خواهرزن یا ویروس تباهی؟
داستان به سکس ختم نمیشود.
من یه مهندس هستم که تو کارم سرشناس و موفقم.با خانومم تو دانشگاه آشنا شدیم. و بعد از چندین سال عشق آتشین و اشک و آه و درافتادن با خانواده ه و عالم و آدم بالاخره به هم رسیدیم…
ما دیوونه ی هم بودیم و عشقمون یه جورایی تو فامیل و دوستان و دانشگاه و…ضرب المثل شده بود.من دوتا خواهر زن داشتم که بزرگتره اسمش نسیم و کوچیکتره اسمش میترا بود(مستعار).
اولین بار که نسیم رو دیدم زمانی بود که تازه با خانومم آشنا شده بودیم و اومده بود دانشگاه که منو ببینه. بین پسرای کلاس غوغا شده بود و همه از هم و از من میپرسیدن که اون دختره که با خانومت بود خواهرزن تو بود؟
زیبایی خیره کننده ی نسیم چشم همه رو دراورده بود. اگه بخوام خلاصه بگم شبیه جوونیای حمیرا بود. یه چهره ی بی نظیر و اصیل با چشمایی که واقعا کمتر شبیه داشت.و جالب این بود که من اونقدر خانومم رو دوست داشتم که اصلا متوجه زیبایی نسیم نبودم!حتی روز خواستگاری همه ی نگاها به سمت نسیم بود و اینقدر قضیه تابلو بود که خانومم نتونست جلو خودشو بگیره و با اشک بهم گفت مادرت اومده بود خواستگاری من یا نسیم؟؟!!
سالای اول زندگی من و خانومم همچنان عاشق هم بودیم .سخت کار می کردیم و تو کار هم پیشرفت خوبی داشتیم.تا این که خانومم باردار شد و یه مدت مجبور شدیم به دلایلی طبقه پایین پدر خانمم زندگی کنیم. حالا دیگه من روزی چند بار نسیم رو میدیدم. صبحونه، ناهار، شام و وقت و بی وقت، با لباس راحت و … ناگفته نماند که میترا خواهرزن کوچکترم هم حالا دیگه حدودا ۲۰ ساله بود. و از اون طرف رابطه ی جنسی من و خانومم به دلیل بارداریش تقریبا قطع شده بود.
نسیم همون روزا نامزد کرد. و به طرز عجیبی لارج و راحت شد. اولین باری که توجه من به نسیم جلب شد وقتی بود که اولین عکساشو با نامزدش خیلی اتفاقی رو لب تاب دیدم. خدای من زیبایی وحشتناک نسیم به کنار با اون لباسی که پوشیده بود به جرات میتونم بگم هر مردی رو از پا می انداخت. میشه گفت تو اون لباس فقط شرتش دیده نمیشد.
از اون روز نگاه من به نسیم عوض شد. و البته نسیم هم خیلی راحت لباس میپوشید.شالش که فقط برا رفع تکلیف رو فرق سرش بود و همیشه نصف سینه هاش تو دید بود. و معمولا با یه ساپورت پلنگی چسبون. حالا دیگه نسیم شبانه روز پیش چشمم بود و هر هفته یه چن تا از عکسای جدیدش به لب تاب ما اضافه میشد و من هم عادت کرده بودم هر شب موقع کار با لب تاب برم عکساشو با لباس های جدید ببینم. و این تو روزایی که من با خانومم رابطه جنسی نداشتم یه جورایی فانتزی من شده بود و یواش یواش اولین خود ارضایی های بعد از ازدواج من را شکل داد. بعدنا عکسای عجیب غریبی هم از این بشر تو لب تاب شخصیش دیدم که مثلا فقط با یه شورت از خودش عکس انداخته بود. حالا چرا الله اعلم!
تا اینکه یه شب وقتی خانومم باردار بود و من تو اتاق داشتم عکسای نسیم رو میدیدم و خودارضایی میکردم در رو باز کرد و ماجرا را دید!
نمیتونست چیزی که دیده رو باور کنه. فقط نگام کرد و چشمش پر اشک شد و نشست رو تخت و گریه کرد. خیلی گریه کرد. تا چند روز بعدش هیچ حرفی نمیزدیم و هروقت میدیدمش چشاش پر اشک بود. و بالاخره بعد چند روز با هزار جور عذر تراشی و بهونه های جورواجور معذرت خواهی کردم و باهاش سر حرف رو باز کردم. اما از اون روز دیگه هیچی تو زندگی ما مثل قبل نشد.
