خانم مهندس قسنت شصت و یکم .

من که خب مدتها بود با این شرایط نا به هنجار بهروز ساخته بودم با این حال از این که اونو با سپیده دیده بودم یه جوری شدم اما به خاطر این  که سور پرایزی واسم نبود تونستم ظاهرمو حفظ کنم ولی اون اگرم اطلاع داشت ولی با این جور تماشای صحنه یخ زده بود .. -مثل این که به شما دو تا بد نگذشته . به جای این که کاوه جوابشو بده من جوابشو دادم -بهروز جان دنیا که مال یه نفر نیست وقتی که تو دوست دختر یکی رو بدزدی اونم میره دوست دختر تو رو می دزده . وقتی هم که دوست پسر یکی دزدیده شه اونم میره یه دوست پسر دیگه رو کش میره . از کجا می دونی شیلایی که تو امروز باهاش بودی الان زیر یکی دیگه نباشه . با این حرفم می خواستم به سپیده بگم که بی خود به بهروز دلخوش نباشه . ولی اون انگار مسخ و طلسم شده بود . -روشنک جون ما اومدیم خوش باشیم بی جهت خودتو ناراحت نکن . نمی دونی این بهروز چقدر ماهه . حالا نمی خوای تعارف کنی بیاییم داخل ;/; -بهروز خان بفر مایید اینجا منزل خودتونه . هتل خودتونه . بر ما و دیده ما منت گذاشته قدم رنجه فر موده مفتخرمان نموده اید -روشنک داری مسخره ام می کنی . ;/; -من و از این جسارتا ;! جراتشو ندارم اوسا کار خودمو دست بندازم هر چند اگه لیاقتشو داشته باشه . دیگه بی خیال شده بودم . سپیده می خواست یه چیزی بگه که انگاری موضوع دیگه ای پیش اومده بود و حرفش قطع شده بود .. ادامه اش داد -ببین روشنک وکاوه جون .آقا بهروز پسر ماه و دوست داشتنی و گلیه . خیلی دست و دلباز هم هست . با اجازه شما من موضوع بر نامه های ضربدری و گروهی خودمونو واسش گفتم . اونم خیلی دوست داره که با هامون باشه . از مون دعوت کرده که امشبو بریم به یکی از سوئیت های مجهز و جا دار طبقه اول . منم گفتم که حالا که طاق هستیم یه نفر هشتم هم به جمع ما اضافه شه بد نیست .. با این که ما بچه های گروه با هم ندار بودیم ولی از این که این زن بازو در میون این جمع صمیمی خودمون حس کنم عصبی می شدم . دست سپیده رو گرفته و بردمش به یه گوشه خلوت .-سپیده کی به تو گفت که بدون مشورت با سایر اعضای گروه بهش وعده و وعید بدی . از کیسه خلیفه می بخشی ;/; تو اسم خودتو می ذاری دوست ;/; این کارات چه معنا داره . -روشنک بی خود حرص نخور . تو به من حسودی می کنی . هر کاری و هر چیزی قلقی داره . تو خودت نمی تونی با این پسره کنار بیای توقع نداری که من برم دنبالش . این رسمش نیست . نه خود خورم نه کس دهم گنده کنم به سگ دهم . من با روحیه بقیه آشنام دیگه اونا هم راضی هستند که جمع ما زوج باشه و چه کسی بهتر از بهروز . این جوری بیشتر می تونم خودمو بهش نزدیک کنم . دستت درد نکنه روشنک این بهم زدن تو با بهروز به نفع من تموم شد -مگه تو کاوه رو دوست نداری ;/; -چرا دوستش دارم ولی قبل از اون عاشق بهروز بودم و هستم .. چاره ای نداشتم که حرفشو قبول کنم . چون می دونستم که اون دو تا زن دیگه هم خیلی راحت می پذیرن . مردا هم که عین خیالشون نبود که دوستشون بره زیر کیر یکی دیگه . حالا این بهروز بود که دستمو کشید و منو برد یه یه پستو و گفت روشنک دیدی که تیرت به سنگ خورد با من نپیچ بد می بینی -می خوای چیکار کنی حقوق منوندی .  اخراجم کنی ;/; منو باش که فکر می کردم لیاقت اونو داری که دوستت داشته باشم -من چه لیاقتشو داشته باشم چه نداشته باشم تو دوستم داری . اینو از حرکاتت به خوبی متوجه میشم . -برو بهروز فکر کردی من خودمو علاف و پا بند یکی می کنم ;/; دیشب بعد از سکس گروهی راستش می خواستم تنها بخوابم ولی از اونجایی که تو دوست دختر کاوه رو برده بودی اونم اومد سراغ من . به هر حال حال کردن حال کردنه فکر نکن تو بهم نرسیدی کس دیگه ای نیست که بهم برسه . شاخشو شکسته بودم .-ببینم امشب میای ;/; یه نگاهی بهش انداخته گفتم اگرم بیام فقط به خاطر اینه که ببینی چه جوری با دوستام حال می کنم . -خیلی عقده ای هستی روشنک -عقده ای تو هستی که وقتی با یکی داری سکس می کنی از یکی دیگه میگی . پشت خودشو به در ورودی تکیه داد و منو به طرف خودش کشوند و به زور لباشو رو لبام قرار داد . هر چی اونو پس می زدم با کمال پررویی منو به طرف خودش می کشوند . آخرش از دستش در رفتم -فکر کردی به همین سادگی هر غلطی بکنی و بیای مفت منو تورم کنی ;/; کور خوندی . اون ممه رو لولو برد . -می بینیم روشنک . تو با همین وضع باهام کنار میای . . خشم عجیبی داشتم .. بهروز رفت دنبال کارش و جور کردن بر نامه های شب برای سکس گروهی و ضربدری شب . کاوه و سپیده رو با هم فرستادم که برن تا یه چند ساعتی رو بخوابم و یه خورده به خودم برسم که برای شب سر حال باشم . اعصابم بهم ریخته بود . اگه کارد بهم می زدی خونم در نمیومد . این حماقت که چی بگم زرنگی سپیده و از طرفی غرور و چرند گویی بهروز داغونم کرده بود … ادامه دارد … نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا