خاله فاطمه؛ آرزو و رویای نوجوانی

سلام.می خوام براتون از یه رویای نوجوانیم بگم که بعد از مدت ها بالاخره رنگ واقعییت گرفت… بزار اول خوانوادم و شرح بدم:
اسمم سعیده و العان 25 سالمه الان بیکارم و علاف و تو یه خانواده 5 نفری بزرگ شدم که دوتا خواهر دارم یکیشون 28 اون یکی 34 سالشه که من اخرین بچه هستم هردوتا خواهرام ازدواج کردن و رفتن من موندم و پدر و مادرم . بابام که بازنشست شده العان اسنپ کار میکنه و مادرم هم خونه داره از بد روزگار خانواده من مذهبی ان مثل بقیه نیستن که راحت باشن همیشه مامانم تو خونه با بولیز شلوار یا نهایتش دامن بلند میگرده خیلی پوشیدس و یه هیکل خیلی معمولی و رو به لاغر داره52 سالشه و بابام هم60 رو رد کرده . بریم سر اصل داستان:
من خیلی زود به بلوغ رسیدم و از وقتی یادم میاد جق میزدم و تو کف زن های فامیل بودم از اونجایی که مامانم و خواهرام پوشیده بودن یه موقع یه پایی یه تیکه بدنی چیزی از فک و فامیل و همسایه میدیدم سریع میشد ملکه ذهنم و تا یه چند وقتی باهاش جق می زدم و حال میکردم . بیشترین زنی که میدیدم خیلی باهاش حال میکردم خاله بزرگم بود 2 تا خاله دارم،خاله بزرگم اسمش فاطمه ست 58-57 سالشه بعدش مامانمه زهرا بعدش هم خاله مرضیه ام که 47-48 سالشه . من از بچگی تو نخ خاله فاطمه بودم از هیکلش براتون بگم که قدش تقریبا 150 تا 160 میشه وزنش هم 70 خورده ای نمی خوره بیشتر باشه دقیق نمی دونم و کونش کوچی
که و سینه هاش 60 نهایت 65 با پوست سبزه با موهای قهوه ای چشم و ابرو مشکی یه زن خیلی خیلی معمولی ولی چون زن زیادی تو نوجونی من نبود این خاله فاطمه من شده بود جنیفر لوپز واسه من(احتمالا ببینیدش بگید کی اینو میکنه ولی من آرزومه لخت دیدنشو – کردنش) یادمه بچگی که میرفتیم خونه مادربزرگم همه جمع میشدن من همش تنگ این خالم بودم اون وقت ها همش دامن می پوشید با این جوراب مشکی هایی که تا زیر زانو میومد همش پیشش بودم تا هر وقت خواست جوراب پاش کنه ببینمش وااای چه حالی می داد دامنو تا ساق پاش میداد بالا و جوراب پا میکرد بعضی وقت هام زانوش معلوم میشد اینو که من میدیدم حشری
میشدم و سریع میرفتم جق میزدم یعنی بهترین چیز بود برای من اونم تو اون شرایط که هیچی گیرمون نمی اومد این غنیمت بود بعد مثل العان نبود که گوشی نت سایت های پورن این طور چیزا باشه و دست رسیش ساده باشه نهایت تو مدرسه یه cd سوپر زهره اون بازیگره گیر میومد که ببینیم جونم بگه براتون که
گذشت و گذشت و حشر من نسبت به خاله فاطمه بیشتر شد که دیگه جق خالی فکر رویا و توهم جواب نمیداد دست بکار شدم . فاز جدیدی از جق و راه انداختم ،هر وقت میرفتیم خونشون یه شورتی جورابی کرستی چیزی میپیچوندم و کلی باهاش حال میکردم و جق میزدم برای اون موقع واقعا جذاب و تازه بود یادمه یبار یه شورتشو اوردم خونه که نارنجی بود رو قسمت کونش از این شکلک های خنده بود(ایموجی) اینقدر با اون جق زدم که حد نداره یه ست هم یه کرستش و پیچوندم از رو بند خونشون گزاشته بود خشک بشه از این پارچه ای شیری رنگ ها بود اونم خیلی خوب بود . تا که اینم تکراری شد و منم بزرگتر شدم و افتادم تو نخ دخ
تر بازی اینا که با چنتاییشون سکس هم کردم ولی هیچ وقت این خاله فاطمه کسکش از سر من بیرون نمیرفت و نمیره و من کماکان با یاد خاله و یه سری عکس که مخفی گرفته بودم ازش باهاش جق میزدم، نمی دونم چی داشت این خاله من برای من که زیدهامو میکردم زیاد بهم حال نمیداد ولی تا این خالم و میدیدم سریع حشری میشدم و بعدش جققققق .
بریم سر اصل مطلب که اینطور شد که چند سال پیش این خاله من ms گرفت و حسابی بگا رفت کم کم حرکت کردن براش سخت شدو به مشکل خورد و بیشتر می خوابید بعد مامان من میرفت کارای خونشو میکرد و چند وعده ای براش غذل درست میکرد و حسابی بهش کمک میکرد و دستشو تو کارای خونه میگرفت بیشتر وقتشو خونه خالم بود چون هم نزدیک بودیم یه چنتا کوچه فاصله داره خونه هامون بعد چون جفتشون بچه هاشونو بیرون کردن مامانم همش صبح تا غروب تا اینکه شوهر خالم از سر کار برگرده یا بابام بیاد پیش خالم بود . سرتونو درد نیارم یه روز حوالی ظهر برا خودم لش کرده بودم که یهو مامانم زنگ زد گفت خالت افتاده ب
ودو سریع بیا خونشون کمکم کن من بدو بدو خودمو رسوندم که چی شده چی نشده مامانم گفت برده بودمش حموم که یهو دوباره دست و پاش خشک شد و افتاد کف حموم (برای مریضیش هر چند وقت یبار اینطور میشه بعد چون لش میشه وزنش دوبرابر زور زن نمیرسه بلندش کنه) . بعد مامانم گفت بیا بلندش کنیم بیاریمش بیرون که منم خر خسته از خدا خواسته گفتم چشم … رفتم جلو در حموم اول مامانم رفت تو وقتی پشتش رفتم تو دیدم مامانم یه حوله پیچیده دوره بدنش از بالای سینش تا وسطای رونش و حوله گرفته بود ولی پاها و دست یه قسمت از بالای سینه هاش معلوم بود که ناخداگاه با دیدن این صحنه حالم خراب شد و حشرم
زد بالا گفته بودم که بدجور رو این فاطمه من قفل بودم خالم تا منو دید گفت زهرا بخدا زشته بزار بمونم یه چند دیقه دیگه رگ دست و پام باز میشه خودمو میکشم رو زمینو جابجا میشم چرا به سعید گفتی بیاد منو تو این وضع ببینه این طور حرف ها که مامانم گفت مشکلی نیست دیگه شرایط اضطراری نمیشه رو زمین بمونی و دورت حوله پیچیدمو در ضمن سعید هم محرمه بلندت کنه مشکلی نداره که منم گفتم اره خاله مشکلی نیست و شما خاله منید و از این جور حرف ها …
اقا منم شروع کردم یه نمه جابجاش کردم و از حالت خوابیده کف حموم خمش کردم و نشوندمش و بعد رفتم جلوش دقیقا روبروش روی پاش تا از زیر بغلش بگیرمش و بلندش کنم چون فکر کردم اینطوری میتونم بچسبم بهش و یه حالی بکنم به آرزوی بچگیم برسم .دستشو بلند کردم ودستامو از زیر بغلش رد کردم و از پشت کمرش دستمو چسبوندم به هم تقریبا سینه به سینه شده بودیم و دستم کمرشو لمس میکرد، بلندش کردم و از قصد یه جوری دست جابجا کردم که حوله شل بشه و بیوفته که از شانسم نیوفتاد ولی یه نمه پایین اومد و بعد به بهونه لش شدن و زیاد بودن وزنش و گفتم وای چقدر سنگینه اینا که قشنگ چسبوندمش به خودم واااای اون لحضه داشتم میمردم و قشنگ کیرم حال اومده بود سینه هاش چسبیده بود بهم و دستاش رو سر شونم بود کمرشو لخت گرفته بودم و سرش رو سرشونم بود واقعا رویایی بود و زیبا بلندش کردم و لفت دادم تا ازحموم در بیام و بردمش تو اطاقش مامانم هم پشتم بود که گزاشتمش رو تخت بعد خالم شروع کرد به ببخشید و شرمنده اینا گفتن وتشکر کردن بعد مامانم گفت برو بیرون تا من لباساشو تنش کنم منم موقع بیرون رفتن درو کامل نبستم و پیش کردم و اومدم بیرون رفتم تو سرویس که دستمو بشورم یه نمه سر صدا کردم که مثلا من اونجام بعد مثل فشنگ برگشتم از لای در دید بزنم…
وااااای باورم نمیشد که فاطمه رو لخت میدیدم حوله رو باز کرده بود … سریع کیرم راست شد داشت شورتو شلوارو جر میداد کسپشمالوشو بالاخره دیدم یه نمه سیاه بود ولی فوق العاده بود و سینه هاش آآآآآخ سینه هاش کوچیک با نوک قهوه ای تیرش و شل بودو افتاده بود اینور اونور ولی واسه من انگار سینه های نیکی میناژ بود و یه کوچولو شکمو اون پاهای قشنگش و دیدم دیگه فشار رفته بود بالا و داغ کرده بودم تا حالا تو عمرم اینطوری حشری نشده بودم تا لباساشو بپوشه حسابی دیدش زدم حال کردم و اینقدر رو هوا بودم یادم نبود عکس و فیلم بگیرم . بعد که اخرای کارشون بود رفتم تو حال دیدم کیرم نمی
خوابه راسته راسته و منم حشری وچشمام داشت می سوخت و یه موقع مامانم میومد بیرون منو تو اون وضع میدید تابلو میشدم و ابروم میرفت ، سریع رفتم تو دستشویی یه جق دارکوبی سریع زدم تا سبک بشم واقعا عالی بود تا حالا اینقدر ندیده بودم آبم بیاد . برام لذت بخش ترین جق و حتی بهتر از سکس بود … لخت دیدن خاله فاطمه برام یه رویا و ارزوی دست نیافتنی بود که بهش رسیدم آره بالاخره به رویای جوونیم رسیدم که لخت ببینمش و لمس کنم تنشو یا اینکه ببینم کسش و یا سینه هاشو .
هنوزم که هنوزه وقتی با کسی سکس میکنم چشم هامو میبندم و فکر میکنم دارم خاله فاطمه رو میکنم…
افسوس و صد افسوس که هیچ وقت نشد که باهاش سکس کنم و این آرزوم رو باید با خودم به گور ببرم … حیف…
واقعا حیف…
اینم از خاطره من از خالم که بی نهایت دوستش دارم و عاشق بودم هستم و خواهم بود ولی نه کسی می دونه و نه کسی خواهد فهمید… امیدوارم هرکس کسیو دوست داره بهش برسه و مثل من نشه که همیشه حسرت خاله فاطمه ام تو دلم میمونه فقط میشه به یادش جق زد .
دیگه ببخشید اگه داستانم زیاد سکسی نبود و فک و فامیلمون هم داف خشگل و سفید با کون عظیم و سینه های گنده نبودن مثل داستانای تخیلی دوستان دیگه چون برای من خاطره ام هست همش واقعی. منم خیلی زیاد تو فکر کردن خالم بودم، نه مثل این داستان های سایت خایه ریسک کردن دارم و نه خاله ام پا میده در ضمن دوست نداشتم کسشر بگم و قصه بگم براتون و خالی ببندم اخرش و به سکس وصل کنم چون هیچ وقت نشد و نخواهد شد حداقل برای من که اینطوری بود . چون هرچی گفتم واقعی بود و پیش اومد برام .
خاله فاطمه عاشقتم با عشق فراوان سعید

نوشته: سعید SH

دکمه بازگشت به بالا