خارتو , گل دیگران 156
–
ویدا هم دست به کار شد .. شلوارشو در آورد تا دیگه مهران این قدر حواسش به کون ماندانا نباشه .. مزه مزه کردن های ماندانا شروع شده بود … در همین لحظه موبایل معین زنگ خورد ..
معین : خانوما هیس .. یه جوری ردیفش می کنم .
طوری از اشکال فنی ماشین گفت که مادرا رو خاطر جمع کرد که تا یک ساعتی رو کار دارند و اونا به رفتنشون ادامه بدن و نگران نباشن …
سمیه : ماندانا جونم … مراقب بچه ها باشی ها که یه وقتی سر و گوششون نجنبه . یه وقتی دیدی این ماشین تا بخواد ردیف شه اونا همون دور و بر رفتن سراغ دختر مردم – نه سمیه جون خیالت تخت تخت باشه . اتفاقا پسرا الان خودشون رو ماشینن . .. دارن کمک می کنن واسه تعمیرش .
معین لبخند می زد . شورت ماندانا رو پایین کشیده کف دستشو از پشت گذاشته بود روی کس ماندانا و دستشو مرتب از سمت پایین به بالای کس و عکس اون حرکت می داد
ماندانا : سمیه جون !اتفاقا ماشین کمی روغن سوزی داره آقا معین رفته توی خط تعمیر ..
وقتی ماندانا این حرفو زد بقیه به زور جلو خنده شونو گرفته بودند . ویدا که پا هاشو انداخته بود رو شونه های مهران …
ویدا : چه هوای ملایم و دلپذیریه .. چقدر هم این جا استراحت می چسبه ..
مهران : البته در کنار کارای دیگه .
ویدا : اون که البته جای خود داره .
حالا دیگه چهار تایی شون با آرامش کامل در حال عشقبازی بودند . ماندانا هم کمی حس مخ به کار گیری به سرش زده بود …
-خب باید ببینیم این نخستین تجربه ما در این زمینه چه تغییرات روحی و رفتاری رو در ما ایجاد می کنه و اثرات اون بر زندگی اجتماعی و خانوادگی ما چه می تونه باشه … معین هم که دیگه حسابی داغ کرده بود و حالت کون گنده ماندانا طوری بود که کیرش در حال پوست ترکوندن بود گفت بله و این یک تجربه ای هم میشه برای ما که بتونیم احساس شما رو درک کنیم و بدونیم که آمیزش با این زنان پر احساس چه تاثیری در ما داره …
مهران خنده اش گرفته بود . چون می دونست معین واسه این که یه چیزی برای بیان داشته باشه فقط بلغور می کنه ….
ماندانا : اگه یک زن بتونه به خونواده اش برسه و خودشو با توجه به وظایفی که در اجتماع داره با اون هماهنگ کنه به نظر من این کارش هیچ مانعی نداره و بی تعهدی نسبت به زندگی و امور اون نیست . ولی متاسفانه هنوز جامعه ما اون جور توجیه نشده که بتونه عمق این مسئله رو درک کنه .
معین سرشو مماس با کون ماندانا قرار داد و در حالی که اونو از وسط به حالتی باز کرده بود که سوراخ کسش درشت به نظر میومد گفت اتفاقا من به خوبی متوجه عمق این مسئله میشم .
ماندانا : پس از نظر شما کار ما می تونه منطقی باشه و شما ما رو زنای بدی نمی دونین .
معین : کاملا درسته همین طوره … ..
اون طرف مهران سرش لای پای ویدای طاقباز شده قرار داشت و با خود می گفت راستی راستی که این رفیق ما کس خل شده . انگار جز حرف زدن کار دیگه ای نداره . تا چش کار می کرد درخت بود و فضای سبز و از اون فاصله می شد جاده رو دید . اونا کاملا در جای امنی قرار داشتند که اگر هم کسی می خواست به سمت اونا بیاد می تونستن به خوبی متوجه غریبه ها شده خودشونو جمع وجور کنن و سه طرف دیگه شون که پوشیده بود و اگرم کسی می خواست حرکت کنه از روبرو باید راه می افتاد . یه رود خونه هم بین اونا و جاده قرار داشت که از قسمتهای کم عمقش رد شده تا به اون جا رسیده بودند .
ماندانا : درش بیار .. شلوارمو بکش پایین تا آخر درش بیار می خوام کاملا لخت باشم … خطری هم نیست … اووووووههههههه چه باد ملایمی … چه هوایی شده ! دلم می خواد همین جا بخوابیم ..
معین گفت با این شرایطی که ما داریم دیگه خوابیدن یعنی اسراف …
ویدا هم دید که ماندانا و معین دارن بر هنه میشن اونم کاری کرد که مهران اونو لختش کنه و خودشم کاملا بر هنه شه …
ماندانا سرشو رو بالش کوچیکی قرار داده و در یه حالت قمبلی و در وضعیتی که کونش رو به بالا بود معین ضربه نهایی رو وارد کرد … اون طرف تلنبه زدن مهران هم از رو برو شروع شده بود .. و چهار تایی شون بدون توجه به این که اون فضا یک فضای عمومیه شروع کردن به نشون دادن احساسات و هوس خودشون .
مهران : نگاهش به کس تنگ ویدا بود که اثرات خیسی و چربی هوس اون زن دور کیرشو گرفته بود و همین حالت رو هم کس ماندانا داشت ..
ماندانا : بزن ..محکم تر بزن . هر جوری که دوست داری حال کن . آتیش بزن … معین : دوست داری جلوی شوهرت بکنمت ..
ماندانا : تو چی دوست داری . من که خیلی دلم می خواست . لذت می داد که وحید بدونه یکی دیگه چه جوری به زنش حال میده . منم بهش می گفتم با این که حسادت می کنم ولی حاضرم تو از زندگیت لذت ببری . و با هر کی که می خوای باشی . چون منم می خوام احساس راحتی کنم . … ادامه دارد … نویسنده … ایرانی