خانوم مدیر جذاب (۱)
پارت1
Rez1
سلام خاطره ای که میخوام یه داستانه و اگه دوست داشتید بخونید من رضا هستم ۳۴ سال سن دارم و کارمند حراست یکی از مجتمع های تفریحی شمال کشورم و عموما ادم خوش برخورد و با روابط عمومی خیلی بالا هستم ولی تو کار جدی هیکل معمولی ولی میگن خوش چهره و خوش زبان هستم .
بریم سر اصل داستان .
برای مجتمع ما یه خانومی به عنوان مدیر روابط عمومی و تشریفات و برگزاری مراسمات از تهران اوردن اونم تو کار خودش ادم جدی و با انگیزه ای بود و برا همین اونم تو کار و محیطش خیلی جدی و مادر فولاد زره ای بود با این که سنش حدودا ۳۵ یا۳۶ بود و چهره ای زیبا داشت ولی عموما آرایش خیلی ملایم میکرد و لباس رسمی می پوشید و به خاطر رفتارش کسی جرات نزدیکی بهش نمیکرد . خب ما چون تو مراسمات لازم ملزوم هم بودیم و باید همدیگه رو پوشش میدادیم تو یکی از فستیوال ها یکی از شرکت کننده ها یا تو خوردن یا تو کشیدن زیاده روی کرده بود از خود بیخود شد و به سمت این خانوم که اسمش زهره بود دست درازی کرد، و برابر وظیفه ورود کردیم و طرفو کت و بال بسته به بیرون مجتمع و مراسم هدایتش کردیم بعد از اون ماجرا خانوم مدیر از رییس ما درخواست کرد که تو حین مراسم همیشه یکی دوتا از پرسنل حراست باهاش باشن هر سری دوتا از بچه ها که باهاش بودن یا حرکت اظافه ، سخن اظافه، رفتار نابجا داشتن که مثلا خانوم مدیر مجازش نمیکشید و هر سری به بهونه های مختلف درخواست جابجایی میداد و خب همکارا هم خراب میشدن و کلی رییس سرشون غر میزد که چه رفتاری میکنید که طرف همیشه ناراضیه تا شد نوبت منو یکی از دوستان، از اونجایی که منم تو کار سگم و همیشه یا کمال خونسردی فقط نگاه تخمی میکنم و با نگاهم جمع رو میخورم و کم حرفم رفتیم جهت مشایعت خانوم . اونم که مثل فرفره یه جا اروم و قرار نداره و دائم در حال حرکت مراسم تموم شد و بدون حرف و حدیث ما سربلند برگشتیم و راضی اونم که نتونسته بود عیب و ایرادی بگیره یه مقدار عصبی فرداش دیگه نتونست چیزی برارگیر دادن پیدا کنه گفت از من فاصله نگیرید همیشه نزدیکم و پشت سرم حرکت کنید منم با بی محلی فقط یه کله به نشونه تایید تکون دادم و ادامه ماجرا روز دوم هم تموم شد . روز سوم صبح رفتم دیدم همکارم اف بوده و نیومده منم یه دستور ریز از رییس گرفتم به امید اینکه بگه امروز تنهایی نرو دیدم گفت خانوم مدیر ازتون کاملا راضیه خودت برو رفتم و دیدم تو دفترش نشسته منم تو سالن انتظار موندم که تا بیاد بریم دیدم صدام کرد که بیا منم گفتم شاید کاری داره که دیدم با ترش زبانی و طلبکاری گفت من حرفم رو یه بار میزنم و تکرار نمیکنم مگه نگفتم ازم فاطله نگیر؟؟ منم فقط گفتم چشم و مفهود بود ولی پیش خودم گفتم مادری ازت بگام که خودت بگی دیگه نیام حالا سیریش ندیدی رفتم یه صندلی چرخدار دقیقا کنار صندلیش گزاشتم و نشستمو کیری شروع کردم خیره به زمین نگاه کردن حقیقتش پیش خودم گفتم دیگه گفتن محافظ نگفتن که غلام حلقه به گوش این دختره پیش خودش چی فکر کرده و همینطوری داشتم خود خوری میکردم که دیدم برگشت گفت من خیلی وقته تحت نظرت دارم همیشه اینقدر شیک و تر تمیز هستی و خوشبو؟؟ شاید قد و هیکلت کوتاه تر از بقیه باشه ولی هم جنم داری هم جذبه و هم خییییلی جدی ولی مغرور نباش منم فقط نگاه میکردم سرشو برد تو لب تاپ جلوشو خیلی جدی برگشت گفت باید با مسیولت صحبت کنم که تو دیگه ثابت باشی و همین یه نفرم بسته گفتم یا ابرفض من اومدم بگام حالا قراره گاییده بشم اینقدر کیری بازی در میارم که یارو دست از سرم برداره ولی خدایی به خاطر هم سنگین بودن و جدی بودن ازش خوشم میومد هم زیبایی طبیعیش تو مجتمع خیلی ها رو داریم که هزار نوع ارایش و عمل میکنن که زیبا به نظر بیان ولی این خانوم مدیر یه زیبای طبیعی و خدادادی بود بدون هیچ گونه دستکاری برا همین به خودم اجازه ندادم حرکت اظافه ای بزنم که هم از چشم این بیفتم هم رزومه خودم رو خراب کنم اخه این خانوم مدیر دائما با مدیرعامل و مدیران ارشد و حتی صاحب سرمایه دائما در ارتباط بود و خیلی از مدیرا کلی خایه مالیشو میکردن که شاید گوش چشمی نشون بده و یه سفارشی چیزی بکنه که اونم انگار سرهنگ ارتش باشه خشک و مغرور.
روزها میگذشت و ما هم رفته رفته با هم صمیمی و صمیمی تر میشدیم و من حتی تا پشت دستشویی زنانه هم مشایعتش میکردم ( نه تا سالن سرویس ها تا خود پشت در سرویس که عموما داد خانوما دادشون در میومد که یه مرد تو سالن سرویس زنانه چکار میکنه که اونم با احساس غرور و نگاه پیروزمندانه محل نمیکرد و میگفت بریم) اصلا من براش شده بودم اهرم قدرت فقط کافی بود نظر کنه تا من با نگاه کیریم طرفو چپ کنم . چون اون راضی بود یعنی از حراست راضی بود و برگ برنده رییس ما که باعث میشد رییس هم پشتیبانی کنه .
تا شد خانوم مدیر ما تو تهران به عنوان مدیر روابط عمومی و کارافرین برتر شناخته شد و قرار شد طی مراسم باشکوه در حضور سایر مدیرعاملان و مدیران ارشد بهش جایزه بدن و تقدیر کنن .
نکته جای جالب و تعجبش برای من و همه این بود که اولا این خانوم خودش تهرانی بود و رفت و امد میکرد و شرکت هم یه ماشین اتومات در اختیارش قرار داده بود و دوما این خانوم متاهل بود و با شوهرش معمولا رفت و امد میکرد ولی با توجه به تفاصیر گفته شده به مدیرعامل درخواست داد که برای رفتن به تهران و حضور در مراسم حراست هم هم به عنوان راننده هم به عنوان همراه باهاش باشه که وقتی نامه رسید حراست خود رییس اعلام امادگی کرد که باهاش بره تهران که اونم گفت نه من فقط اقای رضایی رو میخوام و با اون راحت ترم که رییس دیگه اونجا بود که احساس خطر کرد و به بهانه های مختلف که باید با مدیر حراست تهران و هماهنگ کنمو ما نیرومون رو بیرون از مجموعه نمی فرستیمو این داستانا ولی خب از اونجایی که هم از من مطمعن بود و هم زورش به اون نمیرسید با یه تلفن مدیر عامل سیخ شد و اطاعت دستور کرد تا شد صبح روزی که قرار شد بریم تهران . منم دو دست کت شلوار شیک برداشتمو یه ارایشگاه رفتمو یه عطر تند و تلخ زدمو به خیال خودم که دیگه همه چی تمام دارم میرم رفتم شرکت و وقتی خانوم مدیر رو دیدم پشمام به معنای واقعی فر خورد خدای من مگه میشه یه نفر اینقدر زیبا و شیک پوش باشه یه مانتوی بلند و لخت مشکی یه شلوار پارچه ای لخت و جذب که از این مدل هایی که امسال مد شده و تا ساق پا از جلو بازه و یه تاپ مشکی بندی و یقه باز که بعدا که تو ماشین راحت بود و در ادامه میگم دیدم . اومدم شرکت علی الظاهر اونم از دیدن من چشاش برق زده بود .
