خاطرات قتل (۳)
لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
هشدار
این داستان در طبقه داستانهای خشن و تم تجاوز و قتل قرار میگیرد.
گزارش شماره 3، دایره جنایی، 7 آبان 1387
مقتول دختری است 14 ساله با نام میترا شاهسوندی. خانوادهاش در تاریخ 4 آبان 1387 گزارش مفقودی او را به ثبت رساندهاند. جنازه مقتول روز بعد در باغستانی در اطراف لواسان کشف شده است. مقتول آخرینبار ساعت 8 شب 4 آبان در کلاس آموزش نقاشی دیده شده است. کارشناس شیفت پزشکی قانونی رای بر خفگی مقتول داده است. استخوان لامی شکسته و ناخنها کبود است. مقتول قبل از قتل مورد تعرض قرار گرفته است. در محل جنایت یک جفت جوراب زنانه پیدا شده است. پرونده به لحاظ مورد مشابه به دایره جنایی کلانتری 145 انتقال داده میشود.
** تحقیقات همچنان ادامه دارد.
7 آبان 1387، یادداشتهای سروان تهامی———————–
سرگرد گفت:«انگار با یه قاتل زنجیرهای سروکار داریم؟»
«من هم همین فکر رو میکنم قربان، شیوه قتل و اون جوراب لعنتی در هر دو مورد یکسان بوده»
سرگرد ملافه را روی جنازه کشید. رفت سمت درختها و سیگاری آتش کرد. نمیدانستم ناراحت بود یا در فکر اینکه چرا این پرونده سخت به او خورده. چند لحظه بعد دکتر پاینده را صدا زد و به من اشاره کرد که نزدیکش بروم.
«نظرت چیه دکتر؟»
«هر دو قتل کار یک نفره، تر و تمیز میکشه، احتمالا با یه بند چرمی کار رو تموم میکنه و اونقدر از بالا میگیره که فورا لامی میکشنه»
من پرسیدم:«زمان قتل معلومه؟»
«بین 9 تا 11 شب»
هر سه سکوت کردیم. ماموران تجسس دوروبر ما می پلکیدند. بهشان تذکر دادم که دنبال ردی از چرخ ماشین باشند و تا محدوده یک کیلومتری را بگردند.
سرگرد آهسته گفت:«تهامی هر جور شده باید پیداش کنیم، قتل زنجیرهای حساسیت درست میکنه، پدرمون رو در میارن»
بین حرفهای سرگرد یکی از مامورها داد زد. همه رفتیم آن طرف. روی زمین، در قسمتی نرم که گِل آن تازه خشک شده بود جای پایی را دیدیم. رد پنجهها به وضوح معلوم بود. و جلوتر رد چند جای پای دیگر.
دکتر روی جا پا خم شد و به من و سرگرد اشاره کرد. با وجب اندازه دو جای پا را گرفت و فورا به سمت جنازه دوید. ملافه را از روی جسد کنار زد و به کف پای جسد نگاه کرد. با سرعت به طرف ما برگشت. گفت:«به سربازها بگو این دور و اطراف دنبال جوراب باشند»
ادامه داد:«از قرار معلوم با پای لخت اومده تو باغ، جوراب های دختر رو هم به زور از پاش درآورده،»
به زمین اشاره کرد:«اینجا بهش تجاوز کرده، این رد پاهاشه و این هم جا پای دختره، اینطور که من میبینم احتمالا شماره پای قاتل بین 40 تا 41 هست و احتمالا قد و وزن متعادلی داره، چیزی بین 165 تا 175 و بین 65 تا 75 کیلو»
گفتم:«ازکجا معلوم جا پای قاتل باشه؟»
«خیلی تازه است، این جای پا بزرگه، پای دختره کوچیکه، زیر ناخنهای دختره گِل هست ومعلومه جورابهاش رو در آورده. اول اینجا بهش تجاوز کرده و بعدش دختره رو برده لای درختها»
یک نفر دیگه داد زد. دوباره با دویدن راه افتادیم. حدس دکتر درست بود، جورابهای دختر بین علفها افتاده بود. به سربازها دستور دادم روی زمین دنبال رد چرخ ماشین باشند. کمی بعد آن هم پیدا شد.حدود صد متر عقبتر.
سرگرد گفت:«همه این ها من رو به یه نتیجه میرسونه، قاتل سر فرصت دخل دختره رو آورده، سر فرصت و بدون عجله بر خلاف مورد قبلی»
دکتر زیر لب گفت:«درسته»
من به جای پنجهها در خاک نگاه کردم:«جونور»
4 آبان 1387، یادداشتهای قاتل———————————
ساعت 7:50 دقیقه بود و این یعنی میترا 5 دقیقه دیگه بیرون میاومد. تمام برنامه روزانهاش رو از حفظ بودم. ساعت 6 به کلاس میرفت و 8 برمیگشت خونه، با یه تاکسی دربست. فقط باید حواسم رو جمع میکردم. باید خیلی زود تو خیابون جلوش می پیچیدم. عصبی بودم. سیگاری روشن کردم.
کمی از 8 گذشته بود که میترا اومد، با کاور بوم نقاشی بر دوشش. کنار خیابون ایستاده بود و منتظر یه تاکسی خالی. پا روی گاز گذاشتم و جلوش ایستادم. شیشه رو دادم پایین و گفتم:«میترا، میترا جون»
«ئه، سلاااام، شمایید؟»
«سلام عزیزم، خوبی؟ اگه خونه میری منم میرم خونه برسونمت؟»
«آخه مزاحمتون نیستم؟»
«حرفا چیه عزیزم بیا بالا»
خیابون شلوغ بود. باید مینداختم تو یه مسیر خلوت. تو چراغ قرمز یک دقیقه ایستادیم. به میترا نگاه کردم. به گردن بلورینش، و دستای زیباش.
گفتم :«میترا خیلی شلوغه باید از یه مسیر دیگه بریم، اشکالی نداره؟»
«نه چه اشکالی داره»
چراغ که سبز شد انداختم تو یکی از کوچه ها و به سمت شمال شرق تهرون حرکت کردم. ده دقیقه گذشته بود، میترا کمکم فهمید این مسیر خونه نیست. گفت:«داریم میریم خونه؟»
گفتم:«یه کار کوچیمی دارم نیاوران زودی برمیگردیم»
یه کم دیگه رفتیم و معلوم بود میترا معذب شده. سریع انداختم تو اتوبان و پا رو گذاشتم رو گاز. میترا مدام نگام میکرد. یه لحظه دیدم گوشی موبایلش رو درآورد . گوشی رو زود از دستش قاپیدم از پنجره ماشین پرت کردم بیرون. وحشت کرده بود، اول فقط سوال میکرد اما بعد شروع کرد به جیغ زدن. یه لحظه تو یه جای خلوت نگه داشتم و سریع چاقو رو از جیبم بیرون آوردم. دستش رو گرفتم و چاقو رو گذاشتم رو شاهرگش.« اگه جیکت دربیاد تیکه تیکه ت میکنم»
کپ کرده بود. ولی میدونستم باز شروع میکنم. پا رو گذاشتم رو گاز و مستقیم به سمت لواسون روندم. نرسیده به لواسون انداختم تو جاده زردبند. حالا ماشینهای کمتری تو جاده بود. میترا دوباره جیغ میزد. پیاده شدم و با خودم کشیدمش پایین. دستاش رو بستم و دوباره سوارش کردم.
ده کیلومتری روندم تا به یه دسته باغ رسیدم. از قبل میدونستم باید کجا ببرمش. ماشین رو خلاص کردم و از سرازیری پایین رفتم درحالیکه چراغ خاموش بود. به یه باغ دور افتاده رسیدم. ماشین رو خاموش کردم و پیاده شدم. یه لحظه در رو که باز کردم میترا جست زد و در رفت و شروع کرد به جیغ زدن. دویدم دنبالش و یک لگد زدم تو پاش. دستاش بسته بود و با صورت خورد زمین. قبلا از اینکه فرصت کنه جیغ بزنه نشستم رو کمرش. کفشام رو درآوردم، جورابام رو هم درآوردم و چپوندم تو دهنش.
حال خیلی خوبی بود. میترا به صورت به زمین افتاده بود و من رو کمر داغش نشسته بودم. پاهای لختم علف های خیس رو حس میکرد. یه کم جابجا شدم تا صورت میترا رو ببینم. حالا صورتش سمت من بود و با چشماش التماسم میکرد. پای راستم رو بلند کردم و گذاشتم رو صورتش. حرارت صورتش سردی کف پام رو تسکین میداد. جوراب رو با انگشتای پام از دهنش بیرون کشیدم. داشت عق میزد اما بهش مهلت ندادم و انگشت بزرگ پام رو بردم داخل دهنش.
«لیس بزن، اگه میخوای زنده بمونی لیس بزن»
و آروم یکی یکی انگشتام رو کردم تو دهن کوچیک میترا.
میترا امتناع میکرد. تا جایی که جا داشت انگشتام رو بردم داخل دهنش. سعی کردم با ناخونام روی زبونش خراش بندازم. حالا آروم شده بود. زیرم تکون نمیخورد و رام من شده بود. پام رو از دهنش بیرون کشیدم و جوراب ها رو دوباره فرو کردم. پام رو گذاشتم رو سرش و فشارش میدادم به زمین. کمی بلند شدم تا اطراف رو ببینم. همهجا ساکت بود. یه نسیم ملایم شاخههای درختها رو تکون میداد. دوباره نگام رو انداختم پایین. دستای بسته میترا از پشت و کمر کوچیک اما هوس انگیزش زیر نور ماه میدرخشید. اون کون گرد با یه چاک خفیف که زیر شلوار جین تکون تکون میخورد. پام رو از صورتش برداشتم و بازوهاش رو جمع کردم تا یه کم بالاتر بیاد. حالا سرش رو زمین بود و بدنش با یه شیب ملایم به سمت عقب خم شده بود. نشستم پشتش و حالت سگی رو درست کردم. میخواستم مثل سگ بکنمش. اما آروم بدون عجله. دستام رو از کنار بازوهاش تو دادم و سینههای کوچیکش رو گرفتم.سینههای نرم و توپر که از داخل سوتین بیرون زده بود. محکم فشارش دادم. محکم محکم. نمیتونست داد بزنه اما تکونهای بدنش نشون میداد گریه میکنه. همزمان خم شدم روش و کیرم رو به کونش چسبوندم.چند بار بین شکاف کونش عقب جلو بردم. میترا دوباره سر خورد رو زمین. دست انداختم و دکمه شلوارش رو باز کردم. و آهسته شلوارش رو درآوردم. و بعد کفشهای اسپورت و جورابهای کشی ساق بلندش رو. همه رو پرت کردم یه سمتی. حالا کون سفید میترا جلوم بود. و وسط اون کون نرم یه شورت لاتکس مشکی. شورت رو کنار زدم تا سوراخ قهوهای رنگش پیدا بشه. دست بردم لای پاش و متوجه شدم خیسه. شاشیده بود به خودش. تحریکم کرد.لب گذاشتم روی سوراخش و لیسیدمش.دستام رو گذاشتم روی لمبرهاش و محکم چنگ زدم و این کار رو اونقدر ادامه دادم تا جای پنجه هام سرخ سرخ روی سفیدی کونش معلوم شد. زیپم رو کشیدم پایین و کیرم رو بیرون آوردم. کیرم رو گذاشتم لب سوراخش و به زور سرش رو داخل کردم اما هر کار کردم بیشتر نمیرفت. کیرم رو درآوردم و رفتم جلو. نشستم جلو میترا و صورتش رو برگردوندم طرفم. جورابا رو درآوردم و با یه حرکت تا جایی که میرفت کیرم رو تو دهنش فرو کردم. زیر وزنم میترا به پشت افتاد. گفتم لیس بزن. اما لیس نمیزد. چند بار فشار دادم اما باز انجام نمیداد. چنگ انداختم به لباساش و دادمشون بالا و فورا روی سینههاش خم شدم و گاز محکمی از یکی از سینه هاش گرفتم. این پوزیشن مورد علاقه من بود. 69. مشغول خوردن ممه هاش شدم و بزور کیرم رو فشار می دادم تو حلقش. یکی دو دقیقه گذشت اما میترا هنوز یاغی بود. محکم چند ضربه به دهنش زدم و یک دقیقه دهنش رو گاییدم. سرش محکم می خورد به زمین و دوباره ضربه میزدم. حالا دهنش رو کامل باز کرده بود. شروع کردم تلمبه زدن تو دهنش و همزمان ممه هاش رو می خوردم. کمی این کار رو انجام دادم و دوباره رفتم سراغ کونش. دوباره برش گردندوندم طوری که صورتش رو زمین و بین علفهای خیس بود. خمی خمش کردم سمت خودم و خودم هم رو زانو نشستم و کیرم رو با فشار داخل کونش کردم. صدای ضربه هام تو کون میترا در سکوت باغ حسابی بلند بود. دلم میخواست با ضربههام یه ریتم خاص رو ایجاد کنم. ضربههای محکم و مقطع، ضربههای ریز و سریع. آبم داشت میاومد اما این رو نمیخواستم. دست نگه داشتم. کیرم رو بیرون کشیدم. و رو کونش نشستم. میترا سعی میکرد صورتش رو طرفم برگردونه. نمیدونم برای التماس یا برای نگهداری تصویر برای انتقام. بهش میاومد دختر انتقام جویی باشه. پام رو دوباره گذاشتم رو صورتش و فشار دادم به زمین. از جیبم سیگاری بیرون آوردم و روشن کردم. و میون ناله های خفیف میترا نشسته بر کمرش سیگارم رو با آرامش کشیدم. بین سیگار صدای قشنگ یه پرنده اومد. یه طنین آروم که کشیده میشد. صدا خیلی نزدیک بود. سیگارم که تموم شد خاموشش کردم و زیر یه سنگ گذاشتم تا روشن نشه دوباره. از روی میترا پایین اومدم و این بار برش گردندم سمت خودم. رو به من بود. جوراب از دهنش بیرون زده بود. جوراب رو کامل درآوردم و روش خم شدم و یه لب ازش گرفتم. جون نداشت. چشماش حالتی نداشت. چنگ زدم به سینهاش و دوباره با یه گاز محکم سینه اش رو تو دهنم جا دادم. مزه شوری داشت. چند تا سیلی محکم زدم به شکشم و دوباره بین پاهاش نشستم. پاهاش رو دادم بالا و جلو صورتم گرفتم. پاهای کوچیک سرد مرطوب و لاک زرد روی انگشتای کشیده. به میترا نگاه کردم و آروم زمزمه کردم:«قشنگترین رنگی که دیدم… رنگ زرد کهربایی» و انگشت هاش رو تو دهنم بردم. لیس میزدم پاهای بینظیر و دخترونهاش رو. کف سرد پاهاش رو و مچ ظریفش رو که رگهای آبی رنگش متورم شده بود.
