حرف از او، عمل از من

حقیقتا نمیدونم از کجا شروع کنم . من نویسنده نیستم … ولی اتفاقاتی برای من افتاده که خالی از لطف نیست که برای شما هم بازگو کنم . غالبا داستان های بی غیرتی و یا کاکولد رو آقایون اینجا آپلود میکنن و خب برخی فانتزی بیش نیست و برخی حقیقی.
اما داستان من برگرفته از اتفاقاتی هست که برای من به عنوان یک زن متاهل افتاده.

بعد از این مقدمه ی کوتاه دوست دارم کمی از خودم بگم .
فوق لیسانس طراحی منظر از یکی از دانشگاه های آلمان هستم و در حال حاضر ۳۵ ساله و شاغل در آلمان.
من و همسرم در مالزی با هم آشنا شدیم و اونجا ازدواج کردیم و بعد دو سال زندگی تصمیم به مهاجرت به آلمان گرفتیم. من سریع کارهای پذیرشم انجام شد ولی همسرم با اسم مستعار محمد نتونست همزمان با من شغل مناسبی در آلمان و شهری که من بودم پیدا کنه .
تصمیم بر این شد که من بیام و بعد پروسه ویزای پیوست به همسر رو پیش ببریم.
کمی در مورد محمد بگم براتون. مردی بسیار مودب و مهربون با لبخندی همیشگی بر لبانش …
یک برنامه نویس باهوش که هیچوقت ورزش نکرده و همینطور که از شغلش پیداست دائم پشت سیستم هست.قدش کمی کوتاست و ماتقریبا هم قد هستیم.
آلتش هم تقریبا کوتاست ولی زبونش تونسته خوب جبران کنه برام :))

من قبل همسرم از پشت رابطه داشتم با یک پسر در دوران دبیرستان و پیش دانشگاهی. هم رو دوست داشتیم ولی نشد با هم بمونیم به دلایلی. از هم جدا شدیمو من رفتم مالزی برای ادامه ی تحصیل و اونجا با محمد آشنا شدم و تصمیم به ازدواج گرفتیم.

ورزشکار نیستم و بدنم به شدت نرم و آفتاب مهتاب ندیدست … کمی زیادی سفیدم و بدن کم مویی دارم
یعنی غیر واژنم که کمی موهاش ضخیمِ از مو دیگه خبری نیست حتی زیر بغلم در حد کُرکه :))

بعد ورود به آلمان و شهر کوچکم، استرس زیادی گرفتم چون هم خیلی کوچیک بود و هم کم جمعیت… منم اون زمان فقط انگلیسی میدونستم و هنوز در سال ۲۰۱۵ سفارت آلمان داشتن مدرک زبان پایه ی آلمانی رو برای دانشگاه های انگلیسی زبان اجباری نکرده بودن.

ولی داشنگاه و جَوِش عالی بود… کلی بچه های ایرانی هم بودن که با بعضیشون دوست شدم…
همزمان با محمد چت میکردم و از حال هم با خبر میشدیم . متاسفانه تفاوت ساعت بین کوآلالامپور و شهری که من بودم شش ساعت بود که خب کار رو خیلی سخت میکرد برای تنظیم وقتی برای گپ …

بگذریم من عموما آرایش نمیکنم حتی در حد رژ … تنها گاهی خط چشم میکشم …
دانشگاه کلاس ها برقرار شده بود و من هم توی خوابگاه اتاق خودم رو داشتم … همه چیز عالی بود… تمام یکشنبه ها جشنی برگزار میشد که در اون افراد غذا فیلم و موسیقی کشور خودشون رو به بقیه با هزینه ی دانشگاه ارائه میدادن…
دلم میخواست محمد هم میبود و با هم لذت میبردیم…
تقریبا بعد دو ماه بیشتر به پارتی ها ملحق میشدم و میدیدم که خب چه اتفاقاتی در جریانه … انقدر داستان های حواشی زیاده که اگه بهش ورود کنم از جریان داستان خودم خارج میشم . پس از بیانشون صرف نظر میکنم … فقط به یک نکته اشاره میکنم که خیلی روی مسیر زندگی من تاثیر گذار بود؛
رفاقت با دختری به نام مستعار پریا.

