داییم ازم سوءاستفاده می کرد
باسلام من اسمم مریمه 27 سالمه بچه که بودم تو یه خانواده ای زندگی میکردم که وضع مالیمون خوب نبود پدرمم معتاد بود ولی یه برادر داشتم که خیلی کار میکرد خونمون کنار خونه مادر بزرگم اینا بود یه دایی مجرد داشتم زیاد خونه مادر بزرگم میرفم یه روز که رفتم خونشون مادر بزرگم رفته بود مسجد داییم خونه تنها بود وقتی رفتم تو دیدم داییم از دستم گرفت برد اتاق بالا بهم گفت من تورو خیلی دوست دارم میخوام بوست کنم منم که 6 یا7سال بیشتر نداشتم حرفی نزدم فقط نگاه کردم لباسامو در اورد لختم کرد بدنمو لیس زد بعد کیرشو گذاشت لای پاهام باهاش بازی کرد اون موقع من خیلی کوچیک بودمو از این چیزا سر در نمیوردم بعدچند دقیقه یه ابی ازش بیرون اومد لباسامو پوشوند گفت به کسی چیزی نگی منم قول دادم گفت اگه بگی فرشته ها میان بهم میگن منم به مامانت میگم خودت گفتی این کارو بکن منم از ترس دیگه چیزی نگفتم این دیگه کار همیشگیش شده بود شاید دوسال بامن این کارو میکرد البته دیگه بعدها دیگه زیاد تنهایی خونه مادر بزرگم نمیرفتم تا اینکه زن گرفت و دیگه منو ول کرد الان داییم فوت کرده ولی اون کار اون باعث شد وقتی بزرگ شدم بازم چند بار این کارو انجام بدم خاطرم خیلی تلخ بود ولی روز نشده به خاطر این کار داییم گریه نکنم ببخشید زیاد پر حرفی کردم ولی همیشه دوست داشتم اینو برای کسی تعریف کنم تا شاید یکم سبک بشم.
نوشته: مریم