خانم مهندس قسمت پنجاه ویکم
–
گذاشته بودم که عباس هرکاری دوست داره باهام انجام بده حس می کردم که این باید آخرین دیدار یا آخرین سکس بین من و اون باشه فرقی هم نمی کرد هر دوش یکی بود . درسته که اون آدم خوب و مهربونی به نظر می رسید ولی حالتش طوری نشون می داد که انگاری همین لاس زدن و کیف کردن جنسی اونو به اوجش رسونده و تا اونجایی که می شد بهش لذت دادم . سوتین منو با دو تا دستاش اول از جاش در آورد و بعد از پشت اونو باز کرد . یه سرویس سیر سینه هامو خورد و نوکشونو میک زد و بعد اومد پایین تر و رفت رو قسمت کوسم . وقتی دهنشو گذاشت رو شورت خیسم طوری بیحال شدم که وقتی چشامو باز کردم و اونو کاملا لخت و چسبیده به خودم دیدم دوباره سست شدم . ولی هنوز شورت نازکمو پایین نکشید . قسمت پایین شورتمو به کناری می داد و زبونشو می کشید رو کوسم . خیلی خوشم میومد و لذت می بردم ولی حس نمی کردم به این زودیها ارگاسم شم . چون چند ساعت پیش به اوج رسیده بودم . ولی اون دم به دم عطش منو زیاد تر می کرد . . سعی داشت با دندوناش شورتمو پایین بکشه . بیست بار سی بار نمی دونم چند بار این کارو انجام داد . تا یه طرفو تا یه حدی پایین کشید .همین منو حریص تر کرده بود . اون دست بر دار نبود و بعد از این که سمت دیگه رو مساوی اون سمت در آورد و تا یه حدی شورتم اومد پایین این بار کوسمو درسته و قلمبه گذاشت تو دهنش . -اووووخخخخخ عباس عباس .. تصور می کردم وقتی که اون سه تا مرد فرداشب برسن و ما هم یه گوشه ای واسه خودمون دست و پا کنیم و با هم حال کنیم چی میشه ;/; با همین افکار خودمو سپرده بودم به دست هم شهری خودم . پاهامو دادم هوا تا شورتمو به طور کامل از پام خارج کنه .. بعد از این کار تنه مو بالاتر کشیده پاهامو دور گردن عباس حلقه زده و متوجهش کردم که باید کوسمو بخوره و به کار قبلی خودش ادامه بده . -دیگه کوس خلی من و اون گل کرده بود و به هم حرفای عاشقونه تحویل می دادیم . حداقل من که دلم پیش فرداشب بود می دونستم که این جور حرف زدنا فقط مال شور و حال سکسه -عباس دوستت دارم . کوسسسمو از وسط بازش کن . کیرتو بذار توش . می خوام با عشق باهاش حال کنم . منو ببوس لباتو بذار رو لبم . می خوام باهات عشق کنم . منو گذاشت زمین و گفت منم دوستت دارم . عاشقتم روشنک الان هر کاری رو که گفتی انجام میدم نوکرتم . حرف نداری کیرشو گذاشت رو کوسم و دهنشو رو دهنم . . خیلی خوب تونسته بود منو واسه سکس آماده کنه . دیگه به هیچی فکر نمی کردم جز به سکس امروزم و لحظه ای که در اون قرار دارم . باید از لحظه ها لذت ببرم تا همیشه سر حال باشم . زندگی نباید که گذر لحظه ها باشه زندگی بودن در لحظه هاست لحظه ها یی که می تونه شیرین ترین لحظه ها باشه . و من باید از روز های زندگی خودم نهایت استفاده رو بکنم . گذشته و آینده و افکار مزاحمو ولش فقط حال و کیر عباس و کوس روشنکو عشق است .. خیلی روحیه گرفته بودم . از این که می دونستم فرداشب گروه لیان شان پو از راه می رسن . آپاچی هایی که به هیچی رحم نمی کنند . چه حالی میده کنار ساحل و دریا و این فضای آرام بخش و زیبا .. با صدای امواج دریا و طلوع خورشید و غروب دریا . و سگرمه های تو هم بهروز که همش داره به این فکر می کنه که روشنک زیر دست و پای این و اونه و آدم حسابش نمی کنه . این قسمت بهتر از بقیه قسمتهاش بود . دوباره یاد این چیزا افتاده بودم و این درست نبود . چیکار کنم شوق و ذوق داشتم . -عباس جون ببینم چیکار می کنی می تونی منو سر حالم کنی یا نه . من چند ساعت پیش ارضا شدم . خیلی سخته بتونی دوباره سر حالم کنی ولی اون همه جای تنمو می لیسید -نههههه نههههه ولت نمی کنم . بچه تهرون شیطون کاری می کنی که نذارم با خونواده ات بر گردی -روشنک اگه تو بخوای من می مونم . می مونم و اینجا بیشتر باهات حال می کنم -نه ممنونم عباس . بالاخره که باید از هم جدا شیم . -ولی وقتی که رسیدی تهرون باید یه بر نامه ای جور کنیم که با هم باشیم -خب تا اون موقع باشه . اینو قبول دارم . این دیگه بد فکری نبود . دلم نمی خواست وقتی که بچه ها میان عباس اینجا باشه . خیلی کوفته بودم و حال و حوصله تحرکو نداشتم . گذاشتم هر کاری دوست داره باهام انجام بده . .چشامو بستم و فکرمو متمرکز کردم که زودتر ارگاسم شم و به این فکر کنم که وقتی سه جفت خواهر و برادر رسیدن اینجا بهتره چه کارایی انجام شه و کجا بخوابن و کجا باشیم و کجا بریم . منو یه پهلو کرد از بغل کیرشو می کرد تو کوسم منم یه پامو گذاشتم رو دهنش تا اون بتونه پاهامو لیس بزنه . این کار هوسمو خیلی بیشتر می کرد . خیلی به خودم و مغزم فشار می آوردم . سنگین شده بودم . جز اون و سکس نباید به هیچی دیگه فکر می کردم . پنجه هام رفته بود تو سینه های عباس .. دیگه حس کردم که کارم در حال تموم شدنه و این آخر ماجراست . با صدایی آروم ازش می خواستم که ولم نکنه .. -جاااااااان عباس داره میاد .. داره می ریزه و میاد .. ولم نمی کنه .. بریز .. توی کوسم آب بریز .. من مال خودمو خالی کردم واسه تو .. حالا تو مال خودتو بریز .. -روشنک .. عزیزم .. نهههههه .. نهههههه .. یعنی آخریشه ;/; -عزیزم عشق من .. بیشتر منو نسوزون وقتی رفتیم تهرون حتما بهت سر می زنم .. باور کن . روشنک اگه سرش بره قولش نمیره -فدای تو و مرامت روشنک .. جووووون این کوس توش خالی کردن داره .. آخخخخخخخ …. اون داشت تو کوسم خالی می کرد و منم طعم یه لذت دیگه رو می چشیدم … ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی