در سن 12 سالگی فهمیدم که گی هستم!
سلام دوستان.
این خاطراتی که قراره براتون تعریف کنم کاملا واقعی هستند و اصلا اهل شوآف دادن الکی هم نیستم.
تمامی اسم ها هم مستعاره.
پیشنهاد میکنم حتما این خاطره رو بخونید و احتمالا به خاطر طولانی شدنش ممکنه ادامشو در قسمت های بعدی بنویسم.
این خاطره به درد کسایی میخوره که حسابی توی این جامعه کوفتی ضربه خوردن و دوست دارم تجربه ای براشون بشه که هیچ وقت مورد اذیت واقع نشن.
لطفا کامل بخونید.
به جاهای خوب و بدش هم میرسید.
من ارشیا هستم.الان که سال 1400هستیم من 20 سالمه.
زمانی که سال 92 بود و من 12 سالم بود و من واقعا در دنیای جالبی سیر میکردم.
دنیای پاکی داشتم.
یادمه به کسی اصلا کاری نداشتم و به اصطلاح سرم همیشه تو کار خودم بود و بچه آرومی بودم.
همیشه تو اتاقم مشغول درس خوندن و بازی کردن با بازی های فکری بودم.
حقیقت تلخه ولی واقعا بچه ساده ای بودم.
احمق نبودم ولی ساده بودم.
یادمه که از کوچیکی کلا بازی با عروسک و باربی رو خیلی دوست داشتم.
ولی نمیدونستم چرا اینجوری هستم.
شاید بگین دهه هشتادی هستی و تو گرگ هستی و همه چیزو میفهمی و ما دهه شصتی ها نسل سوخته ایم و شما حسابی حال کردی ولی نه اینطور نیست.
تجربیات و خاطرات و درد ها و لذت ها هیچ ربطی به سن و سال و متولد چه دهه ای بودن نداره.
بیشترش برمیگرده به خانواده و مدرسه و دوستان.
بگذریم نمیخوام زیاد سرتون درد بگیره.
من تو همون حال و هوای های بچه گونه بودم و زیاد هم اجتماعی نبودم.
تا این که بعد از مدتی به اصرار زیاد والدین هر جا که میرفتن مهمونی منم از سر اجبار باهاشون شرکت میکردم.
خب در اون سال ها تبلت تازه اومده بود.
منم هر جا میرفتم، میدیدم که دست هر بچه ای یه تبلت هست و خب منم کنجکاو شده بودم که این چیه.
خلاصه بعد از مدتی به والدینم پیله کردم که منم تبلت میخوام.
ولی پیله کردن من هشت ماه طول کشید.
دیگه اینقدر التماس کردم که بابام با کلی منت یه تبلت برای روز تولدم بهم داد.
منم خیلی خوشحال بودم.
روز اول کلا بازی ریختم و همش بازی میکردم.
اتفاقا چون تابستون هم بود و خبری از درس نبود، شب و روزم شده بود تبلت.
بهتون گفتم که زیاد اجتماعی نبودم یادتونه؟
در این حد که حتی زیاد پیش مامان و بابام هم نمیومدم و به گوشیشون هم زیاد دست نمی دم.
ولی خب بچه باهوشی بودم و زیر و بر موبایل و تبلت رو زود یاد گرفتم ، انگار که خود استیو جابزم😁
کم کم بازی ها منو خسته کرد و اونجا بود که وبگردی من شروع شد.
هر سوالی داشتم تو گوگل سرچ میکردم.
اگر یادتون باشه تلگرام هم سال 92 اومده بود، بی تاک(تلفظ اشتباه بی تالک بود) و لاین هم همون موقع ها بودن
واتس آپم که از قبلش بود.
خب من همه اینارو نصب کردم.
ولی تلگرام و واتس آپ کسی توش نبود از مخاطبینم اونموقع مثل الان.
حوصلم که سر میرفت ، میرفتم توی بی تاک ببینم چطوریه.
میبخشید که خیلی طولانی شد.
آخه تک تک این کلمات یادآور اون روز ها هستن و خیلی دوست دارم شماهم بخونیدش و لذت ببرید.