بتی که از من تو چشای خانومم ساخته شده بود حالا فرو ریخته بود و خودمم باور نمیکردم که نسیم با اون چشا و سینه های بلورین اینجوری منو شکست داده.
بالاخره بچه مون هم به دنیا اومد اما یه مشکل دیگه هم پیش اومده بود.شکم خانومم به طرز وحشتناکی بزرگ مونده بود و حالا دیگه وقتی میخواستم با خانومم رابطه داشته باشم اصلا به نعوظ نمی رسیدم. انگار که دارم با یه زن باردار سکس میکنم. اصلا نمیشد که نمیشد.
از اون طرف نسیم اول کرکری خوندن و یکه تازیش بود. بعضی وقتا شبا میومد کمک خانومم و بعضی شبا همونجا میخوابید. تا اینکه یه شب دم دمای صب وقتی تو اتاق بغلی خوابیده بود و پاشدم برم دستشویی از لای در نسیم رو دیدم که با یه تاپ و ساپورت تو اتاق خوابیده.
خدای من چی میدیدم.بتی که هر مردی رو از پا می انداخت و چن سال با عکساش خود ارضایی کرده بودم حالا جلوم خوابیده بود و موهای فرفریش تقریبا نا یک متر بالاتر از بالشش پهن شده بود. سرجام خشکم زده بود. فقط نگاه میکردم. اما هر کاری کردم نتونستم بهش دست بزنم. احساس میکردم این اجازه رو ندارم و البته ترس هم داشتم. چندین بار از زوایای مختلف وراندازش کردم. بهش نزدیک شدم و حتی بوش کردم. یهو دیدم پلکاش داره میلرزه. نسیم بیدار بود!
اما عجیب این بود که رفتارش با من تقریبا هیچ فرقی نکرد. از اون روز میدید که هرجا ببینمش رو سینه و اندامش زوم میکنم اما پوششش شاید راحت تر هم شد و تو مجالس دیگه پیش من تمام ساق و سینه ش باز بود. و رفت و امداش هم کمتر نشد هیچ که بیشتر هم شد. چند باری با هم مسافرت رفتیم و خیلی راحت پیش من با تاپ و ساپورت و…تو یه چادر میخوابید. واقعا نمیدونم منظوری داشت یا نه ولی فک میکنم تو وجود هر زنی یه گرایشی به جلوه گری و طنازی پیش مردایی که براشون جذاب باشه هست و جالب تر این که بعدنا خواهر کوچیکترش میترا هم دقیقا همین راه رو در پیش گرفت که به طرز وحشتناکی از نسیم خوش اندام تر بود و تیر خلاصی رو به زندگی ما زد.
به مرور دوز خودارضایی من وحشتناک شد. تقریبا هیچ رابطه ای با خانومم نداشتم و اون بیچاره هم هرچی سعی میکرد با ورزش و دارو و رژیم و شام نخوردن و…شکمش رو اب کنه هیچ فایده ای نداشت. حالا دیگه رابطه ی ما مث سگ و گربه شده بود. اون میدونست که من تو کف نسیمم و من هم به خاطر تحقیر ها و زخم زبون هایی که ازش می شنیدم ازش متنفر شده بودم. جالب بود که تو تمام این دعواها حتی یه بار حاضر نشد بگه مثلا خواهر من هم یک درصد مقصر بوده.
دیگه از همه چیز این زندگی متنفر بودم. مایی که زمانی عشقمون ضرب المثل بود!! بچه های طفل معصوممون این وسط شده بودن گوشت قربونی. و چه کتک هایی که به طفل معصوما نزدم. تو کارم به شدت افت کرده بودم و عجیب بود که تو تمام پروژه هام گره می افتد و هیچ کدوم به سرانجام نمی رسید. از طرفی از زنا هم همیشه میترسیدم و نمیخواستم به زن و بچه هام خیانت کنم و سمت کس دیگه ای برم. هرچند موقعیتش فراهم بود و ماشین خوب و دفتر خالی و پول و…خودم هم ادم خوشتیپی بودم.
تو آخرین مسافرتی که عید ۹۷ رفتم نسیم و میترا تیر خلاص اخر رو زدن و هر چقدر میتونستن آتیش سوزوندن. وقتی برگشتم خونه دیگه واقعا از کار و زندگی افتاده بودم. شب و روزم شده بود خودارضایی. صبحها تا میرفتم سرکار تقریبا ظهر بود و دوباره بر میگشتم و میخوابیدم و وقتی پا میشدم تقریبا غروب بود. دیگه داشتم دیوونه میشدم و مشاوره با روانشناس رو شروع کردم.
