در تمنای آغوش تو (۱)
برای آخرین بار نگاهی به خودم توی آینه انداختم: مانتوی کوتاه و جلو باز قرمز، کیف و کفش قرمز، شلوار جین مام استایل و شال مشکی
موهای قهوهای رنگمو بافتم و انداختم سمت چپ شونم.
یه آرایش ملیح هم روی صورتم گل نشون کردم و به خودم تو آینه بوسی فرستادم.
از اتاق خارج شدم بعد از خدافزی از مامان و بابام رفتم بیرون. با قدمهای آروم و شمرده به طرف ایستگاه اتوبوس رفتم.
بعد از چند مین، پیمان سر رسید و سوار شدم.
سلام خانم خانما
درحالی که بوسهای روی گونش میکاشتم گفتم: سلام عشقم چطوری؟
خوبم عزیزم، تو چطوری؟ چخبر؟
_منم خوبم و خبرم خبر بیخبری
پیمان درحالی که داشت دنده رو عوض میکرد گفت: ولی من برات یه خبر خوب دارم.
رو بهش کردم: چه خبری؟
با انگشت اشاره به گونش اشاره کرد و گفت: اول مُشتُلُق!
گونش و ماچ کردم و خیره و منتظر نگاهش کردم
از گوشه چشم نگاهی بهم کرد و گفت: با بابام صحبت کردم، زنگ بزنه به بابات صحبت کنه تشریف بیاریم برای امر خیر
دروغ نباشه تو کونم عروسی بود.
باورم نمیشد عشقم قراره بالاخره بعد این ۲ سال دوستی بیاد خاستگاریم
به روبه روم خیره شدم و یهو جیغ کشیدم و دستامو زدم بهم…
پیمان بیچاره اولش یکم ترسید، ولی من عین خیالم نبود و داشتم برای خودم قِر میدادم.
اونم از رقص مسخره من خندش گرفت و یه اهنگ باحال گذاشت و صدای اهنگ و زیاد کرد، و همزمان دنده رو هم عوض کرد و سرعتش بیشتر کرد.
خیلی زود به شهربازی رسیدیم و رفتیم برای گرفتن بلیط.
حدودا ۱۰-۱۲ تا بلیط گرفتیم و رفتیم برای تخلیه انرژی.
مثل همیشه بعد از کلی جیغ و داد و خوردن خوراکیای مختلف رفتیم سراغ چنگال. یه عالمه تیکت جمع کردیم، اما در نهایت فقط تونستیم یه عروسک کوچولو پشمالو بگیریم.
بعد از خوردن دوتا ساندویچ هات داگ به طرف ماشین برگشتیم.
پیمان ماشین و روشن کرد و حرکت کردیم.
در طول مسیر فقط یه آهنگ تکراری پخش شد که بخاطر دلنشین بودن و قشنگ بودنش دیگه کسی حرفی نزد و فقط به اهنگ گوش سپردیم.
آهنگ: نوازش ۲
خواننده: تتلو
پیمان منو رسوند سرکوچه و بعد از گرفتن یه لب محکم ازش، از ۲۰۶ نقرهایش پیاده شدم و طرف خونه رفتم.
کلید و انداختم وارد که شدم، صدای حرکت چرخای ماشین پیمان شنیدم.
خونه ما یه واحد ویلایی نسبتا بزرگه که ورودیش یه حیاطه ۱۰۰ متری
که یه گوشش تاب داره و روبهروی تاب هم استخر
سمت چپ هم کلا باغچست اما یه اتاق کوچیک و چوبی هم هست که منو برادرم بردیا وقتی بچه بودیم اونو با کمک بابام ۳تایی درست کردیم.
وارد خونه شدم و بلند سلام کردم
مامان: سلام عزیزم
بابا: سلام باباجان. خوش گذشت؟
درحالی که کفشام میذاشتم توی جا کفشی گفتم: بله جاتون خالی، خیلی عالی بود
مامان: خداروشکر. میگفتی زهرا هم میومد داخل
من: نه عجله داشت دیگه رفت
بابا: باباجان لباسات که عوض کردی بیا کارت دارم
من: چشم
از پلهها بالا رفتم و به اتاقم پناه بردم
لباسام و آروم و یکی یکی دراوردم و گذاشتم سرجاش
تیشرتم درآوردم که با یه تاپ عوضش کنم که یهو دوتا دست بزرگ مردونه نشست رو سینههام اونارو فشار داد.
از ترس جیغ خفیفی کشیدم و برگشتم به طرف بردیا
_بیشعور زهرم ترکید، صد دفعه نگفتم میای تو اول در بزن؟
درحالی که به سینههام خیره شده بود گفت: ببخشید
کلافه خواستم برم به طرف کمد که نذاشت، دستمو گرفت و کشید طرف خودش و بعد از بوسیدن لبام پرتم کرد روی تخت و روم خیمه زد. سرشو آورد پایین و مشغول خوردن لبام شد. منم بدون اینکه همراهیش کنم چیزی نگفتم و منتظر موندم کارش تموم بشه و تن لشش رو، از روم برداره و بره.
درحالی که گلوم میک میزد گفت: قراره بیاد خواستگاریت؟
_آره
وای خدای من چقدر صداش بغض داشت.
+اگه تو بری من چیکار کنم؟
با خشم ولی اروم گفتم: دعوتت میکنم بیای خونمون کص و کونمو بخوری
دستشو از زیر شلوار به طرف کصم برد و با لحن غمناکی گفت: این برام گافی نیست
_بس کن بردیا!
کارتو بکن گمشو بیرون
سینههامو میک زد
عمییق
اه و نالم داشت درمیومد
سینههام نقطهحساسمن
+جونم عزیزم، برام ناله کن…
درحالی که یه دستش تو کصم میچرخید، با دست دیگش یه سینمو میمالید و با دست و اون یکی سینمم میخورد
به خوردن سینه که بسنده کرد خیلی سریع من و خودش لخت کرد، قبل از اینکه بیاد طرفم گفتم: در قفل کن
در قفل کرد و خیز برداشت طرف تخت
پاهاتو از هم باز کن
کاری که گفت انجام دادم
رفتم لای پام و شروع کرد به خوردن کصم
_آآآآآه…اوووم…آآآه
+جونمممم، چه کص تمیزی داری آجی
_بخورششش… همش مال توئه
بدون اینکه متوجهحرفایی که بزنم بشم سرشو به طرف کصم فشار میدادم. حس میکردم بهترین کص لیس جهان داره کص منو لیس میزنه و میمکه.
داشتم دیوونه میشدم و کمبود کیر تو کصم به شدت احساس میشد…
_بسه دیگه بیا بکن توم…آآآه
جوون. خالی خالی که نمیشه
بعدم اومد بالاسرم و فکم گرفت تو دستش. دهنم باز کردم که کیرش کرد تو دهنم.
با دستش سرم و نگه داشته بود تو دهنم تلمبه میزد. کیرش تا خایه میکرد تو دهنم در میاورد که باعث شد تف زیادی تو دهنم ایجاد بشه
تف کردم سر کیرش
یکمم رو دستم تف کردم و مالیدم به کص خیسم
اروم سرکیرشو وارد سوراخ تنگم کرد و شروع کرد تلمبه زدن
اروم و اروم تلمبه میزد اما صدای نالههای من هرلحظه بیشتر میشد و اونم سرعت کارش بیشتر میکرد
_آآآههه…بگاااا
جوون. با تمام قوا میگامت
_اوووف عاااح اره
جیغ خفیفی تو بالش کشیدم و ارضا شدم
اونم بعد چندتا تلمبه محکم نعرهای کشید ابش ریخت روی سینم و افتاد توی بغلم.
چشمام بستم یکم بعد که حس شهوت کامل از بدنم خارج شد گفتم: برو بیرون
لباساش برداشت تنش کرد و بدون حرف از اتاق خارج شد.
منم وارد حموم شخصی اتاقم شدم و رفتم زیر دوش
و برای تمام این کثافط کاریای بردیا اشک ریختم.
از همون بچگی تو فاز این چیزا بود و به بهانههای مختلف به اندام زنونم دست میزد. مثلا موقع خاله بازی میگفت: تو مامان منی باید شیر بدی بخورم
بعدم میومد سینههای منو میخورد
یکم که بزرگتر شد، دیگه زیاد بهم نزدیک نشد.
رفته بود تو فاز کارای بسیجی تا اینکه فهمید منو پیمان باهم دوستیم.
منو با ماشین برد یه جای خلوت به بدترین شکل ماشین تو ماشین پردمو زد.
هیچ وقت یادم نمیره که چقدر حالم بد و داغون بود
به هیچ کس نمیتونستم چیزی بگم، هیچ کس
حتی به پیمان. تا الانم به کسی چیزی نگفتیم.
ماههای اول که بردیا حالم میدید کاریم نداشت
اما بعدش دوباره اذیتاش شروع شد
هرشب و هرهفته میومد ارضاش کنم و برم
بعدها گفت خودتم باید ارضاشی
خلاصه منم مث خودش معتاد این کار کرد
درحالی که گریه میکردم تو دلم بارها بردیارو نفرین کردم بخاطر این زندگی مزخرفی که برای جفتمون درست کرده.
حوله تن پوشم رو تن کردم و از حموم خارج شدم و روی تخت دراز کشیدم.
>>> ادامه دارد <<< بچهها این اولین باره که من داستان مینویسم، اما خب خیلی بزاش برنامه ریزی کردم و حتما ادامه میدم و سعی میکنم قسمتهای بعدی قشنگتر بنویسم. اگر غلط املایی هست به بزرگی خودتون ببخشید و لطفا حمایت کنید و اینم بگم تمام این داستانها زاده “ذهن مریض” خودمه و هیچ از کدوم از اتفاقات و شخصیتها حقیقی نیستن. ادامه... نوشته: ذهن مریض