پریا دوست پسر داشت و چون پرده داشت از پشت سکس میکرد و من هم هیچوقت نپرسیدم در مورد جزئیاتش.
ولی خودش خیلی دوست داشت در مورد فانتزیهاش و شرایط من بپرسه. حقیقتش رو بخواید کمکم باهاش صمیمی شدم و با هم در مورد خیلی چیزها حرف میزدیم و داستان های توی دانشگاه رو برام تعریف میکرد. اینکه کی با کی خوابیده و حتی برخی رو با جزئیاتی که براش تعریف کرده بودن بهم میگفت.

کمکم نیاز جنسیم داشت بیشتر خودش رو بروز میداد.‌ از یک سکس هفتگی منظم به صفر رسیده بودم و عادت به خودارضایی هم نداشتم … محمد زحمتش رو برام میکشید :))
با محمد حرف میزدم و داستان هایی که پردیس میگفت رو براش تعریف میکردم
اونهم تحریک میشد از شنیدنش … حال هر دومون خراب بود واقعا…
ما خیلی در مورد فانتزی های مختلف توی سکس حرف میزدیم و برای هردومون جذاب بود ولی هیچ وقت به عمل نرسید. و این حرف ها و فانتزی های سطحی بعد جدایی فیزیکیمون رنگ و بوی دیگه ای گرفت … محمد خیلی کنجکاو همکلاسی هام بود و ازم زیاد میپرسید و منم میگفتم که تا حالا به کسی رو ندادم که پا پیش بزاره و همه میدونن که متاهلم.
در کمال تعجب میدیدم که میگه اگه پسر قابل اعتماد دیدی چرا که نه میتونی رفع نیاز کنی تا من بدادت برسم … اولش هم جا خوردم و هم ناراحت … پرسیدم ازش که کسی رو پیدا کردی یا میخوای باهاش باشی گفت : نه.

بهش گفتم مشکلی نیست اگه دلت میخواد بهم بگو من درک میکنم …
گفت من به خودارضایی راضی ام و حقیقتش از فکر خوابیدنت با یه نفر قابل اعتماد تحریک میشم… خب با اینکه تجربه ی حرف در رخت خواب رو داشتیم ولی استرس گرفتم و به شدت هیجانی شدم… خلا سکس و آغوش و صحبت های محمد به آرومی داشت من رو مینداخت توی یه مسیری که خب پر از ناشناخته ها بود …

همه ی اینها همزمان شده بود به نزدیک شدن یه پسر همکلاسیم که از قضا توی یک گروه درسی با هم بودیم همراه دو نفر دیگه که باید پروژه ای مشترک رو انجام میدادیم که مستلزم سفر های کوتاه مشترک و جلسه های دور همی بود.

داشتیم به زمان کریسمس یا به قول آلمانی ها وایناختِن نزدیک میشدیم… هوا دیگه کاملا سرد شده بود و قرار بیرون و حتی توی محیط دانشگاه هم سخت بود. توی خوابگاه علی رقم کوچک بودن فضا بیشتر راحت بودیم.
تقسیم کار کردیم و پاول همون پسر که اهل کشور کوچک پاناما بود پیشنهاد تقسیم کار داد و گفت به دو گروه دو نفره تقسیم بشیم و خودش و من رو در کمال تعجب انداخت توی یک گروه و دو تا دختر دیگه که یکیش اندونزیایی و دیگری هندی بود و انداخت یه گروه دیگه که بعد کارهارو یکی کنیم در نهایت.

