیم و من راهی عراق شدم…

نوشته: هیمِل

دکمه بازگشت به بالا