خیانت همسرم باعث مهاجرت شد (۴)
…قسمت قبل
الهه رو تا حال با این هول و هراس و ترس ندیده بودم در حالیکه سعی می کرد صدا به همسایه ها نرسه همچنان از کورش حمایت و دفاع می کرد مونده بودم چرا به صراحت از بی گناهی کورش دم میزنه فکرم در اون لحظات توانایی هیچ تجزیه و تحلیل و بررسی این موضوع رو نداشت فقط میخواستم هر چه زودتر صورت خونی و بینی ورم کرده کورش رو تمیز کنم و بفرستم خونه باباش ولی مگه الهه اجازه می داد به خیالش من قصد کشتنش رو داشتم یهو اتفاق بدی افتاد و الهه افتاد کف حیاط و بیهوش شد چی شده بود کورش کم نبود الهه هم بهش اضافه شد رفتم سرش رو بلند کردم خوشبختانه خونی نشده بود شبیه یک مرده هیچ عکس العملی نداشت از کورش کمک خواستم که الهه رو داخل اتاق ببریم قبل از اینکه نیم تنه بالاشو بگیره خودم گرفتم راستش نمی خواستم دست نامحرم کورش به همسرم بخوره باز از پاهاش از ناچاری بود و کورش هم از زیر زانوش گرفتش و آوردیم داخل هال و هول زده به اورژانس زنگ زدم خلاصه کنم شوک شدید عصبی به الهه وارد شده بود و اون شب کذایی رو تا صبح در بخش اورژانس بیمارستان بستری بود و اول صبح با دختر کوچکم نگین بردمش خونه باباش …اصرار و خواهش می کرد که ببرمش خونه ولی میترسیدم بازم حالش بد بشه چون تا نزدیکای عصر بانک بودم .عجب اتفاقات عجیب و غریب غیر منتظره ای برام پشت سرهم میفتاد آخر وقت همون روز
نامه فوری از مدیریت بانک بهم ابلاغ شد که دعوت به سمینار مدیران شعب در شمال به مدت سه روز هستم با اضافه دو روز رفت و برگشت میشد پنج روز
ای بخشکی شانس …یعنی در این شرایط بحرانی و سخت من ماموریت اجباری بهم خورده بود اونم با این روحیه داغون
اون از معادله پیچیده خیانت ثابت نشده الهه و رفتار عجیب غریبش در قبال کوروش و اینکه عملکرد کوروش هنوز برام روشن نشده بود و بالاخره برای سلامتی همسرم هم نگران بودم
ولی کاریش نمیشد کرد و باید سمینارو میرفتم
شب قبل از ماموریت رفتم دیدن الهه و وقتی که فهمید سفر کاری میرم ازم خواست ببرمش خونه و اصرار زیاد میکرد ولی من قبول نکردم و دلیل آوردم که یه وقت حالش بد شد خونه باباش بالاخره بهش میرسن
بهرحال با احوال درب و داغون و ناخوشی روانه سمینار شدم
واون چند روز به سختی برام می گذشت حالا بماند هر روز در چند مرتبه تلفنی باهاش حرف میزدم و حالشو می پرسیدم الهه به ظاهر خوب و شاد حرف میزد ولی چیزی ناراحتش می کرد اینو حس ششمم بهم می گفت بهرحال حداقل خیالم راحت بود که خونه باباشه و نمیتونه خیانت کنه
شب قبل از بازگشتم بازم بهش زنگ زدم این بار تلاش کردم با مهربانی و مثل قبل باهاش حرف بزنم و در واقع صدای الهه منو شهوتی میکرد چند جمله سکسی و کیری براش گفتم تا حالشو ببره ولی عکس،العملی بهم نداد فقط گفت
حامد زیر شکمم درد گرفته حس از حرفات نمیگیرم
بهش گفتم ای بابا اینم از شانس الاغی ما .
خواستیم بعد از چندی یک دل و دماغی از کیرم و کوست بگیریم ولی نشد
یعنی واقعا الهه راست می گفت یا اینکه …
نمی خواستم در موردش فکر بد کنم
بازم افکار شیطانی ولم نمی کرد و بهم تفهیم می کرد لابد الهه چون از دوست پسرش دور شده حوصله و حالشو نداشته با شوهرش یک سکس چت تلفنی داشته باشه
برگشتم و بلافاصله رفتم سراغ همسرم
اوه با وسایل و مانتو پوشیده و نگین در بغل انتظارمو می کشید
بهش گفتم
الهه حداقل میزاشتی امروز تا آخر شب بمونیم خونه بابات اونم به احترام من
گفت نه عزیزم بمونه واسه یه وقت دیگه فقط زود برگردیم خونه مون
نمیدونم چرا اینجوری رفتار می کرد معمولا خانما برای موندن در خونه باباشون پرپر میزنن ولی الهه واسه خونه خودش پر پر میزد
برگشتیم خونه ولی الهه کمی گرفته و کسل نشون میداد. وقتی که علتشو پرسیدم بهم جواب سرسری و یه جوری میگفت نه اینطوری نیست ولی میدونست این جوابش چرته و قابل قبول نیست فقط از چیزی اطمینان داشتم که موضوع مهمی هست به الهه هم ربط داره ولی من نمیدونم
کورش رو کلا نمی دیدم حتی در کوچه و لابد از شرم و خجالت خودشو ازم پنهان می کرد
چند هفته گذشت و کم کم داشتم باور میکردم چیزی نشده و نشنیدم و الهه هم مثل قبل بهش باور و اعتماد دارم و اون اتفاقات رو به شکلی یک کابوس غیر واقعی حساب می کردم
و سکس با الهه هم مثل قبل و هرشب با این تفاوت که اندکی میل و اشتیاق زیاد در الهه نمی دیدم و اینو به حساب شوک و بیهوشیش حساب میکردم .