خب اگر یادتون باشه گفتم که من بیشتر دوست داشتم تنها باشم و اینها.
همین مورد باعث میشد تو خلوت همش به خیلی چیزا فکر کنم.
من همیشه تو مدرسه از دهن بچه ها یکسری الفاظ زشت میشنیدم که برام قابل هضم نبود.
واقعا از تبلتم ممنونم که اینارو واقعا ازون یاد گرفتم وگرنه همینجوری اسکل میموندم.
خوب یادمه که تمامی اون چیزایی که بچه ها تو مدرسه میگفتن رو من تو گوگل سرچ میکردم و دونه به دونه درباره اشون مقاله میخوندم.
مثلا من به پسرا همیشه یه حس عجیبی و خوبی داشتم ولی نمیدونستم که این چی هستش.
تا این که توی کلی از سرچ هام و تحقیقاتم متوجه شدم که به این حسی که در یک پسر وجود داره ، یعنی کشش جنسی و عاطفی به یک پسر دیگرو میگن گی.
خیلی شوکه شده بودم.
یه احساس ترس داشتم.
بعدش کلا با لز و ترنس و کلا اقلیت ها و اسم LGBT هم آشنا شدم.
خب برام عجیب بود.
منم خیلی خجالتی بودم.
چرا دروغ بگم ولی توی کلاس هفتم و هشتم همون سال ها ، یه همکلاسی داشتم که خیلی ناز بود.
هم چهره اش و هم اخلاقش.
من بعد از این که دو هزاریم افتاد که گی هستم و فهمیدم که چرا اینقدر به این پسر کشش جنسی دارم ، از طرفی هم خوشحال بودم که فهمیدم حداقل بیمار نیستم، از طرفی هم ترس داشتم چون این در جامعه کوفتی ما تابو هستش و مجازات داره و اینجور چیزا.
ولی خب نتونستم به اون پسر که اسمش هم آروین بود حسمو بگم.
البته باهاش خیلی دوست بودم و اونم همیشه با من خوب بود ولی جرئت نداشتم بگم.
برای همین توی بی تاک که میرفتم کامل کار باهاشو یاد گرفتم.
یه گی روم عضو شدم و دنبال یک کیس مناسب بودم.
خلاصه بعد از کلی گشتن و اینجور چیز ها یک نفرو پیدا کردم و درخواست دوستی دادم.
بلافاصله قبول کرد.
کلی چت کردیم و من گفتم که چهارده سالمه و اونم گفت 15 سالشه.
خب چمیدونستم آخه.
من ساده دل حماقت کردم و کلی بهش عکس دادم از خودم و شماره ام رو هم بهش دادم.
اون فقط دو تا عکس داد و همین.
بعد از چند روز که چت کردیم، بهم گفت که میخواد حقیقتیو بهم بگه، منم گفتم بگو.
کلی عذر خواهی کرد و گفت من 15 سالم نیست و دروغ گفتم.
اسمش هم گفته بود میلاد ولی گفت من رضا اسممه و 30 سالمه.
وای نمیدونین…
اون لحظه فقط داشتم میلرزیدم.
گفتم خب چرا دروغ گفتی بهم؟
گفت ببخشید دیگه.
حالا یه آدرس بده بیام با ماشینم دنبالت بریم خونمون.
بخدا اینا عین حقیقته و الان که مینویسم واقعا قلبم درد میگیره.
من سریع بلاکش کردم.
ولی ای دل غافل.
یادم اومد که کلی عکس ازم داره و شماره ام رو هم داره.
بعدش کلی پیام تهدید آمیز برام فرستاد.
میگفت که آبروتو میبرم.
کاری میکنم به کل بکن های تهران کون بدی.
منم اعتنا نمیکردم و کارم شده بود همش گریه.
نمیتونستم هم به کسی بگم چون آبروم میرفت
بازم پیام میداد که تو خیلی خوشگلی من دوستت دارم ، دلم نمیخواد اذیتت کنم ولی عکساتو دارم و شمارتو هم دارم.
اگر قبول نکنی بیچارت میکنم.
کلی هم زنگ میزد.
