حریم

آخرین جرعه ی قهوه رو نوشیدم. سیگارو گذاشتم گوشه لبم و به صندلیم تکیه دادم و رفتم تو فکر…
هیچکدومشون نمیدونستن . خیلی وقتا به خودم میبالیدم‌ . هم با آرزو رابطه داشتم هم با فرهاد . آرزو که خیلی تودار بود و کلا دلش نمیخواست کسی از زندگی خصوصیش بدونه فرهاد هم که …
وای فرهاد . پسر شیرین و دوست داشتنی و مهربونی که نمیدونم چی تو من دیده بود . منی که حتی از سکس آنال هم متنفرم چه برسه به اینکه با همجنس خودم رابطه داشته باشم . هنوزم باورم نمیشه وقتی بغلش میکنم سرشو تو گردنم گم میکنه و آروم با دستای نرم و کوچیکش کیرمو تو مشتاش میگیره . الکتریسیته داره نوک انگشتاش . همیشه وقتی بغلم میکنه کیرمو میذاره زیر کیر کوچیک و سفیدش و مسیرش از زیر بیضه های فندقیش به سمت لمبراش میره و از اونور میزنه بیرون . روتین همیشگی فرهاد . خودمو برنده میدونستم . همیشه فرهاد خونم بود با اینکه نمیذاشتم فرهاد از رابطم با آرزو بفهمه ولی این اواخر شک کرده بود بهم . نگاهاش غم انگیز بود . میخندید ولی چشماش خمار بود . نمیتونست بیان کنه . شایدم دلش نمیومد منو ناراحت کنه که میدونم لعنتی . میدونم رابطه داری میدونم با کس دیگه ای هستی ولی چه کنم؟ نمیتونم ازت دلگیر باشم. آخرین باری که با فرهاد بودم رفته بودیم کوه. چادر زدیم و شب تو چادرخوابیدیم. بغل هم و کمر به پایین لخت. بارها ازم خواسته بود باهاش سکس کنم ولی نمیتونستم. نه اینکه نخوام. اون کون کوچولو و گرد و سفید و کی نمیخواست؟ به دروغ میگفتم نمیتونم درد کشیدنتو ببینم ولی درواقع خودم بودم که سکس مقعدی دوست نداشتم. راضی بود به اینکه کیرمو میمالم لای رونای لاغرش. بعضی وقتا سر کیرمو فشار میداد رو سوراخ کونش. وقتی کیرم تو مشتش بود تو فضا بودم. فشارش میداد رو سوراخش و تو چشام نگاه میکرد. دودل میشدم . نکنه دیوونه شه بکنه تو. قدرت نداشتم بگم نکن. شاید اگه جرات بیشتری داشت کونشو فتح میکردم. یکم فشار میداد و کیر ملتهبم انگار وحشی تر شده بود. قطعا اگه فرو‌میکرد جر میخورد. سوراخ کوچولو و تنگ و کیر وحشی و نسبتا کلفت من که قطعا برای اون کون و سوراخ کوچولو هیولایی بود. چشماش خمار شده بود. کیر کوچولوش سیخ شده بود و انگار جوال دوزه که فرو میره تو رونم. ردی از خیسی رو مثل قلم روی رونم میکشید. ردی که انگار با جوهر نامرئی کشیده و باید آتیشش بزنه تا معلوم شه چی نوشته. احتمال نوشته دوست دارم، عاشقتم، میخوامت ولی تو نمیفهمی…
اون شب گذشت و روز بعدش با آرزو قرار داشتم. همه حشر شب قبلو جمع کرده بودم. نه من ارضا شده بودم نه فرهاد. اون از کامی که از من نگرفته بود دلگیر بود و من از حشری که خالی نشده بود خوشحال. پارادوکس عجیبی که من بدون توجه به حال خراب فرهاد، شاد و خرم که همه به اصطلاح عشقمو نگه داشته بودم برای آرزو. چه عشقی؟ هوس و غریزه خالص بود. تاب نداشتم تا به آرزو برسم. انگار آرزو، آرزوی هر لحظه من بود. عشق لباش و تن و بدن نازش که کاملا انحناهای دخترونش رو به زنانگی میرفت در آستانه بیستو چند سالگی. کصش از اون حالت بچگونه خارج شده بود و به درخواست من کامل شیو نکرده بود. همیشه یکم موی زهار دوست داشتم. حس بلوغ بهم میداد. و عرق ملایمی که میکرد و مزه شوری خاصی که میداد. و آخر کار صحنه آبم که میریختم رو موهای نرم روی ونوس تپلش که آروم از لای چوچول متورمش سرازیر میشه سمت لای روناش. به وقت دیدار فقط لب بود که حرف میزد بیصدا. لبهامون تو هم و بدون هیچ‌ سخنی… فقط تماس بود که برقرار بود. حس لامسه ای که نیاز به هیچ‌حرفی نداشت. میدونست که باید سفت بغلم کنه. میدونستم که باید به خودم فشارش بدم. میدونست که باید چنگ بزنه موهامو پهلوهامو باسنمو .میدونستم که باید تو مشتم بگیرم ممه هاشو لمبراشو کصشو…
خوابوندمش و بدون هیچ تعللی از لباس فارغ شدیم. نیازی به اضافه کاری نبود. هم من به منتها الیه شق شدگی رسیده بودم هم اون تر و خیس از حشر. با اولین فشار کیرم تا نصف رفت و همونجا نگه داشتم. همزمان انگار هم راه کصش بسته شد هم گلوش. نفسش گرفت. و آروم آروم شروع کردم. مواج روی بدنش درکت بودم و روی بدن سیالش شنا میکردم. سرم توی گردنش و سرش روی کتفم و ناخناش که روی پشتم نقش برجسته میزد. مهم نبود ارضا شدن هرچند. چند بار ارضا شده بودیم ولی حسی که داشتیم و عطشی که فراگرفته بود هر دومون رو جایی برای اتمام نمیدید. انگار که باید تا سرحد مرگ سکس میکردیم. دقایق بی محابا میگذشت ولی انگار نه انگار. نه توان من کم میشد نه حشر آرزو…
اون روز بهترین سکسمو کرده بودم. آرزو از من بیشتر. آرزوم آرزو بود و آرزو به آرزوش رسیده بود. اگه محدودیت نبود تا بینهایت سکس میکردیم. ولی خوب محدودیت اجازه نمیده.
صبح فرهاد زنگ‌ زد و قرار گذاشت. رفتم پیشش تو‌ کافی شاپ نشسته بود و منتظر.هنوز التماس رو تو چشماش میدیدم. هنوز هم ملتهب بود و طالب. ولی من ؟ انگار از همه چی تهی ام. انگار هیچی از دنیا نمیخوام. سکس با آرزو کاملا خالیم کرده بود. گوشیم رو میز بود که با ویبره گوشی جفتمون نگاهمون رفت سمت گوشیم. اسم آرزو امد با نوشته ای زیرش :
امیدوارم کیرت هنوز سیخ باشه چون با وجود سکس فوق العادمون من هنوز کصم خیسه.
هم من هم فرهاد پیامو خوندیم. نمیدونم چرا نوتیف پیامامو وقتی گوشی خاموشه روشن گذاشتم که به محض امدن پیام بیفته رو صفحه. فرهاد دید منم دیدم ولی جفتمون تکون نخوردیم از حامون. یه نگاه به فرهاد انداختم. یخ زده بود انگار . با لکنت گفت آ آ آ آرزو؟؟؟؟
هیچی نگفتم . یعنی نمیتونستم چیزی بگم. سرشو انداخت پایین بی خداحافظی رفت . چی تو اون دل کوچیکش گذشته اون لحظه . حتی نگام نکرد برای آخرین بار . مبادا بعدا که یادش افتادم غصه بخورم . چه صبح شومی بود امروز صبح. حس عالی سکس و حس شکستن دل. حس خیانت دوجانبه به دو نفر که بسته بودن به جونم.
سیگارم تموم شد . یه سیگار دیگه روشن کردم و دوباره به نگاهم به پوستر مارلون براندو رو دیوار کافه گره خورد.
دوباره یاد امروز عصر افتادم که آرزو زنگ زد . منتظر صدای گرمش بودم ولی جیغ سردش از اونور گوشی میومد:
فرهااااااد… فرهاد مرد فرهادم مرد فرهادم خودکشی کرد داداشم پرپر شد داداااااااااش…
سیگارمو نصفه خاموش کردم و از کافه زدم بیرون .
دیگه هیچوقت به هیچ‌ چیزی افتخار نکردم .

پایان

نوشته: dickerman

دکمه بازگشت به بالا