زنگ زد که تو محوطه هستم بیا سمت ماشین منم ماشینم رو بردم پارک کردم پیاده که شد بشینم پشت رول اونموقع بود که گفتم فتبارک الله احسن الخالقین خلاصه راه افتادیمو یه برق نافذی تو چشماش بود شروع کردیم به صحبت و گرم صحبت بودیم که گفت تو که اینقدر شیک و با کلاسی چرا درستو ادامه نمیدی و دانشگاه نمیری اینطوری میتونی خیلی پیشرفت کنی انگار این همون خانوم مدیر خشک و دیکتاتور توی مجموعه نبود یه فرشته مظلوم که تمام حرفاش رو با ملایمت و مهربونی و شیرین زبونی ادا میکرد در جوابش با غرور و به ارومی گفتم شما مدرک تحصیلیت چیه ؟؟ که گفت من لیسانس مدیریت بازرگانی دارم در جوابش گفتم پس هم گرایشیم که گفت چطور؟؟ گفتم من دوتا مدرک لیسانس دارم لیسانس عمران ساختمان و لیسانس مدیریت دولتی الانم دانشجوی ارشد مدیریت منابع انسانی هستم گفت افرین افرین فکر نمیکردم این قدر تحصیل کرده باشی خدایی همه چی تمومی چقدر دوست داشتم که یه شوهر مثل تو داشته باشم و بهش افتخار کنم ولی حیف که هم تو متاهلی و هم من زود خر شدمو خودمو دستی دستی بدبخت کردم گفتم عه مگه شمام متاهلی؟؟ گفت اره منی که دستو پامو ببندی و بندازی تو دریا بیرون میام یه شوهر شُل و بی نمک بی خاصیت گیرم اومد که بدرد هیچی نمیخوره بهش با خنده گفتم بدرد هیچی؟؟ با قاطعیت و عصبانیت گفت بدرد هیچیییی که گفتم بازم قاطی کرد دستم رو کنسول بود اروم دستشو گزاشت بغل دستمو دستشو کرد تو دستمو با یه نگاه ملتمسلنه گفت بد بهت عادت کردم به عنوان یه دوست هیچ وقت تنهام نزار سرشو برگردوند سمت شیشه و آهی کشیدو برای اینکه جو سنگین ماشین رو به هم بزنم منم دستشو فشار دادم و با چرب زبونی گفتم منو خدا فرستاده تا از این به بعد مراقب و پشتیبانت باشم پس دیگه غم تو چشات نبینم زدم بغل گفتم میخوام برم یه قهوه بخورم چشام داره سنگین میشه شما هم میخوری؟؟ که با خوشحالی گفت با کمال میل ولی از این لحظه تمام هزینه ها به پای من و تو مهمون منی که منم به شوخی گفتم پس افتادم تو ظرف عسل که در جوابم با شیطنت خاصی گفت اونم چه عسلی ، پیاده شدم و دوتا قهوه و دوتا برش کیک خیس سفارش دادمو بهش اشاره زدم بیا پایین وقتی که پیاده شده تازه متوجه شدم که خدای من چی سوار کرده بودم و چرا من تا الان به اندام این توجه نکرده بودم چقدر زیبا چقدر سفید و بلوری و دست نخورده تو چهرش که نگاه میکردم این اصلا همون خانوم مدیر نبود انگار شق که راه میرفت سینه هاش انگار سینه یه دختر هفده هجده ساله بود پایین تاپش که نقطه اتصال با شلوارش بود وقتی از لاش سفیدی شکم و نافشو دیدم حالم دگرگون شدو خودشم فهمید اومد کنارم نشست و با یه شیطنت خاصی خودشو چسبوند به منو دستشو کرد تو دستم بعم گفت پس قول دادیا منم گفتم چشم قول میدم همه چی مهمون تو که مثل یه دختر شش هفت ساله لجباز اخماشو کرد تو هم و گفت اینطوری دانشجوی کارشناشس ارشدی عقل کل هزینه ها رو که نگفتم که خندیدم و گفتم چشم صحبت میکنیم . خوردیمو راه افتادیم تو ماشین دیگه کاملا خودشو وا کرده بود و دست تو دست و سر رو شونه و با هم صحبت میکردیم تا رسیدیم تهران بهش گفتم خب من تهران رو دقیقا بلد نیستم ادرس بده شما رو برسونم خونه منم میرم خونه خواهرم صبح اول وقت میام دنبالت گفت اولا الان دیر وقته خواهرتو از خواب بیدار نکن دوما بریم خونه ما استراحت کن تا صبح گفتم نه بابا با وجود شوهرت مگه مغزمو خر گاز گرفته که بیام اونجا اونم خندید گفت پس منم خونه نمیرم شرکت یه واحد اپارتمان در اختیارم گزاشته ولی ما اونجا زندگی نمیکنیم بریم اونجا که منم قبول کردم.