خلاصه یه روز با چشم گریون جواب زنگشو دادم و کلی التماس کردم که دست از سرم بر داره.
گفتم من جای بچه ات هستم خجالت نمیکشی؟
ولی اون گفت بخدا نمیخوام اذیتت کنم، فقط میخوام از نزدیک ببینمت.
هیچی دیگه ما خونمون توی تهران سمته خیابون پاسدارانه.
عقلم رسید اینجا حداقل آدرس دقیق خونمون رو ندادم و گفتم بیاد سید خندان دم مترو سهروردی.
خودمم که سوار مترو قلهک شدم و سهروردی پیاده شدم.
دوستانی که تهران تشریف دارن میدونن کجارو میگم.
بعد بهم گفت اوووو چقدر دور و اینا که دیگه پشت تلفن با عصبانیت گفتم مرتیکه خب خونمون اینجاست، تو ماشین داری من که ندارم.
توقع داری من بیام خونتون؟
بعد گفت اوکیه میام.
هیچی مترو پیاده شدم و تو خیابون ده دقیقه ایستادم و بهم زنگ زد و گفت تو ترافیکه، ماشینشم ال نود سفیده و پلاکشم گفت.
بعد یه ربع رسید و من سوار شدم.
از تیپش بخوام بگم کلا افتضاح بود.
یه شلوار لی عجیب و غریب خیلی تنگگگگ و یه جلیقه مشکی.
توی ماشینشم یه بوی بدی میومد که بزرگ تر که شدم فهمیدم بوی گل بوده😂🤦🏼♂️
بعدشم این که از سی سال بالاتر میزد.
موهاش خیلی کم پشت بود و سبیل داشت ولی سفید بود البته از من کمتر سفید بود. من نمیخوام در بدم ولی خب پوستم خیلی خیلی سفیده و موهامم بلند و خرمایی واسه همینه که کلا همین منو تو دردسر انداخته چند ساله.
خلاصه گفت که چرا ساکتی؟
منم شروع کردم. به اعتراض با حالت بغض و گفتم من از شما و تیپت خوشم نمیاد، من ازین اخلاق زشتت که منو گول زدی بدم میاد.
تو کجا 30 سالته والا تو از بابای منم بزرگ تری.
بعد کلی خندید و دستشو گذاشت رو کمرم و سرمو و اینها و موهامو کلی نوازش کرد و منم گفتم نکن بدم میاد.
بعد گفت حالا اوقات تلخی نکن دیگه.
من ازت معذرت میخوام.
آخه تو واقعا خیلی نازی و من ازت خوشم اومده .
ببخشید اگر خود واقیمو میگفتم نمیتونستم بدستت بیارم.
منم گفتم عن به این شانس ، من اومده بودم یه نفر همسن خودمو پیدا کنم مثه خودم گی باشه که باهم باشیم و تنها نباشیم.
ای کاش اصلا به همون دوستم جرئت میکردم و میگفتم.
بعد کلی خندید و گفت ماشالا چه زبونی داری.
اشکال نداره ازین به بعد باهمیم و تنها نیستی.
بعدش خب چی بگم…
توی ماشین منو هی می مالید.
منم که تازه شروع بلوغ و کنجکاویم بود، خب خیلی خوشم اومده بود.
ولی همچنان ناراحت بودم ازین که چقدر حماقت کردم که عکس و شمارمو دادم و اینقدر زود خر شدم و به غریبه اعتماد کردم.
همینطور که کمر و رونامو میمالوند دیگه آلت منم شق شد.
حالا تصور کنید خونشون هم پامنار بود…
سید خندان تا پامنار خودش یه شهره.
با اون ترافیک مضخرف اول صبحش.
سرتونو درد آوردم، هی بهش میگفتم منو اینقدر نمال از بیرون میبینن زشته شر میشه.
گفت نه حواسم هست.
بعد دستشو گذاشت رو آلتمو و فشارش میداد.
گفت تو نسبت به سن کمت خوب چیزی داری ها شیطون.
بعدشم دست منو گذاشت رو ک ی ر خودش.
واقعا کلفت بود.
حس عجیبی داشت.
چون اولین بار بود همچین کاری میکردم.
