در دامگه حادثه (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
قسمت سوم
پری : باشه عزیزم تا نیم ساعت دیگه میام دنبالت
هنوز مونده بودم که چرا قبول کردم ولی دیگه وقتی برای فکر اضافه نبود. گفتم پری جان نیم ساعته که من اماده نمیشم یکم دیرتر بیا گفت باشه پس 11 میرسم پیشت.
پوفی کردمو سریع رفتم حموم در حال شستن خودم همش میگفتم مینا تو دیوونه شدی!
یساعت برای آماده شدن یه دختر واسه بیرون رفتن خیلی کمه و همه کارامو با استرس انجام دادم ولی بالاخره تمومش کردم. یه نگاه به کولم کردم و با خودم گفتم یعنی باید برم خونش؟
بعد با خودم گفتم خیلی احمقی مینا! معلومه که نه
پیغام اومد تو گوشیم که عزیزم من دم خونتون تو ماشین منتظرم
درو بستم و رفتم پایین چشمم دنبال یه تاکسی و یا یه ماشین معمولی بود. چون اونروز تو مترو دیده بودمش ولی وقتی واسم چراغم زد فهمیدم سوار یه لکسوس شاسی بلنده. کمی تعجب کردم چرا پس مترو؟
رفتم سوار شدم و دست دادیمو ماشین حرکت کرد . یه مانتوی خیلی کوتاه پوشیده بود و یه تاپ و شلوار مثل تیپ عصرش با همون عطر. یاد اتفاقات عصر افتادم و صورتم دوباره گر گرفت. خونه ما میرداماد جنوبی هستش و وقتی انداخت تو اتوبان حقانی و بعد مدرس تازه یادم اومد بپرسم که کجا داریم میریم.
گفت عزیزم الان که دیگه همه جا داره بسته میشه و خوب هم نیست اینوقت شب دو تا زن تنها برند جایی. میریم خونه من.
اونجا هم قلیون هست هم مشروب
گفتم ولی قرارمون این نبود
گفت خوب تو بگو چی کار کنیم
اتوبان خلوت بود و همین مکالمه چند دقیقه ای مارو به ورودی خیابون فرشته رسونده بود. وقتی پیچید داخل یکم استرسم کم شد چون دیدم جایی که زندگی میکنه یا داره منو میبره ، محل خفت گیری نیست اقلا.
دم یک آبمیوه فروشی نگه داشت و دو تا آبمیوه گرفت از پنجره سمت من آبمیوه منو داد بهم و خودش سیگارشو روشن کرد. گفتم نمیدونستم سیگار میکشی. گفت آره نه که ده ساله دوستیم ندیده بودی تا حالا و شروع کرد به خندیدن. منم باهاش خندیدم و یکم اون یخ اولیه بینمون شکسته شد. موقع آبمیوه خوردنم لیوانشو به لیوانم زد وگفت سلامتی سالم خور ها. دوباره زد زیر خنده وای که وقتی میخندید چقدر چهرش جذاب و خواستنی میشد.
تو چشام خیره شد و بعد دستشو کشید رو صورتم دوباره همون حس خوب اومد سراغم. به پنجره ماشین که تکیه داده بود باعث شده بود چاک سینه های بزرگش بیشتر دیده بشه و نگاهای دزدکی من بیشتر.
گفت دلم مشروب میخواد مینا
گفتم منم!
ماشینو که روشن کرد دیگه نه اون درباره مقصد چیزی گفت و نه من پرسیدم
بله رو از من گرفته بود به همین راحتی
با خودم گفتم میریم یه دو پیک میزنیم و قلیون و بعدم برمیگردم خونه . نمیذارم اتفاق دیگه ای بیوفته و یکم فقط سربه سرش میذارم. تو رفتار پری هم که چیز مشکوکی ندیدم پس بهتره استرس نداشته باشم.
تو افکار خودم غوطه ور بودم که با توقف ماشین و بازشدن درب پارکینگ به خودم اومدم. یه خونه ویلایی دو طبقه قدیمی ولی خیلی شیک با بنای رومی بود. گفتم اینجا زندگی میکنی؟ گفت آره عزیزم چطور مگه
گفتم هیچی (دوباره از خودم پرسیدم چرا مترو سوار شده با این همه ثروت)
ولی سوال ذهنمو عوض کردم و پرسیدم چراغای خونه چرا خاموشه؟ وقتی تصویری گرفتی برقات روشن بود. گفت عزیزم اینجا خونه پدریمه و دود و دم تو هوای اینجا بیشتر میچسبه . راس میگفت جلوی مسیرمون یه باغچه خیلی زیبا بود که با چراغای روی دیوار و تو اون نور کم هم دلفریب بود. بوی عطر یاس امین الدوله هم کل فضارو پر کرده بود. دستمو گرفت و منو به سمت خونه که نه عمارتش برد.
گفتم پدر و مادرتون خونه نیستند؟
گفت نه عزیزم فوت کردند
گفتم تسلیت میگم
دستمو فشار داد و گفت خیلی وقته ولی ممنون . دستامو تو دستای بزرگش نوازش میکرد و اروم فشار های ریز میداد.
بجای اینکه وارد طبقه همکف بشیم از پله های مارپیچی رفتیم بالا به سمت طبقه دوم. خواستم بپرسم چرا رفتیم بالا که خودش گفت طبقه همکف نصفش استخره و بعدا بهت نشون میدم. بازم استرس بهم دست داد چرا این زن همه چیزش عجیبه حتی خونش؟
درو که باز کرد و وارد شدیم. تنها نور ورودی خونه که از چراغای حیاط روشن میشد، با بسته شدن در قطع شد و انگار در یک تاریکی مطلق غرق پرت شده بودم.
گفتم اینجا چقدر تاریکه پری خانوم میشه برقارو…
که با چسبیدن لباش به لبام حرفم ناتموم موند. منو محکم تو بغلش گرفته بود و تقریبا از رو زمین جدا شده بودم. نه قدرت تکلم داشتم و نه حرکت. به شکل ماهرانه و حریصانه ای لبای منو که با هیچ لبی آشنا نشده بودند میخورد و فقط متوجه شدم شال و کیف و مانتوم از تنم افتاد. همینجوری که لبامو میبوسید منو چسبوند به دیوار و حرکت دستش رو پشتم رو حس کردم . با کم شدن فشار بند سوتینم متوجه شدم از پشت بازشون کرده. با خودم گفتم مینا مقاومت کن که فشار هر دو دستش رو پهلوم حس کردم .
لباشو از رو لبام برداشت و با یه فشار محکم رو به بالا تاپمو و سوتینمو تا گلوم داد بالا که باعث شد با فشار دستاش دستام بره بالا و همرو ازسرم در اورد. برم گردوند و اینبار ازپشت چسبید بهم. قلبم عین گنجشک میزد از اینکه اینجوری خفت شده بودم هم ترسیده بودم هم تهییج. گفتم پری خانم ن…
که با دست چپش دهنمو گرفت و با دست راستش نوک سینه راستمو مالید و در گوشم گفت هیشششش
نترس جوجوی سکسی من
همه این اتفاقات شاید 20 ثانیه هم طول نکشیده بود. داشت لاله گوشمو میک میزد و هرم نفسای داغش حالمو کم کم خراب میکرد. با خودم گفتم عجب دست به سرش کردی مینا. به فکر احمقانه تو ماشینم خندم گرفته بود تو اون وضعیت.
که دستش رفت تو شرتم. اینبار دیگه واقعا میخواستم خودمو نجات بدم از دستاش اما مقاومتم خیلی زود تموم شد چون نه زورم بهش میرسید و نه حرکت دورانی انگشتش رو کلیتوریسم اجازه فکر کردن بهم رو میداد.
معلوم بود بارها زنها و دخترا رو اغوا کرده بود که نه استرس داشت و نه دستپاچگی.
مرتب بهم میگفت هیسسسسسسس چیزی نیست آروم باش خوشگلم. رطوبت کصم داشت نشون میداد که تحریک شدم و نفسام بخاطر ترکیبی از ترس و تهییج و تحریک نامنظم شده بود و پری مثل یه شکارچی ماهر خیلی خوب علایم تسلیم طعمشو میشناخت چون کمی بعد دستشو از رو دهنم برداشت و با دو دستش شلوار و شرتمو آروم به سمت پایین هل داد و خودشم هم با حرکت دستاش رفت پایین. نفس گرمش رو باسنم رو میکردم و شلوار و شرتم تا قوزک پام پایین اومده بود. صدای پایین اومدن شلوار خودش رو تو اون تاریکی و سکوت مطلق میشنیدم و بعدش زبونش رو که از پشت زانوم تا نزدیک کصم حرکت کرد رو حس کردم. زانوهام بخاطر این لیس محکم و ابدار شروع به لرزیدن کرد. پری همینجوری که بلند میشد خودشو به بدنم مالوند و از تماس سینه هاش با پشتم متوجه شدم که اونم لخت شده. پای چپشو گذاشت وسط پام و دست چپ و راستش زیر کتفم و یکم که بلندم کرد شلوار و شرتمم از تنم در اومد.
به همین راحتی لختم کرده بود و من کمترین اعتراض و مقاومتی نکرده بودم و این یکم حرصم میداد. ولی انگار از اینکه توسط زنی که دوبرابر من سن داشت اینجور خفت شده بودم باعث تحریک بیشترم شده بود.
وقتی گذاشتم زمین رون پاش مالیده شد به کصم و بی اختیار یه آه کشیدم.برم گردوند و دوباره یه پاشو گذاشت لای پام و دستامو بالای سرم نگه داشت و شرع کرد لیسیدن گردن و بعد سینه هام. حس میکردم که رون پاش از آب کصم خیس شده بود . نوک سینمو که گاز گرفت دیگه صدام بلند شد و یه آخ بلند گفتم.
دستامو انداخت دور گردنش و از دو طرف باسنم گرفت و منو کامل بغلم کرد پاهام دور کمرش بود و اینبار صورتامون روبروی هم بود. ازم لب گرفت و بعد دندوناشو گذاشت رو شونم و با گازهای آرومی که ازم گرفت نالمو درآورد و شروع به حرکت به سمت اتاقش کرد. درست عین گرگی که طعمشو به دهن گرفته.
گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
چشم های ام چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
پوپک ام ! آهوک ام !
چه نشستی غافل ؟
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
پوپک ام ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از این جا که من ام
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپک ام ! آهوکم
گرگ هاری شده ام
نوشته: بامدار خمار