خیابان جمالزاده

سلام به همه دوستان شهوانی
اسمم کوروش هستش و الان حدود 55 سالمه و این داستان برمیگرده به حدود 30 سال پیش و زمانی که من 4 سال بود که از خدمت سربازی برگشته بودم و هنوز مجرد بودم اون موقع ها موبایل نبود هیچ تازه همه خونه ها هم تلفن ثابت نداشتن که در مواقع ضروری به همدیگه خبر هاشون رو برسونن و خونه ما تلفن داشت من یه پسر عمه داشتم که بیسواد بود و خیلی جاهای تهران رو بلد نبود زنگ میزنه که دایی من دارم میام تهران وقت دکتر دارم ولی خونتون رو بلد نیستم اگر یکی بیاد دنبالم منو بیاره خونه. پدرم بمن گفت که پسر عمت میخواد از شهرستان بیاد تهران ماهم خونمون رو تازه عوض کرده بودیم و خونه ما رو نمیشناخت برو ترمینال آزادی و منتظرش باش اتوبوس ساعت حدود 8 شب میرسه ترمینال، خودت و پسر عمه سوار ماشین بشین و بیایید.
منم گفتم باشه و ساعت حدود 6 عصر رفتم ترمینال آزادی تا برسم توی ترافیک شد حدود ساعت هشت و ربع هرچی پرسیدم فلان اتوبوس کی رسیده و چی شده کسی پاسخگو نبود خلاصه تا 9 شب اسیر شدم و کلافه، زنگ زدم خونه به پدرم گفتم که کسی اینجا نیست گفت پس تو کجایی پسر عمت دنبالت میگشت منم آدرس دادم بهش تا خودش بیاد . تو هم زودی بیا
منم دست از پا درازتر غرغر کنان راه افتادم که بیام خونه خودمون که توی ترمینال یه خانم میانسال خوشگل و خوش اندام چادری که سنش حدود 40 سالش بود دیدم با دو تا چمدان سنگین و کلی بار معطله و کمی نگاهش کردم و نگاه من رو متوجه شد و یهو گفت: آقا میشه بمن کمک کنید این چمدون ها رو بزارم توی ماشین و تا خونمون ببرم ؟؟؟ خدا خیرتون بده دارم از شهرستان میام کسی باهام نیست من تنهام . منم فردین بازیم گل کرد و رفتم جلو و گفتم خانم خونتون کجاست ؟ گفت میدون انقلاب خیابون جمالزاده
منم پیش خودم گفتم خوب من بسمت شرق میرم سر راهم این بنده خدا رو هم کمکش میکنم تو همین فکرها بودم که یه تاکسی نارنجی اومد و خانومه بهش گفت: جمالزاده 3000 تومن تاکسی هم زد رو ترمز و نگه داشت و ما و چمدون هارو سوار کرد و حرکت کرد بسمت خیابان جمالزاده . من و اون خانمه دوتامون هم رفتیم عقب نشستیم،توی مسیر همش زیر چشمی منو نگاه می کرد و لبخند ریزی میزد. منم همینطور لبخند می زدم. خلاصه رسیدیم دم در خونشون و تاکسی ما رو پیاده کرد و کرایه شو گرفت و رفت.
من موندم و خانومه و دوتا چمدون سنگین، خلاصه با هر زحمتی بود بارها رو دوتایی بردیم بالا و من همین که دستهامو شستم و خواستم خداحافظی کنم برم یهو خانمه که دیگه چادرش رو از سرش باز کرده بود و لباس مهمونی تنش بود اومد و گفت خدایی اگه بزارم بری باید یه چایی یا شربتی بخوری بعدش بری، منم خجالتی خلاصه با هزار زور و زحمت منو نگه داشت و بهم 5 هزار تومن از توی کیفش پول داد که این حق الزحمه توست و منم قبول نکردم و گفتم وظیفمه بهت کمک کنم هرچی گفت قبول نکردم و قسمش دادم که نمیگیرم ازت خلاصه بیخیالش شد و گفت حالا که نمیگیری شب شام بمون اینجا منم تنهام با کلی اصرار قبول کردم و زنگ زد برامون کباب آوردن و خوردیم و بعد شام یهو سر صحبت رو باز کرد که خوب چطوری و چه خبر و خونتون کجاست و بچه کجایی و صحبت از همه جا یهو گفت بگو ببینم دوست دختر داری یا نه ؟؟؟
اون موقع ها اصلا خیلی این چیزها مد نبود و پسرها علنی نمیگفتن که دوست دختر داریم منم از خجالت سرخ شده بودم گفتم نه بابا من اصلا دوست دختر ندارم یهو گفت دوست داری دوست دختر داشته باشی ؟ منم گفتم ای بابا کی بامن دوست میشه آخه ؟ گفت چرا نا امیدی؟ خیلی هم دلشون بخواد پسر خوبی مثل تو. اصلا خودم دوست دخترت میشم دوست داری؟ من همینجوری چشمام چهارتا شد و زل زدم بهش و با تعجب نگاهش کردم یهو گفت چیه مگه من چمه که نتونم باهات دوست بشم نکنه پیرم ؟