همه موافق بودیم ولی من به شدت استرس گرفته بودم.
شبش به محمد پیام دادم و میدونستم که اونجا باید دم دمای صبح باشه …
پاول هم برای جمعه عصر با من قرار گذاشته بود که یا اون بیاد پیشم و یا من برم پیشش…

از طرفی استرس درس های دانشگاه
از طرفی حرف های محمد و موقعیتی که من رو بدجوری توی یک موقعیت استرس زا و هیجانی قرار داده بود.
به هیچ وجه حاضر نبودن بدون اجازه ی محمد آب بخورم چه برسه به خوابیدن با یه غریبه و خیانت…
صبح که پا شدم قبل رفتن به کلاس پیام محمد رو خوندم.
برام نوشته بود با پیامت جلق زدم و اومدم.

باور نمیکردم. نوشتم چی؟!!!
داشتم دیوونه میشدم. از طرفی اضطراب و از طرف دیگه ترس از دست دادن زندگی مشترکی که دوسش داشتم . برام یک ریسک بزرگ بود و صد البته سوالاتی که یکی پس از دیگری از ذهنم رد می شد:
اگه محمد بعدش پشیمون بشه چی … اگه من عذاب وجدان بگیرم چی…

محمد برام نوشت که پاول چجور آدمیه… توی این مدت چیا ازش دیدی و این حرفا… منم کمی ازش گفتم… پاول واقعا جذاب بود خصوصا وقتی اسپانیایی حرف میزد با دوستان دیگر اسپانیایی زبان(زبان رسمی پانامایی ها اسپانیائی هست) .
قد بلند شاید تقریبا یک متر و هشتاد و هفت هشت… و همچنین خوش اندام… ولی واقعا برای منی که چهره و اندام معمولی داشتم و همچنین اعتماد به نفس نه چندان بالا خیلی عجیب بود که آیا واقعا بهم نظر داره یا توهم زدم و زیادی خودمو تحویل گرفتم :))

در هر صورت به پاول گفتم که خودش بیاد پیشم و ما برای بعد از ظهر قرار گذاشتیم …
نمیدونستم که چی بپوشم واقعا … نمیخواستم تحریک کننده باشم اصلا … حتی واقعا نمیدونستم که میخوام یا نه … مطمئنا خانم ها درکم میکنن که وقتی ما استرس داریم حس جنسینون خاموش میشه…
تنها چیزی که تحریکم میکرد مکالمم با محمد بود والا برای خوابیدن با پاول یقینا به یک رابطه ی احساسی و آشنایی بیشتر احتیاج داشتم تا بتونم باهاش بخوابم .

وقتی پاول رسید و دعوتش کردم داخل انقدر هول بودم که احساس کردم تغییر حالاتم رو فهمیده… دست و پام رو گم کرده بودم و شایدم خودم اینطور احساس میکردم…
در هر صورت از اون سمت برام نوتیفیکیشن های پیام های محمد میومد که دلم میخواست بخونم ولی نمیشد و شروع کردیم به کار… من لباس راحتی بلوز شلوار گشاد تنم بود ولی یکم از باسنم خجالت میکشیدم چون تقریبا بزرگه و لگن پهنی دارم که دور کمر باریکم بزرگتر نشونش میده … خجالت از این جهت که احساس میکردم پاول داره من رو میخوره با نگاهش و بعد خودم به خودم میگفتم که این بابا سواحل کشور خودشون کلی با بیکینی دختر دیده با باسن من چرا باید تحریک بشه آخه :))

پاول جنتلمنانه پروژه رو با من جلو برد کلی در مورد کشورامون و فرهنگامون حرف زدیم … تقریبا عالی بود و یخم به کلی آب شده بود … به شدت با کلاس و سنگین بود و من به کل احساسم بهش عوض شد…

ولی واقعا هیچ حس شهوتی در اون لحظاتی که پیشش بودم نداشتم…

وقتی پاول رفت گوشیم رو چک کردم … کلی برام نوشته بود حتی عکس از کیرش فرستاد که چطور تحریک شده…
خیس شدم با دیدن پیام ها و براش نوشتم که بالاخره کار دستم میدی … و کلی از پاول و جنتلمن بودنش گفتم .