خلاصه بعد از هزاران سال رسیدیم خونشون توی یه محله قدیمی پامنار و کوچه پس کوچه.
ساعت 1 ظهر هم بود.
گفت کلید خونرو بگیر برو تو من برم ناهار بگیرم میام.
گفتم نه نمیخواد.
گفت تعارف نکن.
بعد گفت برو تو.
گفتم خب باهات میام،
گفت نه برو تو نمیتونم تورو ببرم اینجا همه منو میشناسن واسم داستان میشه.
هیچی رفتم داخل ،
یه خونه نقلی بود با یه حیاط کوچولو و رفتم داخل.
این چیزی که میگم خیلیییی برام شوکه آور بود.
دیدم روی میز تلویزیون عکس خودشه با یه دختر تقریبا 6 ساله.
به خودم گفتم خاک عالم تو سر خودم که طرف متاهل هم هست.
بعد چند دقیقه اومد با ناهار و بهش گفتم شما زن داری؟
گفت نه چطور مگه؟
گفتم پس این مگه بچت نیس؟
گفت چرا ولی طلاق گرفتم پارسال و دخترم پیشه ننشه.
من تنها زندگی میکنم.
هیچی بعدش جلیقه و پیراهنشو درآورد و نیمه لخت نشست و گفت بیا پیشم.
منم خیلی ترسیده بودم و نمیدونستم قراره چی پیش بیاد.
بهش گفتم که خب چرا با دختر نیستی؟
گفت خب به پسر از بچگی مثه خودت حس داشتم و برای همین از زنم جدا شدم چون بهش حس نداشتم. بعدش ناهار خوردیم و
بعدش یهو رفت تو اتاق خوابش و بعد چت دقیقه صدام زد.
وای خدا…
وقتی یهو رفتم تو اتاق دیدم که دراز کشیده رو تخت و کاملا لخته.
باز جای شکرش بود که حداقل لاغر بود و چاق نبود
…
هیچی بعد بهم گفت که توهم لخت شو.
من گفتم نمیتونم و خجالت میکشم.
شاید خنده دار باشه ولی گفتم حداقل چند تا از چراغارو خاموش کن نیمه تاریک بشه.
بعد از این که نیمه تاریک شد با کلی استرس لخت شدم و پیشش خوابیدم.
بعد دستشو با وازلین چرب کرد و شروع کرد به بازی کردن با آلتم.
خیلی خوشم اومده بود.
حس واقعا عجیبی بود .
بعد بهم گفت که میخوای توی روی من بشین برعکس، تو با ک ی رم بازی کن منم با ک و ن و ک ی رت.
گفتم باش.
من نمیدونستم 69 چیه که اونموقع ها.
همون پوزیشن رو گرفتم و آلتش تو دستم بود.
واقعا خیلی ناراحت بودم و فکر میکردم که یک آدم فاسدی هستم.
چون تصور من از گی واقعا سکس و این چیزا نبود
یعنی حداقل دیگه تا این حد هم فکرشو نمیکردم اینجوری باشه.
ینی به قول معروف چشم و گوشم دیگه یهو باز شد.
ولی خب چاره دیگه ای هم نداشتم.
بهم حق بدین…
دیگه مجبور بودم.
ک ی رش همینجوری تو دستم بود و باهاش بازی میکردم.
بعد بهم گفت که چرا پس نمیخوری؟
یهو بلند شدم از روش گفتم جاانن؟
گفت چرا ناراحت شدی بخورش دیگه خیلی خوبه.
من گفتم ایییی نمیخوام مزه شاش میده و کثیفه.
گفت شستمش بخور.
خب دوباره همون پوزیشن شدم و کیرشو شروع کردم به لیس زدن.
داشت حالم بد میشد.
یجوری بود.
خدایی کیرش هم خیلی کلفت بود.
دهن منم خیلی کوچیک بود.
فقط سرشو میخوردم ولی اون سرمو هی فشار میداد که همشو بخورم.
بعد یهویی احساس کردم که کونم یه حال خوبی داره میشه.
متوجه شدم که داره سوراخمو چرب میکنه و لیس میزنه.