گفتم نه بابا این چه حرفیه خیلی هم جوون و خوشگلی و جذابی کاش یه دوست دختر مثل تو داشتم .خلاصه شالشو از سرش برداشت و اومد نشست کنار من و اولین کاری که کرد ازم یه لب خوشگل و خفن گرفت و منم دیدم همه چی اوکیه باهاش همکاری میکردم و منم ازش لب میگرفتم که یه دفعه دست انداختم به سینه هاش و ممه های نازش رو گرفتم دستم و شروع کردم به مالیدن سینه هاش و لباسشو زدم بالا و از زیر سوتینش سینه هاشو گرفتم دستم .
کمتر از 1 دقیقه منو و خودشو لخت کرد و با هم داشتیم لب بازی میکردیم تنها لباس ما شورت هامون بود یهو دستشو آورد و کیر منو گرفت دستش و کیر منم حسابی راست شده بود و سر به فلک زده بود یهو گفت عجب کیر دراز و کلفتی داری جووووون دوست دارم امشب با این کیرت منو جررررر بدی و حالمو جا بیاری خیلی وقته کوسم کیر ندیده .
منم بعد کلی مالش سینه هاش و جاهای دیگه که همه جاشو لیس زدم رسیدم به شورتش که شورت توری قرمز رنگ بود از رو شورت کلی کوسش رو بو کردم لامصب بوی خوبی داشت و با دندونام چند تا گاز ریز از کوسش گرفتم با دندونام شورتش رو کشیدم پایین و چشمم به جمال کوسش روشن شد. جاتون خالی یه کوس سفید تپل و گوشتی که دیدنش دیوونم کرد از همون اول شروع کردم بوسیدن و لیسیدن کوسش ساعتو نگاه نمیکردم زمان از دستم خارج شده بود نفهمیدم چقدر کوسشو خوردم که دیدم یهویی جیغش در اومد و لرزید و ارضا شد . منم بغلش کردم و چسبوندم به خودم تا کامل ارضا بشه و حالش جا بیاد .
یهو دیدم اصلا انگار تو حال خودش نیست و سیاهی چشماش رفته یهو گفت کوروش فقط کیرتو بیار و بکن تو کوسم که دارم هلاک میشم . منم کیرمو آوردم گذاشتم دم شیار کوسش و چند تا شلاقی زدم رو کوسش که گفت تورو خدا یواش بکن خیلی وقته کوس ندادم خلاصه منم کیرمو کمی خیس کردم و یواش کردم توووووش که دیدم دستهاشو آورد دور کمرم حلقه کرد و از شدت شهوت با ناخناش کمرم رو چنگ میزنه.
با هر زور و زحمتی بود تا بیخ کردم توووووش و اینم منو چنگ میزد و تو حالت خلسه بود چند دقیقه حسابی تلمبه زدم و بعدش گفتم برگرد قمبل کن برگشت و از عقب گذاشتم تو کوصش و چند دقیقه هم داگی کردمش همش ناله میکرد و هی قربون صدقه کیرم میرفت میگفت جووووون بکن جرم بده چند ساله کوسم کیر ندیده منو جرم بده پارم کن یهو در حین تلمبه زدن هام دیدم آبم داره میاد بهش گفتم داره میاد چکار کنم گفت بریز توووووش همونجا خالیش کن بزار داغی آبتو کوصم بچشه و حس کنه .
منم آبم اومد و همرو خالی کردم ته کوسش و تو این فاصله اون دو بار دیگه هم ارضا شده بود و کلی کیف کرده بود همو بوسیدیم و ازش تشکر کردم و اصلا حواسم به ساعت نبود یهو دیدم ساعت 30/11 شبه و من هنوز نرفتم خونه اومدم لباسهام رو بپوشم و برم خونه یهو گفت تورو خدا نرو بمون امشب تا صبح باهم حال کنیم .
منم بهش گفتم نمیتونم بمونم پدر و مادرم نگرانن همینجوریشم دیرم شده برسم خونه مادرم چپقمو میچاقه ولی بهت قول میدم هر هفته دوسه بار بیام صفا کنیم داشتم لباسهامو میپوشیدم که یهو زنگ خونشونو زدن یهو من گفتم منتظر کسی بودی ؟ گفت بزار ببینم کیه از تو پنجره نگاه کرد و یهو گفت برو قایم شو گفتم چرا نگفتی شوهر داری گفت شوهرم نیست داداشمه بیاد بالا تورو ببینه تیکه بزرگه گوشته گفتم کجا قایم بشم گفت برو بالا پشت بوم تا ببینم چکار میتونم بکنم منم سراسیمه رفتم راه پله که برم بالا پشت بوم تا این داداش نره خرش بیاد بره تا من برم دیدم در بالاپشت بوم قفله و یه شیشه داشت که شکسته بود پیش خودم گفتم از اون شیشه شکسته میرم و یه کاریش میکنم سرمو کردم تو اون شیشه شکسته درب بالا پشت بوم یهو سرم گیر کرد و هرچی خواستم که سرم دربیاد نشد سرم لای نرده ها گیر کرده بود و داد میزدم کمکم کنید کمکم کنید که یهو از خواب پریدم دیدم مادرم داره از خواب بیدارم میکنه و منم لحافم پاره شده بود سرم رفته تو سوراخ پارگی لحافم و هی دارم داد میزنم خدا رو شکر کردم که همش خواب بوده و آسیبی از طرف اون داداشه بهم نرسید.
این اولین داستانم بود که در این سایت نوشتم امیدوارم مورد پسند شما خوانندگان گرامی واقع شده باشه و لذت ببرید.
منتظر داستان های بعدی من باشید.

نوشته: کوروش

دکمه بازگشت به بالا