فردا تلفنی با محمد صحبت کردم … احساس میکردم که از هیجان صداش میلرزه… بهش گفتم بابا اصلا شائد یارو تو این باغ ها نباشه بعدشم، مطمئنی که پشیمون نمیشی؟
بهم گفت تو دلت نمیخواد؟ من سکوت کردم .‌ گفتم نمیدونم …

محمد گفت من مشکلی ندارم و میدونم که بهت خوش میگذره پس امتحان کن یکبار هم که شده …

دلشوره گرفتم باز … رفتم دانشگاه و توی استودیوی خودمون نشستم (نکته ی حاشیه ای اینجاست که دانشجویان دانشکده میتونن به ازای پرداخت مبلغی کلید استودیوی خودشون رو رهن کنن و وقتی کلید رو پس بدن پولشون رو برمیگردونن که توی ایران اصلا دانشگاه روز روشنش هم نگهبانی و حراست داره همه جا در صورتی که دانشگاه ها اینجا اصلا مرز نداره و ازادانه میشه داخل و خارج شد :)) ) .

پریا با لب تابش اومده بود شروع کرد کار کردن و در این حین شروع کردیم حرف زدن … تا بهش گفتم چه خبر گفت نمیتونم بشینم دیشب یه ساعت توم پمپ زد پدر سگ …
یعنی امکان نداشت ازش چیزی بپرسم به سکس نکشونه… ازم پرسيد تو چه خبر منم گفتم که یکی بدجور پاپیم شده … گفت به به بالاخره خانم یاد خودش افتاد. گیریم کار همسرت دو سال طول کشید میخوای ترشی بندازی مگه دختر و بعدش زد زیر خنده …
این دختر خود شیطون بود (نه اینکه خودم ته دلم نمیخواست) .
رفتم بیرون … هوا به شدت سرد بود و توی مسیر تصمیمم رو گرفتم … پیش خودم گفتم من عمرا پا پیش نمیزارم ولی اگه پاول خواست چی… باید چیکار میکردم یه حس عجیب دوگانه ی مسخره که شاید عامل شدت گرفتنش شوهر خودم بود.

توی فیسبوک بهم پیام داد و نوشت که میخوای آبجو بگیرم که بعد انجام پروژه بزنیم.

براش نوشتم باشه فکر خوبیه. دلشوره داشتم. خواستم برم حموم و موهای زیر بغلم و واژنم رو بزنم ولی پیش خودم گفتم حالا مگه خبریه شاید فقط یه نشست دوستانه ی ساده باشه مثل همیشه.

رفتم اتاقم و جلوی آینه ی کوچیکی که داشتم اعضای بدنم رو برانداز میکردم.
پوست صاف و بی نقصی دارم ولی تنها چیزی که یکم ازش خجالت میکشم نوک سینه هام هست.
سینه های شق و رقی دارم و رو به بالاست ولی نوکش یکم به نظرم بزرگه و رنگش هم قهوه ای هست که خب تناقض شدیدی با رنگ پوست سفیدم داره. محمد به شوخی اسمشون رو گذاشته درب قابلمه که هر بار وقتی میگه کلی عصبی میشم :))

بگذریم پاول اومد و سریع آبجو هارو از کولش در آورد و من مسخره انگار شب زفافمه اصلا یه حالت مسخره ای داشتم :))

حالا این وسط یهو پیامای محمد هم شروع شد که اصلا نگاه نکردم .
نمیدونم چرا پاول برام جذاب تر شده بود .
شروع کردیم به بستن پروژه ی خودمون و سریع تقریبا تونستیم کارارو جمع بندی کنیم و بفرستیم برای گروه چهارنفره ی خودمون که برای ارائه آماده باشیم .

این وسط گاهی بهش نگاه میکردم و میدیدم گرم کاره .
بعد اتمام کار پاول رفت دستشویی و فرصت کردم گوشی رو چک کنم.
اولیش کیر راست شده ی همسری. تحریک شدم باز.
نوشته بود دوست پسرت اومد؟
و کلی چیزای دیگه. دستام یخ کرده بود . اصلا یه حالی بودم.

آبجو رو باز کردیم شروع کردیم به نوشیدن . یه کلمه یاد گرفته بودیم که اونم سلامتی و یا همون نوش به آلمانی بود که می شد پقُست.
زدیم به هم شیشه های آبجورو و رفتیم بالا. (البته الکل پایین بود ۴/۸ درصد ولی اینجا خوب گرم میکنه سر رو .

اسپاتی فای یه آهنگ گذاشتم و توی حال خودم بودمو افکارم که یهو دست پاول رو دور کمرم حس کردم .
برگشتم و تو چشاش نگاه کردم. قدش انقدر بلند بود که خب باید بالا رو نگاه میکردم. لبخند زد بهم و موهام رو زد کنار .
بهم گفت چشای مشکیت عالی هستن.
بهش گفتم الان داری تلاش میکنی مخم رو بزنی ؟
زد زیر خنده گفت یعنی انقدر تابلوئه؟

تا خواستم حرف بزنم لبم رو بوسید …
خشک شدم ولی انقدر لباش گرم بود که ناخوداگاه منم باهاش همراه شدم ولی یکم بعدش متوقف شدم. اصلا انقدر یهویی بود که انتطارش رو نداشتم.
دستاش رو از دور کمرم سر داد پایین و گذاشت روی باسنم و شروع کرد آروم مالوندنشون. وای حالم خراب شد
یهو و خیس شدم … خوشحال بود که پَد گذاشته بودم و ترشحاتم رو میگرفت .

آروم من رو به سمت تخت یکنفرم سوق داد و نشستم روش ولی دیدم کلا من رو داره همونجوری میخوابونه رو تخت :))

دراز کشیدم و شروع کرد به بالا زدن تاپم و بوسیدن شکم و نافم .
بعدشم داد بالاتر که سینه هام رو ببینه اما به سد سوتین ابری من برخورد و از حرکت باز موند :))

بلند شدم که سوتین رو آزاد کنم . نگاش نمیکردم مثلا حیا کرده بودم بعد یهو به خودم گفتم حیا دیگه واسه چیه این وسط .
یهو چشام افتاد به بدن بی نقص پاول. واو یه بدن بی چربی با عضلات شکم یا همون سیکس پک به قولی.

دهنم وا موند و یهو سرم و اوردم پایین و به در اوردن لباسم ادامه دادم که مثلا همه چی عادیه ولی خب نبود .
بالا تنم لخت شد و یکم از سینه هام خجالت میکشیدم ولی گفتم بیخیال و داشتم شلوارم رو درمیاوردم که سورپرایز دوم هم از راه رسید .

یه کیر دراز کلفت ختنه نشده.
تو دلم گفتم وای این دیگه چیه.
بلند گفتم اوه مای گاش و دست رو گذاشتم رو دهنم.
بهم گفت چرا…؟!!

گفتم این یکم بزرگ نیست؟ و بعد خندم گرفت.
گفت فکر نکنم :))
یکم خواستم سربه سرش بزارم این وسط لاسم گرفته بود و در حالی که دستم رو دراز کردم که لمسش کنم گفتم مزاحم نشستن و راه رفتنت نیست؟
در حالی که میخندید از حالت نینه برافراشته و نرم کم کم تو دستام بزرگ شد و سفت.

گفتم ولی این خیلی بزرگتر از مال شوهرمه.
انگار داشت لذت میبرد از حرف من، ولی من نه تنها تحریک نشدم بلکه یهو دلشوره گرفتم و اصلا نمیدونستم که واقعا این چجوری میخواد بره توم.
پیش خودم میگفتم اینی که بین پاهای منه و اینی که من میبینم کارم امشب تمومه.

اومد سمتم که بغلم کنه دستم رو گذاشتم رو کُسم و گفتم ببخشید نمیدونستم قراره منو بکنی موهاش رو نزدم و در کمال تعجب بهم گفت اتفاقا من موی اونجارو دوست دارم.

بعدشم گفت عاشق سینه هاتم و من رو خوابوند و شروع کرد لب گرفتن.
تختم تک نفره بود و روم خوابید . و لب گرفتیم . وای قشنگ عشقولانه میخورد لبامو.
اومد پایین البته با اون قد بلندش رو تختم واقعا سخت بود همه چی.
سینم رو کرد دهنش و شروع کرد به خوردن و اون یکی پستونم رو میچلوند نوکشو.
نگام میکرد میگفت اینا عالین :))
تو دلم میگفتم محمد ببین این درب قابلمه ها چه طرفداری دارن :))

خیس در حد آبشار شدم … آب کسم جاری بود قشنگ.
دوست نداشتم من رو به عنوان یه زن خیانتکار بشناسه
شاید به عقیده ی خیلی ها کارم غیر اخلاقی بوده باشه ولی شوهر من راضی بود و من هم این رو به پاول گفتم که همسرم در جریانه که امشب اینجایی.
چشماش برق زد و گفت واو .
یعنی میدونه الان داریم چیکار میکنیم؟
گفتم میدونه که قراره به اینجا بکشه.
گفت چه خوب
چه اُپِن مایند.

جلوم واستاد و من هم رو تخت نشستم و شروع کردم کیر بزرگ ختنه نشدش رو که سیخ جلوم واستاده بود رو برانداز کردن.

صاف و بلند. همزمان متوجه کلفتی کیرش و هم سایز بودنش با مچ دستم شدم. و از همه خنده دار تر این بود که عین یه بچه کوچولوی کنجکاو دائم پوست زائد جلوی کیرش رو بالا پایین میکردم تا تفاوت هاش رو با کیر ختنه شده پیدا کنم(خب درس آناتومی بدن انسان شد) :))

توی افکار خودم بودم که پاول کیرش رو مالید به لبم و منم دهنم و یواش باز کردم شروع کردم به ساک زدن
بخش زیادیش بیرون میموند ولی تمام تلاشم رو کردم که دندونی نشه و با دستم باقیش رو میمالوندم و اونم صداش دراومده بود حسابی.

بیضه های صاف و بزرگی داشت با موهای بور که همزمان مالش میدادمشون.
ازش جدا شدم و دراز کشیدم … رفت به سمت کولش و یه کاندوم درآورد یهو گفتم آماده بودیا خندید و سریع کشید رو کیرش و اومد بین پاهام.
تنها چیزی که تونستم بهش بگم این بود که :
Yours is too big, please be gentle
یهو یاد محمد افتادم
سریع گفتم میشه یه عکس بگیرم از کیرت الان …
گفت آره چرا که نه .
گوشیم رو از میز کنارم برداشتم و در حالی که پاهام باز بود و کیرش آماده ی ورود به بهشت کوچولوی محمد ازش عکس گرفتم.
یهو از دیدنش کلی دوباره تحریک شدم .
اینکه این چجوری میخواد بره توم.
زیر زانوم رو با دو تا دستاش گرفت و کُسم قشنگ اومد بالا و روبروی کیرش قرار گرفت.
یکم هیجان داشتم و نفسم تند شده بود و میترسیدم حقیقتا.
ولی برخلاف تصورم درد و سوزشش زیاد نبود اولش و یه درد خوشایند رو داشتم تجربه میکردم فقط زمانی که رفت و آمدش بیشتر شد و حجم بیشتری رو واردم کرد زیر دلم درد گرفت واسه همین ازش خواستم کمی زانوم رو آزاد کنه و فعلا دخول کامل نکنه و با دستم شکمش رو لمس میکردم تا هم مقدار فشارش رو کنترل کنم و هم عضلات شکمش رو.
حرفم رو گوش کرد و همه چیز عالی بود .
داشتم میمردم از لذت …
آروم تلمبه میزد و چند پوزیشن عوض کردیم . در حین سکس ازم تعریف میکرد و نوازشم میکرد که خیلی دوست داشتم .
همه ی اینها باعث شد که یکی از شدیدترین اورگاسم های زندگیم رو تجربه کنم .
شل شدم و ازش خواستم کمی کیرشو بیاره بیرون … و همینطور هم شد… خودم رو برای چند ثانیه جمع کردم و کمکم دوباره هوشیار شدم.

