دختر شیطون بابایی

سلآم ای ایرانی
این داستان واقعی نیست،و فقط فانتزیمه و ساخته ی ذهن خودمه و در آینده عملیش میکنم،خب بگذریم بریم سراغ اصل داستان…

اسم من آریا هست و مهندس معماریم و تویه یکی از شرکت های شیراز مشغول به کارم،من یه دختر به اسم نفس که متاسفانه از ۵ سالگی مامان نداره چون طلاق گرفتیم دارم و تصمیم گرفتم به تنهایی بزرگش کنم.

نفس معمولا دوستای زیادی نداره و دختر گوشه گیریه میشه گفت تنها رفیق واقعیش منم و خیلی با هم راحتیم
و بهش زیاد سخت نمیگیرم و در مورد هر چیزی با من صحبت میکنه(اما مسایل جنسی نه)

خلاصه یک روز من از شرکت داشتم به سمت خونه میرفتم،
حدود نیم ساعت بعد به خونه رسیدم کلید انداختمو درو باز کردم نفس تو پذیرایی نبود
حدس زدم پای لپتاپشه و داره موزیک گوش میده.اهمیتی ندادم خریدهارو گذاشتم رو میز وسط پذیرایی و رفتم سمت اتاق نفس تا یه سلامی کرده باشم…
در زدم کسی جواب نداد با خودم گفتم احتمالن صدای هدفونشو زیاد کرده نمیشنوه
دستگیره در رو دادم پایین و رفتم داخل ولی یه چیزی دیدم که عرق سرد از پیشونیم ریخت…نفس شلوارشو درآورده بود
نشسته بود رو تختش و پاهاشو باز کرده بود و لپتاپم جلوش بود(که احتمالا پورن پلی بود داخلش) و داشت با خیار با خودش ور میرفت،
تا منم دید پتورو کشید رو خودش
منم که حرفی واسه گفتن نداشتم سریع از اتاق خارج شدم و درو بستم
سعی کردم راکشن خاصی نداشته باشم تا یه وقت خجالت نکشه
بعد از نیم ساعت رفتم یه دوش بگیرم چون واقعا خسته بودم
تو حموم همش به کاری که نفس داشت میکرد فک میکردم
به خودم اومدم دیدم کیرم مثل گرز شده
کمی از خودم‌متنفر شدم تصمیم گرفتم خودمو تخلیه کنم چون در غیر این صورت سیخ میموند و ضایع بود

از حموم زدم بیرون اما هنوز از نفس خبری نبود
یه چیزی واسه خوردن آماده کردم و رفتم صداش بزنم بیاد برا نهار
رفتم تو اتاقش و مث بقیه روزا رفتار کردم ولی نفس تو چشام نگاه نمیکرد بلندش کردم بردمش سر میز
و در مورد مدرسش حرف زدیم.
نهارو که خوردیم میزو جمع کردیم و نفس مشغول به شستن ظرف ها شد منم رفتم تو اتاقم تا کمی استراحت کنم
ولی خوابم نمیبرد از فکرو خیال
همینجوری رو تخت دراز کشیدم و به سقف خیره شدم چند ساعتی گذشت تقریبا ساعت 8 شب بود
رفتم نفسو صدا کنم اماده شه شام بریم بیرون بازم تو چشام نگاه نمیکرد ولی اماده شد…

رفتیم بیرون پیتزا خوردیم کلی خرید کردیم واسش ساعت 12 برگشتیم خونه کلید انداختم درو باز کردمو رفتیم داخل
لباسامونو عوص کزدیم و یه لباس راحت پوشیدیم نفس و صدا زدم بریم مسواک بزنیم
بد هرکدوم رفتیم اتاق خودمون
معمولا عادت ندارم تا رفتم تو تخت بخوابم قبلش با گوشیم ور میرمو گوشیمو چک میکنم…ساعت 3:15دقیقه بود که در اتاق باز شد نفس بود
با یه لباس خواب صورتی نازک و یه بالش و پرستش ازش پرسیدم چی شده که گفت خواب بد دیده و نمیتونه تنهایی بخوابه و خواست که بیاد پیش من بخوابه،منم قبول کردم و اومد کنارم‌پتورو روش کشیدمو خوابید…
نیم ساعتی گذشت و من همچنان سرم تو گوشی بود گوشیو گذاشتم کنلر و رفتم که بخوابم پتو رو رو خودم کشیدم دیدم نفس پشتشو کرده به من و کون گندشو قبمل کرده طرفم…
حقیقتا سیخ کردم(چون 7یا8 سالی بود هیچ کونیو انقد از نزدیک ندیده بودم) دلم میخواست لمسش کنم ولی هی عذاب وجدان و تنفور میومد سراغم،کیرمم که مث سنگ شده بود زه ربع گذشته بود ولی هنوز کونشو میخواستم
همش یاد اون صحنه توی اتاق میوفتادم که داشت خیارو بین لبه های کس بدون مو و تمیزش بالا پایین میکرد و لبشو گآز میگرفتم…
تصمیم گرفتم لمسش کنم
دستمو به آرومی بردم سمت کونش و انگشتامو آروم گذاشتم روش وای که چقدر نرم بود(از اونجایی که لباس خوابش بشدت نازک بود نرمی باسنش کامل حس میشد)
یکم دستمو رو باسنش کشیدم اما تکونی نخورد
جراتم بیشتر شد
دستمو کردم پایین تر جوری که رو به روی کسش قرار بگیره
دستمو بردم جلو و چسبوندم به کسش
شورت نداشتو از اونجایی که لباس خوابش نازک بود کسش کامل روی دستم حس میشد
از شهوت میخواستم سرمو بزنم به دیوار…یکمی دستمو اروم بالا پایین کردم یه لحظه بدنش لرزید دستمو کشیدم رو پشیمون شدم…بغلش کردم که بخوابم ولی کیرم نمیزاشت…وقتی بغلش کرده بودم کیرم کامل بین پاهاش بود و احتمالا متوجه این شده بود هی قمبلشو می داد سمتم
منم دیدم بیداره
شلوارشو کشیدم تا زیر باسنش کونش الان جلوم بود بدون هیچ مانعی
انگشت فاکمو رسوندم به سوراخ باسنش یکم خیسش کردمو شروع کردم با سوراخش بازی کردنو اروم انگشتمو فشار میدادم یک بند انگشتم میرفت داخل و در میاوردم…از اونور میدیدم که نفس داره بالشتو چنگ میزنه جوری که من نبینم

نفسو چرخوندم سمت خودمو چش تو چش شدیم از چشماش شهوت میبارید
رفتم در گوشش گفتم: بابایی دوست داره
اونم گفت منم باباییو دوست دارمو شروع کردیم به لب بازی
ده دقیقه ای گذشتم که بین لب بازی دستش رفت رو کیرم از شلوارم درش اوردو تو همون حال شروع کرد عقب جلو کردن…دستش انقدر نرم بود که یکم دیگه ادامه میداد آبم میومد
لبمو از لباش جدا کردمو رفتم بین پاهاشو شلوارشو کندم …سرمو بردم سمت کسش که خیس خیس بود زبونمو گذاشتم رو چوچولش که صداش در اومد
دستشو برد بین موهام و با ندهام ور رفت منم زبونمو از بالا تا پایین کسش میکشیدم که مزه بهشت میداد انقدر ادامه دادم تا تو دهنم ارضا شد…دیگه تحمل نداشتم…یه کاندوم برداشتم و رفتم سمتش…کاندومو کشیدم رو کیرمو رفتم بین پاهاش روش خیمه زدم و کیرمو نشونه گرفتم سمت سوراخ کس…داشت از حشریت له له میزد گفت:بابایی بکن داخل ترو خودا…منم تحملم تموم شد با یه حرکت سر کیرمو کردم داخل دخترم که یا اه بلند کشید … حمله ور شدم سمت سینه های 65 خوش رنگش و نوکشونو گاز گرفتم و هر چند دقیقه یک بار چند سانت از کیرمو حل میدادم داخل تا جایی که کل کیرم رفت تو کس صورتی دخترم…شروع کردم تلمبه زدن نفسم فقط ممه هاشو میچسبوند میگفت:اههه قربون ایی کیر کلفت اههه باباییم اههه برم تندتر دختر تو پاره کن اهه دختر کوچولوت امشب زنته اههه انقدر با این حرفاش حشری شدم جفتمون باهم ارضا شدیم

جفتمون خیس عرق بودیم کیرمو کشیدم بیروتو بوسیدمش
بلندش کردمو کمک کردم بره سمت حموم منم کاندومو کشیدم بیرونو رفتم تو حموم هم خودمو شستم هم کمکش کردم خونایی که از بکارتش اومده بود و بشوره
بد با همون سرو وضع لخت رفتیم رو تخت و تا صبح لخت خوابیدیم
از اون شب به بعد منو دخترم کلی به هم عشق میدیم
سکس محارم مخصوصا پدر و دختر بهترین لذت دنیاست که هیچکس نباید ازش دریغ بمونه

شرمنده اگه طولانی شد
و همچنان ببخشید اگه غلط املایی داشتم اولین باره داستان مینویسم
خلاصه دختراتونو بکنید و عشق کنید ❤️‍

نوشته: آری

دکمه بازگشت به بالا