البته اینم یاد رفت که بگم، قبل از اتاق خواب بهم گفت که برو دست شوی و ک یر و کونتو خوب با شامپو بشور…
همینطوری که با اکراه کیرشو میخوردم…وای
یهو آه بلند کشیدم.
کلی ماساش و زبون بازی کرده بود با سوراخم و کلی هم کیرمو خورده بود.
انگشت فاکشو محکم کرد تو کونم…
هم درد دارد و هم لذت
ولی بیشتر درد داشت
چون داشت میسوخت سوراخم.
منم میگفت نکن درد داره.
گفت اولشه الان جا باز میکنه کلی حال میکنی
منم گفتم خب بزار منم سوراخ تورو بمالونم که یهو عصبی شد و گفت نه نمیخواد سوراخ من کثیفه و من ازت بزرگ ترم.
عذر میخوام ازتون دوستان ولی اگر اونموقع عقل الانو داشتم همون لحظه ترتیبشو میدادم.
منم که اونموقع کلی وسواس و گفتم اه حالم بهم خورد.
مدفوع داره کونت حالمو بهم زدی.
هیچی خلاصه بعد از کلی انگشت کردنم و ساک زدن من برای اون ، گفت بسه حالا بخواب رو تخت و پاهاتو هوا کن.
اومد رومو و کلی لبامو خورد.
از لب گرفتنش خیلی خوشم اومد و دهنش بوی آدامس نعنایی میداد.
وقتی اومد روم یهویی انگار آتیش گرفتم.
تمام بدنم یهو داغ و خیس عرق شد.
اون جا بود که دیگه واقعا خیلی حشری شده بودم.
بعدش رفت سراغ سوراخم و حسابی خوردش.
زیونشو میکرد تو و این چیزا.
منم بهش میگفتم نکن مریض میشی ولی میگفت جووون تو فقط مریضم کن.
اینجوری که میگفت من بیشتر داغ میشدم.
انگشتمم کرد تا سوراخم باز بشه
بعدش اومد دوباره رومو و کیرشو گرفت و سرشو گذاشت رو سوراخم و شروع کرد به مالش دادن سر کیرش رو سوراخم.
من از شدت لذت فقط آن میکشیدم و اونم هی میگفت جان و سینه و گردن و لبامو میخورد.
بعد از یکمی یهویی فهمیدم که میخواد کیرشو بکنه تو.
گفتم نه نکن توروخدا من تاحالا ندادم و دردم میگیره و پاره میشم
کیرت خیلی بزرگه
گفت نه آروم میکنم.
آشغال ، گفت آروم ولی اولش آروم بود.
ینی کیرشو آروم کرد تو کونم.
گفت لعنتی تو چقدر تنگی
بعد هم چند تا هم کشیده زد تو صورتمو و فکمو محکم گرفت
کیرش تا نصفه رفت داخل.
اینجا دیگه واقعا تا ته کرد محکم توش و لذتم تبدیل به گریه شد.
گفتم توروخدا بسه دیگه ولم کن دارم میمیرم
دیگه بیشتر از این نمیره تو.
من تنگم و بچه ام نمیتونم دیگه بسه.
ولی اصلا یهو یکی دیگه شد.
شاید این جاش برای بعضیا سکسی باشه ولی هنوزم وقتی یادم میاد خیلی درد آورده.
خیلی خشن شده بود و دهنمو محکم با دستش گرفت و هی فحشم میداد.
منم هی گریه میکردم و داد میکشیدم.
معذرت میخوام ولی واضح میخوام بگم.
محکم دهنو گرفته بود و میگفت جوون ، بچه کونی ، حسابی میکنمت ، بیچاره از امروز همش باید بهم کون بدی.
کونتو پاره میکنم اوبی.
جیغ نکش کسکش همسایه ها نفهمن.
ها…آشغال تو مال خودمی کونتو پاره میکنم.
بعد هم محکم گلومو گرفت و منو به حالت داگی در آورد.
یه تجاوز کامل بود.
وقتی داگی شدم جیغ کشیدم که یهو از کشوی بغل تختش یه قمه درآورد و نشونم داد و گفت بچه کونی قرتی اگر سر و صدا کنی همینجا سرتو میبرم.
