داستان های پریسا (۱)
سلام
این داستان اولین لزمن است.
من اسمم پریساست 14 سالمه و عاشق سکس با پسرای خوشگلم.موهام قهوه ای اند و پوستمم سفیده سفیده.یه روزی از تابستون منو دوستام که همشون دختر بودند توی حیاط خونمون نشسته بودیم حرف میزدیم.یکی میگفت من دوست دارم یکی بیاد فقط منو بکنه از همه جا فرقی نداره از کجا.منم گفتم خوب هممون همین طوریم.یکی از بچه ها گفت خوب بیاید با هم لز کنیم .اون حرفو که زد من سرخ شدم.بعد ادامه داد:همه از همین موقع ها شروع میکنن دیگه.بچه ها گفتن باشه قبوله.فقط من مونده بودم که هیچی نگفتم.بچه ها گفتند پریسا توهم باید باشی.منم که فقط پسر دوست داشتم گفتم:نه عمرا._باید بیای تجربه کنی دیگه ما هم هممون دفعه اولمونه.منم باخودم گفتم یه لز که هزار لز نمیشه.منم قبول کردمو قرار شد همه بچه ها ساعت 8 شب که مامان بابای مریم خونشون نیستن بریم خونه مریم همون که اول پیشنهاد داد.منم اون روز خیلی نگران بودم.رفتم یکمی فیلم لز از توی سایتا دیدمو یکم یاد گرفتم که امشبو خوب بترکونم.بعد شروع کردم لباسامو در آوردنو شروع کردم پستونای کوچیکمو مالوندن.بعد دستمو کردم توی شرتمو کسمو میمالوندم.با یه دست کسمو میمالوندمو با یه دست دیگه پستونامو که یهو مامانم در اتاقو زد منم زود گفتم نیا نیا دارم لباسامو عوض میکنم.مامانم از پشت در گفت:من دارم میرم بیرون 1 ساعت دیگه میام منم گفتم باشه.بعد که رفت همون طوری لخت رفتم توی حموم و آبوباز کردم وایستادم تا وان پر بشه بعد رفتم توی وان.بعد لیفمو برداشتم خودمو تمیز کردم که دستم خورد به کسم که داغ شده بود.منم به هوس افتادمو کسمو مالیدم.نمیدونید چه کیفی داشت.
بعد که از حموم اومدم بیرون ساعت 7:30 شده بود خودمو خشک کردم که دیگه ساعت 8 شده بود.لباسمو پوشیدم رفت دم در که کفشامو بپوشم که زنگ درو زدن.منم درو باز کردم دیدم مامانمه.گفتم سلام.گفت:سلام کجاداری میری؟ گفتم خونه مریم اینا.گفت خیله خوب برو ولی زود برگردیا. گفتم باشه .بعد رفتم طبقه بالایی زنگ درو زدمو سه تا دختر لخت سفید پوست درو باز کردنو گفتند:بفرمایید.چرا انقدر دیر اومدی؟منم گفتم فقط 15 دقیقه دیر کردم .بعد مریم گفت:باشه.زود باش لباستو در بیار.منم خجالت میکشیدم جلو دوستام لباسمو در بیارم آروم رفتم توی اتاق مریمو لباسامو در آوردم.بعد اومدم بیرون دیدم مریمو مینا دارن لب میگیرن و ستاره هم داره منو نگاه میکونه و میاد جلو.بعد چشماشو بست منم چشمامو بستم و شروع کردیم از هم لب گرفتین.زبونش که به زبونم میخوردو حس میکردم هی پشت سر هم با لباش زبونمو میخورد…بعد خوابیدیم روی مبل ها و همینطور که از هم لب میگرفتیم دیدم مینا و مریم دارن میان طرفمون بعد مینا شرع کر به خوردن کسم و مریمم داشت ماله ستاررو میخورد.وای…همین که زبونشو میزد به کسم از حال میرفتم.بعد 10 دقیقه.ستاره کونشو کرد طرفمو دهنشو برد طرف کسمو داشت میخورد منم که هی کس ستاررو نگاه میکردم توی دلم میگفتم بخورم یا نخورم.چه مزه ای میتونه داشته باشه…بالاخره زبونمو زدم به کسشو دیدم به به چه خوش مزهست…شرع کردم تند تند کسشو خوردم و هی زبونمو توی کسش میکردم.ستاره هم توی کسم انگشت میکردو کسمو میلیسید…بعد 10 دقیقه زنگ خونه به صدا در اومد و هممون از ترس رفتیم توی اتاقو لباسامونو پوشیدیم مریمم زود لباسا شو پوشید و دو باره زنگ زدند. مریم داد زد گفت:اومدم…وای بد بخت شدیم.بعد که رفت درو بازکنه که ستاره گفت:ولی مریم گفت که مامانش ساعت 9:30 میاد الان ساعت 9 ه .بعد مریم اومد توی اتاق و گفت:سرایدار بود گفت آشغال ندارین منم درو محکم بستم روش.عوضی داشتم از ترس میمردم.بعد مینا که بغلم نشسته بود یه لب محکم از من گرفتو با یک دستش کسمو می مالیید.مریم شلوارمو در آوورد و کسمو میلیسید.ستاره ام سرشوزیر کس مریم بردو کس مریمو خورد.خلاصه حسابی با هم حال کردیم.ساعت 3:20 دقیقه مریم گفت بهتره از اینجا برید.چون مامانم الان میاد ما هم از هم دیگه لب گرفتیمو رفتیم خونهامون.رفتم زنگ خونمونو زدم مامانم درو باز کردو گفت:چرا انقدر دیر اومدی بدو مهمون داریم منم رفتم تو خونه و دیدم دوست بابامه با یه دختر خوشگل که کنارشنشسته بود .اون دختر دوست بابام بود.رفتم بهشون سلام کردمو نشستم رو بروی دختره و همینطوری نگاهش میکردم اونم به من نگاه میکرد.فکرکنم بدونید توی فکرم چی مگذره.
این داستان ادامه دارد…
داستان های پریسا
Parisa’s story s
نوشته: پریسا