میترا چشماش رو بسته بود. با اینکه دهنش باز بود اما ناله هم نمیکرد. انگار خودش رو سپرده بود به مرگ. اما زود بود برای مرگ هنوز کارم باهاش تموم نشده بود.
پاهاش رو از دهنش بیرون کشیدم و گذاشتم رو شونه و جلو خم شدم. حالا کاملا زیرم قرار داشت. داشت سعی میکرد خودش رو کنار بکشه که دستام رو به شونههای لاغرش ستون کردم. کیرم رو گذاشتم لای کسش و با یه ضربه فرو بردم تو. مایعی گرم و غلیظ رو شکمم شروع به حرکت کرد. صورت میترا متورم شده بود و شقیقهاش نبض میزد. بیشتر خم شدم و لبم رو گذاشتم رو لبش. و با لذت وحشیانهای کردمش.
آبم که تو کسش پاشید افتادم رو علفها. خیسی و مربوطی زمین و باد خنکی که میوزید رو حرارت تنم مثل آّب رو آتیش بود. همونجا سیگار دیگه ای آتیش کردم. میترا داشت رو زمین خودش رو میکشید و از من دورتر میشد. گذاشتم بره چون جای دوری نمیتونست بره. چشمام رو لحظهای بستم و دوباره غرق صدای پرندهای شدم که تو اون ظلمات داشت میخوند. سیگارم که تموم شد برگشتم تو ماشین و از آب معدنی کمی خوردم. برگشتم تو باغ و رفتم همون سمتی که میترا با دست بسته داشت میخزید. بین چند درخت بود. پاهای لختم رو میکشیدم رو چمنها و از سردیاش حالم خوب میشد. میترا که فهمید دارم سراغش میرم سعی کرد جیغ بزنه اما جونی دیگه نداشت. پام رو گذاشتم رو پشتش تا بایسته و بعد کنارش دراز کشیدم. روبهروی هم. پاش رو دادم بالا و خودم رو بین پاهاش جا دادم. سرم رو فرو بردم تو گردنش و سر فرصت گردن ، سینهها و شکمش رو لیسیدم و بعد باز کیرم رو تو کسش فرو کردم. چند دقیقهی دیگه هم کردمش و حین کردنش چند سیلی به صورتش زدم. آبم به زحمت و با چند قطره رو شکمش ریخت. صدای پرنده میاومد. میترا نفس نفس میزد و پاهاش رو بهم فشار میداد تا خونش بند بیاد. بند چرمی رو که به مچم بسته بودم باز کردم. رفتم پشت میترا و سرم رو بین موهای خوشبوش فرو کردم. بوی یاس میداد. بند رو از کردنش رد کردم و دستام رو در جهت مخالف هم فشار دادم. میترا داشت تکون میخورد. پام رو دور کمرش حلقه کردم و گردنش رو عقب تر بردم. چشماش رو به من بود. وقتی دیگه تکون نخورد دستام رو ول کردم و لغزوندم رو سینههاش. خم شدم روش و یه کم دیگه از سینههای سردش نوشیدم. بلند شدم و آروم زدم میون درختها، به نزدیکی صدای پرنده که رسیدم، صدا خاموش شد. آروم برگشتم سمت زمین و کفش هام رو پوشیدم. سوار ماشین شدم و چشمم به بوم نقاشی میترا افتاد. کاور رو از بوم کشیدم و تو چراغ ماشین به تابلو نگاه کردم. تصویر نیمه تموم یه اسب بود که کنار یه ساحل نیمه تموم یورتمه میرفت. بوم رو گذاشتم رو صندلیهای عقب. ماشین رو روشن کردم و بدون عجله راه رو برگشتم. .وسط های مسیر چند قطره بارون رو شیشه ریخت.
ادامه دارد…
نوشته: اشکان