ولی دوستان این یک قانونه …ماه هیچوقت پشت ابر نمی مونه و راز های تلخ و خیانت ها و دروغ ها بالاخره در یک مقطع و بر اساس تقدیر و سرنوشت ما انسان ها خودشو نشون میده
و این اتفاق افتاد
یک روز خسته و گرسنه زودتر از موعدی که میبایست در خونه باشم از بانک اومدم خونه چون اون روز قرار بود ساندویچ برای ناهار بگیرم ولی صاحب مغازه مادرش فوت کرده بود و تعطیل بود و من چون غذا رو هر جایی نمی خرم و ترجیح دادم به نیم روی خونه قناعت کنم و لذا نیم ساعت زودتر به خونه رسیدم و الهه که معمولا به استقبالم میومد رو ندیدم بدونه اینکه صداش بزنم وارد خونه شدم یه شکی به جونم افتاده بود که ساکت خونه رو بازرسی کنم همه جا عادی بود ولی وارد اتاق خوابمون شدم متوجه بهم ریختگی اتاق شدم
اخ خدای من …لحاف و پتو و بالش هر کدوم افتاده و وسایل آرایش الهه هم همچنین و از همه فاجعه آور تر شورت نیمه خیس الهه بود که بلندش کردم و بوش کردم بوی آب منی میداد سرم یکباره داغ شد و هر لحظه حالم واقعا بد میشد به زانو نشستم روبروی شورت الهه …و دو دستمو به سرم گرفتم
می خواستم با همه وجود و توانم فریاد بزنم ولی یهو
صدای گریه دخترم نگین منو موقتا از این دایره جهنم و زشت نجات داد نمی خواستم نگین ناراحت و حال و خرابمو ببینه تازه راه رفتن رو یاد گرفته بود بغلش کردم و بوسیدمش در حالیکه اشک تلخی از چشام میومد .اه…دختر بی گناهم
بهش کمی آب دادم و بردمش اتاقش و خوشبختانه زود خوابش برد ولی الهه کجاستء؟
تنها دو مکان رو نگشته بودم دستشویی،که نبود و حمام باید میبود به حمام نزدیک شدم و صدای گریه آرووم الهه به گوشم خورد
در اون لحظات سخت که امیدوارم هیچ کسی تجربه اش نکنه من قرار گرفته بودم و زنم و همسر عزیزم که واقعا دوسش داشتم بهم خیانت کرده بود و مدرک و آثار جرمش کاملا برام مشهود بود چند قدم رفتم که چاقو بیارم و در حمام بکشمش ولی وقتی که از کنار اتاق نگین رد شدم از کشتنش پشیمون شدم پس سرنوشت دخترم یا کشتن الهه و نابودی من چه خواهد شد .در واقع فرشته نجات الهه و قابل نشدن من …نگین شده بود
برگشتم به حمام و معطل نکردم و وارد شدم
الهه با دیدن من یکباره فریاد زد و دست و پاش به لرزه افتاد
فوری دهنشو گرفتم و بیخ گوشش گفتم
هیس الهه جنده …فقط بدون به خاطر دخترم نگین نمی بود همین جا تیکه تیکه ات می کردم الان بیدار شده بود و گریه نی کرد و باز خوابیده ساکت بمون و جیک نزن چون بیدارش کنی بد جوری روت آوار میشم فهمیدی کثافت سلیطه
الهه در بدترین شکل ساکت و بدونه صدا دست و پا میزد و من با یک دستم کاملا دهنشو بسته بودم و با دست دیگر و لگد بهش میزدم
از کت وکول افتاده بود و منم خسته
باید اعتراف ازش می گرفتم تا بدونم کدوم نامردی به حریم خصوصی و ناموسم دست درازی کرده ولی کدوم مردی میتونه در چنین شرایطی خونسرد باشه…نه نشدنیه …باید کاری دیگر می کردم تصمیم گرفتم ببرمش جای خلوت و بیرون از شهر و اونجا ازش حرف بکشم
توان حرکت نداشت و بهش گفتم
قبل از هر بلایی که میخوام سرت بیارم باید نگین رو خونه بابام ببرم پس تا برمی گردم لباس تنت کن و آماده باش بریم بیرون
کجا منو میبری حامد
خفه حرف نباشه
میبرمت خونه بابات و اونجا باید جلو همه بگی با کی بودی
نه نه منو بکش ولی خونه بابام نبر
میبرم سلیطه کثافت حتما میبرمت حتی بزور هم شده میبرمت
نه تو رو جون نگین دخترمون و هر کسی که دوسش داری قسمت میدم خونه بابام منو نبر خواهش می کنم پاهاتو میبوسم
فقط به یه شرط
چه شرطی حامد
آنچه که ازم پنهون کردی و خطا کردی و با کی بودی ریز و کامل برام بگی …هیچی ازش سانسور نکنی وگرنه به جون نگین و خودم قسم میخورم حیثیت واست نمیزارم میدونی که حرفی بزنم عمل می کنم
باشه چشم ولی توم قول شرف بده و قسم به جون نگین بخور که آنچه می شنوی عصبانی نشی و فقط گوش کنی
نوشته: حامد ناشناس