خالصه
سلام این داستان منو یه دختره تواینستا بود اسمش خالصه بود یه روز تو اینستا مثل همیشه میچرخیدم زمان کرونا که چشم خورد به پیچش که دیدم یه دختر قد کوتاه و تپل هستش بعد شروع کردم پیغام دادن حرف زدن اینا دیدیم چه ورق داغی هست همینجوری گذشت قرار دوم رفتیم سمت جاده چالوس یه جای خانجمن سکسی کیر تو کس بود به نام برغان پشت فرمون چندبار ساک حسابی زد تا بالاخره یبار خونشون خالی شد گوله رفتیم خونشون چون خالصه قدش کوتاه بود همیشه برام پاشنه بلند میپوشید با یه لباس یه تیکه تا زانو بدون شورت وارد خونه شدم شروع کردم به لب گرفتن ازهم بعد شروع کردم سینه درشت میک زدن قشنگ مست مست شده با دستش ب زور کیرم (حدود ۲۳سانتی میشه) گرفت بازی میکرد آروم سرش بردم سمت کیرم خیلی حرفهای ساک میزد بی پدر بلندش کردم بردمش سمت اتاق خوابش گذاشتم رو تختش مجبورش کردم قنبل کنه قشنگ سوراخ کونش با وازلین چرب کردم آروم با انگشت فرو میکردم ناله میزد بعد یواش سر کیرم هل دادم داخل خواست فرار کنه نتوست منم کم کم شروع کردم به تلمبه زدن و ۴۰دقیقه روش سوار بودم بعد چون عاشق سینه هاش بودم برش گردونم سینه ها ۸۵ بهم چسبوندنم کیرم گذاشتم لاش عقب جلو کردم بعد تمام آبم خالی کردم روصورتش رفت دستشویی خودش تمیز کنه بعد چند دقیقه حالم جا اومد رفتم رابطه ما ادامه داشت تا با مادرش آشنا یه زن بیوه جا افتاده چندباری بیرون رفتیم سه تای تا متوجه شدم مادرش از خودش بهتر و جا افتاده تر هست یه روز صبح که زیدم رفته بود سرکار تو پاساژ منم بهونه اون پاشدم رفتم خونشون مادرش تنها بود منم پرو رفتم اون چای آورد الکی شروع کردن از آینده گفتن اینا که خالصه توقع زیاد داری اینا تی وی رو شبکه ترکی بود نمیدونم چیشد رفتم آروم کنارش نشستم آروم دستهاش گرفتم اونم سرش گذاشت رو شونه هام آروم اِلی رو نوازش میکردم با دستم آروم صورتش آوردم بالا لبهاش رو میک میزدم با دستم سینه هاش میمالیدم دیدم نفس داغ به صورتم میخوره خوبیش نسبت دختر لاغرتر خوش اندام تر بود بعد چون خیلی سال بود بیوه بود تشنه کیر بود آروم تخم ها و کیرم میخورد خوابوندمش رو زمین رحم نکردم با تمام فشار کیرم فرو تو کص پیرش کردم تلمبه ها نفسش بند آورده بود بعدش طبق عادتم آبم با سینه هاش آوردم تا چندین ماه کار من کردن این مادر و دختر بود تا اینکه دعوامون شد دکمه سیکشون زدم مادره چندبار تماس گرفت ولی دیگه نرفتم ولی روزهای خوبی با خالصه داشتم یادش بخیر
نوشته: پسر خسته