رفتیم به ادرس و در پارکینگ باز شد و ماشین رو پارک کردیم و رفتیم تو اسانسور دیگه شده بود ساعت یک و نیم شب و منم گیج خواب ولی میتونستم از تو چشاش شوق و خوشحالی و احساس توام با پیروزی رو ببینم دیگه خودمو گزاشتم به بَرِش ببینم چی پیش میاد .
درب واحد باز شد و رفتیم داخل یه آپارتمان کامل و مجهز و شیک و ترتمیز وسایل ها و لباسامون رو گزاشتیم روی مبل و منم کتم رو کندمو نشستم گفت تو یخچال وسایل پذیرایی هست هر چی دوست داری بخور خودشم جلوم خیلی راحت شالش که روی شونش بود رو برداشت و مانتوش رو دراورد که بازم من حالی به حالی شدمو حال دل و مغزم خراب شد بهم پیشنهاد داد اگه میخوام برم یه پوش بگیرم که خستگیم در بره گفتم نه فقط بگو جا خوابم کجاست من برم بخوابم یه اتاق نشونم داد و خودش حوله شو برداشت و گفت من عادت دارم قبل خواب دوش بگیرم و بعد بخوابم اون رفت حموم و منم یه سرویسو رفتم بخوابم خواستم یه لیوان ابم بخورمو بعد بخوابم وقتی در یخچال رو باز کردم دیدم تو یخچال وسایل حتی غذای مونده هم هست پس اونجا به این نتیجه رسیدم که یا خونه خودش اورده منو یا یه جایی که توش زندگی جاری بوده و اون اپارتمان شرکت نیست . خب با یه لیوان اب رفتم تو اتاق و با یه تخت دو نفره مواجه شدم دیگه گفت بادوباد برق اتاق رو خاموش کردمو رفتم رو تخت و رو نیمی از اون گرفتم خوابیدم تو خواب و بیدارری بودم که دیدم در حموم باز شد و خانوم با یه حوله دور موهاش و یه پیراهن گل گلی گشاد تا بالای زانو و یقه باز و برون استین اومد تو حال و من ورژنی جدید از زیباییش رو نظاره گر شدم . خواب از سرم پریده بود و قلبم تند تند میزد ولی خب بازم گفتم شاید اون یکی اتاق رو برای خواب انتخاب کنه و من دارم اشتباه میکنم و قضیه فقط یه سبک زندگی باز و بدون محدودیت باشه. به هرحال باید خودمو به خواب میزدم ، برق حال هم خاموش شد و در اوج ناباوری زهره اومد تو اتاق و یکی دوبار اروم صدام کرد و وقتی دید خوابیدم ارون نشست رو تخت و کمی با فاصله ازم دراز شد حالا من قلبم داره از سینم میزنه بیرون سرم داغ داغ ،، به پشت مثل یه بچه معصوم خوابید انگار هر دوتامون منتظر بودیم تا اون یکی یه حرکتی بزنه ولی اون میدونست که من با عزت نفس ، ترس ، غرور یا هر چیزی دیگه ای که دارم شروع کننده نیستم پس بعد چند دقیقه اروم با یه تکون خودشو بهم نزدیک کرد و به همون حالت از پشت چسبید بهم اروم یه پاشو گذاشت سر پام دیگه از اون لحظه گفتم خانوم مدیر خونت حلال و دیگه بقیش بامن.
منم به پهلو شدمو از پشت کیرمو چسبوندم در کونش و بغلش کردمو دستمو گزاشتم روی سینش و سرمو بردم نزدیک گردنش دیدم نفساش بریده بریده میاد بیرون مثل بچه ای که خودشو بندازه تو بغل مادرش خودشو چپوند تو بغل من ، منم اروم اروم شروع کردم با نوک سینش ور رفتن که دیدم اوع خانوم سوتین نداره و یعقه هم که باز کار من هم راحت تر نوک سینه شق شده فقط نفس نفس میزد و منم با نوک انگشتام با سینه هاش ور میرفتم و یه مقدار دامنه کار رو وسیع تر کردم و با نوک زبونم شروع کردم به لیسیدن لاله گوش و کردن که دیگه براش قابل کنترل نبود و نفساش شمرده شمرده شده بود و هی کونشو به کیر سفت شده من فشار میداد ، کم کم با کف دست و سر انگشتام شروع کردم پایین رفتن رفتمو رفتم تا به پاهای لختش رسیدم با حرکت نوک انگشتام روی پاش انگار که قلقلکش بیاد و بخواد فرار کنه یه تکون از رو لذت خورد که نگهش داشتمو به بهشتش رسیدم پیراهن کوتاهش رو کنار زدم دیدم به به خانوم مدیر جون من شرط هم پاش نیست و خودشو تسلیم محض کرده در برابرم وقتی انگشتمو لای چاک کسش کشیدم دیدم اینقدری خیسه که لای پاهاش هم لزیجه که شاید خجالت کشید و دستش رو گزاشت رو دستم و مانع ادامه شد اروم در گوشش گفتم اگه دوست نداری و ناراضی هستی ادامه ندیم ، با صدای نازش اروم و با عشوه گفت اگه دوست نداشتمو و عاشقت نمیشدم الان اینطوری تو بغلت نبودم بزار خشکش کنم نمیدونم چرا اینقدر خیس شده که گفتم من همینطوری آبکی تو دوست دارم که با خیال راحت شل کرد و پاشو برام باز کرد وقتی دست رپش میکشیدم انگار رو آینه دارم دست میکشم بدون کوچکترین و کمترین پُرزی به شیوه ماهرانه ایی براش شروع کردم مالیدن و با چوچولش بازی کردن که دیدم دست انداخت و از رو شلوار کیرمو کرفت و یه اووف کش داری کشید و گفت چه لحظه ای پیشنهاد داد که میشه لخت شی که گفتم زحمت لخت کردنمون با خودت که با خنده گفت ای شیطون چشم بلند شد و اول پراهن خودشو دراورد و شروع کرد به کندن. دونه دونه لباسای من و خیز برداشت سمت کیر من که جلوشو گرفتم و گفتم عجله نکن به وقتش بیا بالا تو بغلم یه دست زیر کردنش و سینش تو دستم یه دستمم برای کسش نمیخواستم به این زودی و اسونی ارضا شیم باید صفر تا صد جلد بوم خودم میشد باید کاری میکردم که از لذت بره اون بالا بالاها روی ابرها لب به لب شدیم و شروع کردیم لب و لوچه همدیگه رو خوردن ، با یه دستم با نوک سینش بازی میکردم و با اون یکی هم کسشو میمالیدم وقتی با سه تا انگشتم لبه های کسشو براش نمیمالوندم مثل مار تو بغلم لول میخورد انگشتم رو اروم لای چاک کسشو کردم تو سوراخش که یه آه کش داری کشید و گفت تورو خدا اروم تر تا بدنم اماده بشه اون بی لیاقت که عرضه هیچ کاری رو نداشت .
در گوشش گفتم نمیخوام به هیچ چیز دیگه ای جز لذت بردن فکر کنی فقط لذت ببر زهره جونم اروم اروم انگشتمو کردم داخل با یه ریتم ملایم عقب جلو کردن وقتی گردن و بنا گوشش رو لیس نمیزدم از روز لذت و شهوت میخواست فرار کنه دیگه کسش قشنک اب انداخته بود و صدای شالاپ شلوپ بلند شده بود که با تکون هایی که انگار داره روح از بدنش جدا میشه با یه رعشه دل انگیز ارضاء شد و شل و ول وارفت منم از حرکت ایستادمو اجازه دادم ریکاوری بشه پا لای پای هم و دستمو گذاشتم زیر سرمو شروع کردم نگاه کردنشو اروم اروم نوازشش کردن ، خب خودتون میدونید که خانوما بعد سکس چقدر به نوازش و محبت بعدش احتیاج دارن و براشون اهمیت داره منم نمیخواستم بدنش سرد بشه این تازه اول راه بود . بعد چند دقیقه گفت رضا باور میکنی تا الان همچین چیزی تجربه نکرده بودم؟! ولی من کیرتو میخوام گفتم چشم گفت میشه ببینمش؟؟ گفتم امشب تمام وجودم برای تو و در اختیار تویه بفرما گفت اول یه دستشویی برم و بیام که منم به خاطر خنده و تقلید از برنامه خندوانه با خنده گفتم برییییم بیایییم همینطور که من از پشت دنبالش میکردم اون کون گرد و کمر باریکش رو دنبال میکردمو کیف میکردم رفت قشنگ خودشو شست و تر تمیز کرد و برگشت رو تخت پاهاش سمت من بود و سرش سمت کیرم با دستش یه مقدار اینور اونورش کرد و شروع کرد به نازش دادن و اروم کلاهک کیرمو گزاشت دهنشو شروع کرد به مکیدن و باهاش بازی کردنو اوووم اووووم کردن منم که دیدم بیکارم کشیدمش رو خودمو شدیم 69 منم شروع کردم اون کس خوشمزه و خوش بوشو براش خوردن وقتی زبون میکشیدم لای چلک کسش و با چوچولش بازی نمیکردم انگار که داری قلقلکش میدی بدنش رعشه میکردو کمرشو تاب و قوس میداد کسش دوباره اب انداخت و تموم لب و لوچه منو خیس کرده بود وقتی کیرمو تا ته میکرد تو حلقش و تخم هامو تو دستش میگرفت اوغ میزد و منم لپ های کونشو باز کرده بودمو اروم اروم با سوراخ کونش بازی میکردم طوری که تحریک بشه ولی دردش نیاد و بدش نیاد که یدفعه کمرشو بلند کردو کسشو با تموم وجود فشار میداد رو دهنم فهمیدم که بلللهههه خانوم دوباره داره ارضاء میشه منم چچولشو به دندون گرفتمو با یه کچولو فشار و بازی دادن ولو شد رو من بعد چند دقیقه که جون گرفت شروع کرد به مشت زدن به پاهام و اعتراض کردن که دیگه نایی ندارمو هنوز منو نکردی که خوابوندمش رو تخت و گفتم این که دیگه ناراحتی نداره طوری میکنمت که بدون سفینه بری تو فضا گفت تا الانشم دوبار منو فرستادی فضا پاهاشو جمع کردم تو سینه ام و خوابیدم روش و اروم اروم کله کیرم رو لا چاکش حرکت میدادمو بالا پایین میکردم که پاهاشو باز کردو منو کشید سمت خودش و پاهاشو دور کمرم قفل کرد منم اروم اروم شروع کردم گذاشتن داخل کسش که گفت فقط اروم تا احساس کردم تخم هام چسبید دره کونش و شروع کردم به تلمبه زدن یعنی میکردما مقل یه کشتی کیری که حریف خودشو قفل کنه و روش چنبره بزنه همینطوری تو بغلم گرفته بودمش پاهاشو گزاشتم رو دوشم و اینقدر دولاش کردم که پاهاش بغل گوشش بود و موقع کردن نعره میکشید و فقط میکفت بکن عزیزم بکن جرم بده چقدر تلاش کردم تا به این لحضه برسرم عوضی مغرور جلو دهنش رو گرفتم گفتم هیس اروم تر ساعت ۳ صبحه الان مردم رو میریزی سرمون گفت دراز بکش میخوام من بیام بالا من خوابیدمو اون اومد بالا مثل یه پری دریایی که موهاش تو صورتش پخش شده باشه بالا پایین میشد انگار داره اسب سواری میکنه میگفت لعنتی تو که کمری داری چرا ابت نمیاد انگار دیگه خسته شده بود و تو جسمش توانی نمونده بود اومد پایین و به حالت سجده داگ استایل شدو قشنگ برام باز کرد منم که پوزیشن مورد علاقم همین بود تا دسته جا کردم تو کسش و رگباری تلمبه زدم تا احساس کردم داره ابم میاد ازش پرسیدم کجات بریزم که گفت دوست دارم سیرابم کنی بریز توش قرص میخورم منم با تمام قوا تا اخرین قطره رو توش پمپاژ کردم و همزمان لرزیدیم و با هم ارضا شدیم گفتم برو حداقل خودتو بشور منی رو از بدنت خارج کن گفت اصلا حرف نزن دارم بی هوش میشم فقط دوست دارم تو بغلت تا صبح بخوایم بغلش کردم و با هم بعد یه شب نفس گیر بی هوش شدیم.
ادامه…
نوشته: Rez1