سال اول، سال دوم، سال سوم، و…هر چند روز و هر هفته مشاوره با این دکتر و اون دکتر و دارو کتاب و…ولی هیچ فایده ای نداشت. مگه میشه آدمی مثل من که هیچ رابطه ای با زنش نداره وقت و بی وقت این دوتا رو با اون پوشش ببینه و بعد حسرت نخوره و اروم باشه. هر بار که مهمونی پیش میومد به محضی که این دوتا مانتوهاشون رو درمیاوردن و مسابقه خودنمایی شروع میشد تمام آموزش های روانشناسی به فاک میرفت و من انگار مسخ میشدم و بعد از مهمونی دوباره دعوا و قهرهای هفته به هفته و …
دیگه عقلم به هیچ جا قد نمیداد. تا اینکه یه روز ناامید از همه جا یه فکری به ذهنم رسید. اینکه با نسیم صحبت کنم. اما چی بگم؟ بگم من عذبم؟ یا تو حشری؟ خیلی فک کردم چی بگم که اگه یه وقتی به خانومم هم گفت قضیه از اینی که هست بدتر نشه.
دعوتش کردم دفتر. خیلی سعی کرد طفره بره اما گفتم یه مساله ای بین من و خانومم هست که میخوام کمکم کنی.
اومد و با همون تیپ همیشگی نشست. ارایش وحشتناک و رژ آتیشی. مانتوشو دراورد با اندامی که من مثلشو هیچ جا ندیده بودم و با شلواری که تا نصف ساقش بالا رفته بود و سینه هایی که چاکش مثل همیشه تا وسط باز بود.
شروع کردم و بعد از کلی مقدمه چینی گفتم ببین نسیم من خیلی خانواده شما رو دوست دارم. شما الید و بلید و خانومم رو هم خیلی دوست داشتم. ولی راستش بعد از بارداری خانومم مشکلاتی برای ما پیش اومد که دیگه رابطه مون مثل قبل نشد. و هربار که تو اومدی خونمون با خانومم دعوام شد که چرا خواهرمو دید میزنی و…
حالا تو بیا یه بزرگی کن و فرض کن من اصلا تو این زمینه مشکل دارم و هیچ کس مقصر نیست. بیا وقتی دور هم جمع میشیم یه جور بپوش که خودت معذب نباشی!! یا اگه نمیتونی واقعا بگو من تو جمعتون نباشم.
تو تمام این مدت نسیم مثل همیشه چش تو چش بود باهام و یه چیزایی هم گفت. گفت من هم اذیت میشم که تو همش رو من زوم میکنی و حتی میدونم که بعضی وقتا عکسامو چک میکنی! (ارواح عمه ت)
اما این مشکل مشکل روانی توئه. تو روانی هستی و باید بری درمان و من نمیتونم بیشتر از این خودم رو به خاطر تو بپوشونم.!! و پاشد و از دفتر رفت بیرون.
انگار یهو اب سردی ریختن رو سرم و از خواب بیدار شدم. تمام اون ۲۰ سال جوونی که این ویروس از من گرفت پیش چشام رد شد. و حالا بهم میگفت تو روانی هستی و این مشکل من نیست.
از اون روز به بعد پای نسیم و خواهرش از زندگی من به کلی رفت بیرون. و حالا تقریبا یک سالیه تقریبا هیچ رابطه ی خانوادگی نداریم.
بله نسیم از زندگی ما گورش رو گم کرد اما جوونی و زندگیم رو تباه کرد. البته نه که خودم مقصر نباشم. حالا مدتیه سعی میکنم رو رابطه م با خانومم و بچه هام کار کنم اما دیگه هیچی مثل قبل نیست. اون تبدیل شده به یه کوه نفرت و بچه ها هم دوتا بچه عصبی و بیزار از زندگی.
هرچند که قبول دارم خودم هم مقصر بودم اما هیچوقت نتونستم قلبا نسیم رو ببخشم.چون میتوانست او اگر میخواست…
حالا بعضی وقتا سعی میکنه بیاد و خوش و بش و دوباره رفت و آمد و…اما دیگه هیچوقت نمیخوام به اون روزا برگردم و با اخم و تخم من دمشو میذاره رو کولشو میره. خدا بگم چکارت کنه نسیم…
نوشته: Matin