اینقدر گریه کردم و گفت باشه به جون مادرم ساکت میشم فقط توروخدا ، تورو به هر کی میپرستی بزار برم ، دارم درد میکشم.
یدونه محکم زد تو صورتم و گفت جنده خیابونی تو هیچ جا نمیری.
ازین به بعد هم همینه که هست.
هر روز باید بهم کون بدی.
بعدشم اینقدر منو کرد که آخراش کیرش کامل میرفت تو و محکم هم در کونی میزد
منم بالشتو گاز میزدم و ناله میکردم.
خلاصه این که کیرشو یهو درآورد و توی صورتم ارضا شد و وادارم کرد همه آب کیرشو بخورم.
مدام هم بهم میگفت جونم تو دیگه اوبی من شدی.
دیگه آب منو خوردی.
بعدش دوباره زد تو صورتمو ازم لب گرفت.
بعد هم رفتیم حموم و اونجا هم کلی منو کرد و واسم ساک زد و منم ارضا شدم.
بعدش دیگه نای حرف زدن نداشتم.
آخرش هم ماساژم داد و شروع کرد به دلداری دادن.
گفت منو ببخشید…
من خداوکیلی روانی ام داداش.
بعد کلی بهم قرص نشون داد و گفت همش قرص اعصابمه.
همش گریه میکردم و بهش گفتم ازت نمیگذرم
امیدوارم که بری جهنم بسوزی
تو بهم تجاوز کردی
کونمو پاره کردی
نمیتونم راه برم.
تو یه کودک آزاری.
بعد زد دوباره تو صورتم و گفت خفه شو
من خودم حالم خرابه تو بد ترش نکنه.
همینه که هست.
میخواستی نیای تو بیتاک و توی گی روم.
عذر میخوام که خیلی طولانی شد.
بعدشم منو رسوند پاسداران همون خیابون خودمون ولی خونمون رو نگفتم کجاست.
تا رسیدم خونه خداروشکر کسی نبود.
مستقیم رفتم حموم و حسابی خودمو شستم.
توی آیینه دیدم که گردن و صورتم پر کبودی و جای لب گرفتن و ضربه دستای اون حیوونه.
بعدشم دیدم که که بدنمم پر از کبودیه.
نشستم کف حموم و از سوراخمم کلی خون اومد.
حسابی با آب گرم شستم و بعدش یخ آوردم و گذاشتم روی صورتم و گردنم یکم بهتر شدن
ولی بازم معلوم بود. که صورت و گردنم کبوده.
خلاصه بعدش پدر و مادرم که بیرون بودن و اومدن پدرم متوجه نشد که چهرم اینجوریه.
ولی مامانم که تیز بود گفت کجا بودی و اینجور چیزا.
گفتم بیرون بودم از صبح بعد با دوستم دعوام شد و دیگه مشکوک هم نشد.
تا اینجا تموم.
ممنون دوستان که خوندین.
اگر زیاد شد عذر میخوام چون عین واقعیت بود و اولین بارم بود که داستان بخشی از زندگیمو به اشتراک همحس های خودم میزارم.
دوست نداشتم حس کنید یک گزارش و یا یک خیالاته واسه همین کامل با جزئیات شرح دادم.
خواستم بدونید که چقدر این جور تجاوز ها و فریب ها همه جا اتفاق میوفته و دوست داشتم بدونید اونایی که دارن اینو داستانو میخونن اگر بهشون تجاوز شده شما تنها نیستین.
ما هم در کنار هم هستیم و اون هایی که اینکارو کردن یکروزی سزای عملشونو میبینن.
پسر ها هم مثل دختر ها گرفتار. اینجور بیرحمی ها میشن.
این خاطره تجاوز هم ادامه داره و بهتون میگم که بین من و اون چی شد بعدش و چطوری از دست اذیتش خلاص شدم. و تا زمان 20 سالگیم براتون یکسری اتفاقات دیگرو شرح میدم اما به طور خلاصه که خسته نشید
مواظب خودتون و خوبیاتون باشید.
ادامه…
نوشته: ارشیا