حمام خون
تمامی اسم ها مستعار هستند اسممو سامان فرض کنید الان ١٧ سالمه و قدم ١٨٠ چشمام عسلی و… من اهل سردشتم (آذربایجان غربی) و چون شهر ما مرزه اکثر فامیلامون اهل کردستان عراق هستند و ما هم خانوادگی سال ٩۶ رفتیم اونجا.دیگه وقتی که رسیدیم مرز پسر خاله بابم آغا یوسف اومده بود دنبالمون.و دخترشم باهاش بود اسم دخترشم سائره بود.سائره زیاد قد بلند نبود ولی زیبا و خوش اندام ولی اون موقع ١۴ سالش بود و سینه هاش تازه رشد کرده بودن و باسنشم بزرگ بود ولی خیلی زیبا بود.منم که خیلی بهش رو نمیدادم و اون چشاشو ازم ور نمیداشت خلاصه شب رفتیم خونه اونا.آغا یوسف بهم گفت چرا خودتو نمیشوری؟ منم گفتم ضرری نداره و لباسامو داشتم حاضر میکردم واس فردا چون اولین روز نوروز بود.سائره اومد پیشم و یکم با هم حرف زدیم و گفت حوله نمیخوای گفتم چرا که نه؟ رفت و بعد پنج دقیقە حولە رو اورد و در حالی کە رفتم حمام یک چشمک زد و بە روی خودم نیاوردم بعد تو حموم با خودم گفتم این خیلی دوست دارە با هاش ور برم از چشاش معلومە.پنج دقیقەای گذشت و یکی در زد و سائره بود و بم گفت زود بیا کارت دارم.منم جا خوردم و هی زیر چشمی بهم نیگاه میکرد منم خودمو قایم میکردم.بعد که حمام تموم شد صدام کرد اتاق خودش و لباش و گذاشت رو لبام .لامصب خیلی داغ بود و منم از خدام بود و بیخود هلش دادم اونور بهش گفتم نکن الا بابات بابم اینا میان یه پوزخند زد و گفت کسی خونه نیست منم جا خوردم دوباره لباش و اورد رو لبام دیگه خیلی شهوتی شده بودم و دلمو زدم به دریا و انداختمش زمین یکم با هم ور رفتیم گفت بسه دیگه برو سراغ کوسم. رفتیم حموم و میترسیدم الان برگردن خونه خلاصه با هزار ترس و شک خودمونو لخت کردیم کردی، صدای در اومد و منم خیلی ترسیدم و بە سائرە گفتم بزنشون بعدا کارت دارم و گفت رو چشم و اومدم بیرون لباس راحتیمو پوشیدم و بعد از صحبت کردن و شوخی و این چیزا میوه اوردنو خوردیم و منم خیلی خوابم میومد به مادر سائره گفتم خیلی خوابم میاد گفت برو همون اتاق تشک و برات پهن کردم و شکلم 😳😳اینجوری شد و اتاقم اتاق سائره بود و یه پوزخند زدم گفتم امشبو حله😏.بعد یه ساعت سائره اومد اتاق و منم هنوز با موبایلم کار میکردم و اصلا فکرم به سائره نبود که اومد اتاق و پاشو گذاشت رو کیرم یه لحظه ترسیدم و سرمو بالا گرفتم دیدم سائره ست و گفت مال خودمی امشب.گفتم بزار همه بخوابن گفت نگران نباش همه خوابیدن منم دستشو گرفتم و اوردمش پیش خودم و همونطور که نشسته بودم اوردمش تو بغلم لامصب بدنش خیلی گرم بود موهاش هنوز خیس بود و یکم با لباش ور رفتم داشت قورتم میداد گفت خیلی دوست دارم اووفف. بعد رفتم سر وقت کوسش تازه رسیده بود چوچولش صورتی شده بود از شهوت و داشتم میلیسیدمش یکمی اه اه میکرد دستمو گذاشتم رو دهنش و لرزید مفهمیدم ارضا شده بعد پوزیشن داگی رو روش انجام دادم گفت وایسا یکم واست ساک بزنم و دراز کشیدم و سر کیرمو داشت میخورد رفتم رو هواا خیلی لذت خوبی بود هیچ کس برام ساک نزده بود و دوباره پوزیشن داگی رو روش انجام دادم و کونشو وا کردم خیلی تمیز بود یکم لیسیدمش و دیگه اماده گاییدن بود و سر کیرمو گذاشتم دم کونش اروم اروم فرو کردم و یه ناله کوچیکی زد و تا آخر فرو بردم راستی کیرم ١٧ سانت بود ولی خیلی کلفت نبود و خیغ زد و کمی تو کونش نگه داشتم تا گشاد شه بش گفتم اماده ای نذاشتم چیزی بگه که شروع کردم تلمبه زدن و دستمو گذاشتم رو دهانش و پنج دقیقه ای گاییدمش و ابم اومد و همشو تو کونش خالی کردم خیلی خوب بود خیلی بعد یکم با لباش بازی کردم خوابش برد فرداش دیدم خیلی ناراحته سرمو تکون دادم به معنای چی شدە اشارە کرد بە کونش فهمیدم دردش اومدە صبحونه رو خوردیم همه خودشونو حاضر کردن واسه نوروز منم میخواستم خونه بمونم به بهونه ی اینکه تب گرفتم و بابام گفت اخه نمیشه که و سائره اومد گفت اشکالی نداره منم خونه میمونم یعنی اگه این حرفو زد اونوقت تب گرفتم. خوبیش این بود همشون راضی شدن و رفتن. خونه خالی از سکنه بجز ما و سکس.خونه از شهوت پر شده بود ٢٠ دقیقه همدیگرو خوردیم بهم گفت بریم حموم منم قبول کردم و گفت اینبار کوسم بذار و گفتم نه نمیشه خیلی اصرار کرد و گفت مال تو که نیست مال منه منم خیلی با خونسردی کوسشو ساییدم فرو کردم تو کوسش یه جیغی زد گفتم الان همسایه ها میان اینقد بلند بود و خون سرازیر شد و کوس تنگش مال من شده بود وای که چه خوب بود از شهوت داشت به پشتم چنگ میزد و داشت ابم میومد که گفتم دهنتو وا کن گفت نه بریز تو کوسم گفتم نمیشه گفت قرص میگیرم از دوستام و با خیال راحتم ریختم توش و گفتم بفرما جنده خانوم بعد دوباره دلم کوس میخواست ١٠ دقیقه ای دوباره گاییدمش داشت گریه میکرد از شدت درد کوسش خیلی خوب بود خیلی. هیچ وقت یادم نمیره. خلاصه پردشو زدم و الانم خیلی همدیگرو دوست داریم و الانم ١٧ سالمه بهش قول دادم باهاش ازدواج کنم. ممنون که وقتتونو صرف خوندن این داستان کردین.
نوشته: سامان