دختر همسایه قدیمی
سلام دوستان
من امیر هستم
اواخر بهمن ماه بود که در اینستاگرام متوجه فوت همسایه قدیمی منزل بابا شدم
برای تسلیت به پسر و دختر همسایه تسلیت فرستادم و نمیدونم چرا این ارتباط چت با الهه ادامه دار شد
سالها بود ندیده بودمشون و فقط در اینستاگرام دنبال می کردم اینها رو. گذشت تا ارتباط صمیمی تری ایجاد شد گاهی آدما نیاز به همصحبت دارن. گاهی از زندگیشون خسته میشن. و گاهی دنبال یه جرقه برای شروع مجدد هستن. قرار شد همدیگه رو ببینیم. دل نگرانی داشتم و گاهی استرس اذیتم میکرد. وابستگی نسبی ایجاد شد و دائم با هم صحبت میکردیم. تقریبا انیس و مونس هم شدیم. هر روز نزدیک و نزدیک تر. قرار گذاشتیم و حرکت کردم به سمت شیراز. ساعت هفت صبح رسیدم شیراز و قرار گذاشتیم خیابون عفیف آباد. چند دقیقه کنار خیابان منتظر شدم تا رسید. داشتم از استرس خفه میشدم. سوار ماشینش شدم و بعد از حال و احوال و یه آغوش گرم راه افتادیم به سمت سوئیت که اجاره کرده بودم از قبل.
آخرین بار که دیده بودمش دبیرستانی بود
حالا برای خودش خانومی شده بود
وقتی رسیدیم سوئیت دلم داشت براش ضعف میرفت دلم آغوشش رو میخواست و انگار الهه هم از من آتش تند تری داشت.
یادم نمیاد چی شد فقط وقتی بغلش رو احساس کردم قلبم بشدت به سینم میکوبید.
حالا در آغوش هم بودیم و انگار سالهای سال دوری و فاصله در یک لحظه خلاصه شده بود. عاشقانه همدیگه رو میخواستیم و حالا در آغوش هم بودیم.
جرات بوسیدنش رو نداشتم اما دل رو زدم به دریا و آرام لب هاشو بوسیدم. و الهه خوب همراهی میکرد. گاهی داغی سینه آدمها جگرسوزه و اون لحظه واقعا داشتم میسوختم
وقتی این آتش درون و این حشر بالاش رو دیدم جرات کردم بکشمش سمت خودم و دستم رو توی موهاش جابدم. انگار حرارتش بیشتر شد. لبهام رو به گردن و بالای سینه هاش رسوندم و آرام اون تیشرت سفید مشکی رو از تنش در آوردم. حالا یه حوری بهشتی با دوتا سینه سفید سایز 90 جلو چشمهام بود. لیسیدن رو از گردن تا سینه ادامه دادم و دستهام نوازش سینه هاشو به خوبی انجام میداد. صدای ناله هاش بلند شده بود و هر دو رسیده بودیم لبه تخت خواب. دیگه وقتش بود بعد از این همه مدت به هم برسیم حالا وقتش بود که تنش رو با زبونم لمس کنم. سوتین و شلوارش رو باز کردم. اون چیزی که میدیدم در باورم نبود. یه دختر قد بلند هیکل چهار شونه و یه بدن عالی. زبونم از گردن تا ناف و گاهی تا شکم و اطراف اون رو در مینوردید. گاهی لب میگرفتیم و شارژ میشدیم. دستهام روی سینه هاش و نوک ریزه و صورتی سینش رو آرام لای دوتا انگشتم لمس میکردم. تند نفس میکشید و تقلا میکرد. زبونم روی نافش بود و آرام به سمت پایین کشیدم. خودش مسیر رو برام باز کرد. چی میدیدم؟ یه چوچوله درشت با لب های بزرگ و باد کرده که حالا کاملا خیس شده بود و کاملا احساس میشد. زبونم رو آرام به چوچولش رسوندم و با روش خاص خودم لب های باد کرده کوسشو لای لب و دندونام جابجا میکردم. نفس هاش عجیب تند شده بود. حالا اون دختر باوقار و دوست داشتنی زیر دستم داشت ارضا میشد
خودش مسیر بهشت رو برام باز کرد و اون کوس صورتی الان جلو چشمام بود. یه سوراخ بسیار تنگ و خیس.
باید کوچولو رو میگذاشتم لاش و یه لای کوسی جانانه مهمونش میکردم. نفس هاش با ناله و آخ و آوخ تبدیل شده بود. دیوانه وار مثل مار لوله میشد و ناله میکرد. لبم رو به لبش رسوندم و سینه هاش رو کف دستام لمس میکردم. تصور کن این لحظه رو…
یه کیر کلفت لاش باشه سینه هاش توی دستت و لب هاش توی لبت قفل باشه.
خیلی ناگهانی و بدون اینکه بهش بگم سر کیرم رو که با آب کوسش خیس و لیز شده بود هل دادم توی کوسش. تا کمر رفته بود توش و حالا نفسش بالا نمیآمد. جابجا شدم بوسیدمش و یهو همشو فشار دادم توش.
حالا تخم هام چسبیده بود به کونش و من عاشق تلمبه زدن وحشیانه بودم. کشیدم بالا و دوباره فرو کردم. دیدم که در آتش درون خودش داره میسوزه.
تلمبه رو سریع تر کردم و این کوس تنگ رو به اتوبان تبدیل کردم. هر تلمبه صدای ناله ها ش رو بلند تر میکرد. چک میزد به سینم و موهای سرم و خودشو بیشتر به کیرم فشار میداد. حالا به عشقم رسیده بودم و تصاحبش کرده بودم. عاشقانه میگاییدمش و اون لذت میبرد و این لذت بردنش برام بشدت زیبا و جذاب بود
ده دقیقه تلمبه وحشیانه کار خودشو کرده بود و الهه با فشار زیاد ابشو ریخت روی کیرم. داغ بود و آتیش درونم رو بیشتر میکرد. به شدت میخواستمش و دوستش داشتم.
کمی استراحت دادم تا حالش جا بیاد.
(ادامه دارد)
من از توضیحات بیمورد مثل سایز و یه سری جملات که فقط اغراق و بیجا هست خودداری میکنم. سعی میکنم حال خوبم رو بهتون منتقل کنم
تا بعد بدرود
نوشته: امیر