دوران دانشجویی مسیح

باسلام
دوستان داستانی واقعی براتون میگم امیدورام کف نکنید من شرکت دارم و سال 95بود دانشگاه …ارشد مهندسی نرم افزار قبول شدم رفتم برای ادامه تحصیل …البته نگفتم متاهلم اسمم مسیح هستش و سه فرزند دارم همسرمم شاغله …بله داستان از اونجایی شروع شد که من در سه ترم اولم واقعا درسهام عالی و تو کلاس زبونزد همه بودم و با اساتید هم به واسطه ی اخلاق خودمونی ام راحت بودن باهام تا دانشجوهای دیگه …بهرحال زرنگ و حاضر جواب و همه ازم کمک می حواستن …منم کوتاهی نمیکردم تااینکه ترم چهارم شد و موقع انجام کارهای پروپوزال و پایان نامه که با یکی از هم کلاسیهام به نام زهرا آ شنا شدم دحتر خوب و با اخلاق به نظر می اومد با دخترای کلاس خیلی هاشون دوس بود و چون کافی‌نت داشت زیاد سر کلاس ها نمی اومد البته شاگرد کافی‌نتی بود و اونجا کار می کرد پسره هم مجرد بود وبدقلق و سحت گیر …سرتون. درد نیارم وایشن بابا ش دو زنه بود و به اینها کمتررسیدگی میکرد یه جورایی کم کم بهش بابت پایان نامه نزدیک شدم احساس کردم نیاز داره یکی حمایت مالی وعاطفی ازش بکنه …بهرحال روزها سپری میشدند و تااینکه کم کم صمیمی تر شدیم چون قبلا از تایپ کردن واینها تو ورد زیاد حوشم نمی اومد دادم کارهای تایپی پایان نامه م انجام بده بعضی وقتها تا دیرقت مغازه شون می موندم و می رسوندمش منزل …تا مدتی طول کشد و صمیمی شدیم وچت کردنها تواتساپ وتلگرام و…شروع شد ک کم کار بجایی رسیکد به از صوصیات هم پرسیدیم وهمش تواندیشه این بودمکه زن دوم بگیرم گاه گاهی به زنم اشاره هایی می کردم ناراحت میشد حب زنه دیگه انسان عاطفی وشوهرش رو طبیعیه به کسی نحواد بده بهرحال من وزهرا حانوم نه یک دل صد دل عاشق وشیفته هم شدیم وقرارهای یواشکی به بهانه های محتلف می گذاشتیم تااینکه یکی دوبار به کوههای اطراف شهرمون رفتیم وباردوم فک کنم بود که میرسوندمش منزلشون دلم میحواسیت یه جورایی ببوسمش دل رایه دل کردم واومدم ببوسمش گفت همسایه ها میبینن زشته بهرحال نمیچه بوسی باترس واسترس زورکی شد گرفتم و بعد رفتن هزار جور فکر کردم نکنه ازم نگران شده باشه تا سری بعد بایه کادویی رفتم مغازه ش وانگار نه انگار ازم دلگیر شده باشه حیلی هم بیشتر علاقه مند شده بود تااینکه یه روزی میحواستم به مرکز استان برای کاری بروم که بهش گفتم گفت که حواهرمم بابچه هاش حونه شون اونجاست میبریشون گفتم اره گفت حودمم میام که عصر همون روزی قرار گذاشتیم رفتیم وانها را هم بردیم بماند ازاینکه حواهرش توراه حیلی حالش بد شد بد ماشین بود منم 206داشتم عقبش تنگه اونم هیکلش خوب گنده بود وباهم وبچه ها کلا عقب بودن رسوندیمش خونه شون زهرا بهش گفته بود میروم خونه فلان دوست دوران کاردانی اش که باهم خیلی صمیمی بودن صبح برمیگرده غافل ازاینکه ماباهم دونفری قرار بیرون و چادر زدن در کویر لوت اطراف شهر مرکز استانمون رو گذاشتیم رفتیم یه 40پنجاه کیلومتری تو راه بودیم یه جای دنج چادر زدیم و بعد از شام تاقبل از اینکه بخوابیم کلی حرف زدیم وعشوه گری کردیم و وقت خواب کنار هم خوابیدیم کم کم به هم نزدیک شدیم همو توبغل گرفتیم وتا صبح فقط لب می حوردیم …بماند فردا صبح رفتیم کویرگردی تا عصرش برگشتیم مرکز استان و خونه یکی از دوستان رفتیم که حالی بود شب بعد هم اونجا باهم بودیم و موقع خواب کلا زیر پتو چون هوا سرد بود رفتیم لباس همو دراوردیم دیگه رومون به هم حسابی باز شده بود بدن همو سکس کردیم و کلی خال وحول کردیم و دلم می حواست کس کوچیکشو حسابی صفا بدهم ولی بنظرم اومد زوده شتابی ندشتم بهر حال یه شمه ای از کارهای سکسی نشونش دادم و کلی با کیر کلفتم دم سولاح کسش مالید م و یه چندباری ارضا ش کردم وکلی باهم حال کردیم وزنش سبک بود تقریبا 40و خورده ای …راحت بلندش میکردم میذاشتمش روی کیرم وحسابی سرسره بازی میکرد کیرم از کلفتی وسیاهی رگ هاش میزد بیرون و اون شب براش یه شب رویایی ساختم …قول دادیم برای همیشه مال هم باشیم و خیلی اتش به هم داشتیم و داریم …واین داستان فعلا بماند تا داستانهای بعد که جزییات بیشتری بهتون بگم دختر به این هاتی ندیدم تو عمرم انگار استاد هرچی سکسه و قبل و بعد از سکس کلی بهم حال نمیده کاری کرده که هیچ کسی حتی زنمم دیگه مثل سابق نمیتونم بکنم فقط منو کرده مال حودش …البته باهمسرمم سکس دارم ولی نه به شدت قدیما…داستانم جالبه وادامه دار …و هنوز باهمیم و زنمم مطلع نیست ولی لعنت به این مملکتی که توش این همه فساده ولی برای گرفتن زن دوم و…باید زیر آبی بری …شاید چنان چیز خوبی نیست و نباشه ولی لعنتی مزه میده وکلا فایده ای برای طرفین نداره چون اسیب زیاد داره اسیبهای جسمی بماند و روحی بسیار… بنظر من تعددزوجات اگر قانونی بشود عشق به خانواده …مستحکم تر و جنایت کمتر میشد چون مردها با زن دومی وسومی کونشون پاره میشد دیگه مردهای دیگه باعشق بیشتری زندگی شون میچسبیدن نه اینکه هیز بازی دربیارن وزنها هم همینطور…دنبال روابط اینطوری باشن…قسمت بعدداستان هامو بازهرا سعی میکنم جالبتر براتون بفرستم و تایپ کنم داستانهایی از سفرهامون …اولین باره چون نوشتم …از سکسهای عجیب وغریبمون …ازکارهای دیگری که براش کردم و…جالب وآموزنده س محصوصا با هم کلاسی …

نوشته: مسیح

دکمه بازگشت به بالا