دیدم داره نوازشم میکنه و کیرش همچنان سیخه و تهش آب کوسم عین خامه جمع شده.
گفتم چجوری دوست داری بیای بهم گفت بگم
یهو گفتم بگو
فکر کردم شاید میخواد تو دهنم بیاد
ولی گفت من عاشق کونتم میشه بزارم پشتت.
گفتم من تجربه ی پشت دارم و بدم نمیاد ولی برای تو برای جلوم هم بزرگه چه برسه به پشت …
گفت بزار امتحان کنیم نشد ساک بزن برام یا دوباره از کس میکنم اگه اوکی باشی.

گفتم باشه و قمبل کردم و گفتم فقط آروم و بهش اشاره کردم که از کرم دست و صورت کمی به سوراخم و کیرش بزنه.
حقیقتا دلم از پشت هم میخواست و بدم نمیومد … مشکلش فقط ترس از سایزش بود.
در کمال تعجب دیدم که از کولش داره یه چیز درمیاره .
دیگه نتونستم جلوی خندم رو بگیرم، گفتم این دیگه چیه ؟ ژل؟
یعنی تو برای پشتمم برنامه داشتی از قبل و اماده بودی قشنگ ؟
گفت نه بابا گفتم شاید برای جلو استفاده کنیم چون فکر نمیکردم انقدر ترشح واژن داشته باشیو خیس باشی.

قنبل کردم و شروع کرد ژل مالی به سوراخم و بعد کیرش.
گفتم میدونی دیگه باید آروم بکنی … ؟
بعد برگشتم و شروع کرد کونم رو انگشت کردن و ژل رو داخل سوراخم میکرد… و بعد کیرش رو احساس کردم.
دردم شروع شد همون اول ولی انقدر آروم و نلایم با بازی دادن کرد توم که اصلا نفهمیدم کی تا ته رفت .

یکم استرس داشتم که پشتم تمیز باشه چون اصلا حواسم نبود که رودم رو تخلیه کنم. هیجان داشتم و اعتماد به نفسم کلی رفته بود بالا که تونستم یه پسر خوشتیپ و خوش هیکل رو اینطور مشتاق خودم کنم.
دوباره یاد گوشیم افتادم و در حالی که چوچولم رو میمالیدم.
گفتم میشه یه لحظه یه عکس بگیری وقتی توشه.
گرفت چند تا من هم دوباره اومدم.
خیلی زود با چندتا تلمبه ی شدید و  صدای بلند که بیشتر شبیه نعره بود ارضاء شد.
نا نداشتم واقعا و باید خودم و تمیز میکردم
کیرش رو در آورد و دستمال رو داد بهم و منم گذاشتم رو سوراخ و به سمت توالت رفتم.
و وقتی داشتم خودم رو میشستم دو سه تا انگشت راحت میرفت توم و کونم باز مونده بود.

هر دو گشنه بودیم و سریع دو تا ساندویچ آماده ای که داشتم تو یخچال رو با هم خوردیم.

ادامه داره اگر دوستان تمایل به خوندنش داشته باشن و اگر نه هم که براتون آرزوی سلامتی میکنم.

نوشته: کوری ماری

دکمه بازگشت به بالا