دوستی یا عشق 4 (قسمت آخر)

نمی دونم از چی فرار می کردم . شاید می ترسیدم از عقایدی که عمری رو پای بندش بودم فرار کنم . می ترسیدم که بازم به دام عشق گرفتار شم .عشق فقط یکیه ولی خورشید عشق نمی تونه تقسیم شه . من گیج شده بودم . -ساهارا من یه جورایی دوستت دارم -مثلا چه جوری . بگو . همیشه می خوای بگی ولی یه جای قضیه جاده انحرافی می شود گاهی هم به بن بست می خورد .. -ببینم حالا معلم راهنمایی رانندگی شدی ;/; -فعلا که فرمون دست توهه . بگو چه جوری -نمی دونم دلم می خواد همیشه با تو باشم . یعنی یه دوست خوبی واست باشم . همرات باشم . نذارم کسی بهت آسیبی برسونه -فهمیدم می خوای مثل پدرم باشی . یه ده سال بزرگتر بودی می تونستی جای بابام باشی .. -نه ساهارا این جوری نه -پس می خوای جای داداشم باشی . اگه یه ده سال کوچیکتر بودی می تونستی جای داداشم باشی -اینم نه من می خوام دوستت باشم . وقتی هم که شوهر کردی همیشه مثل یک دوست در کنارت باشم . -البته روزا .. توهم یه چیزیت میشه آریا .. خیلی افلاطونی فکر می کنی . چهار روز دیگه همه این حرفا یادت میره . تازه فکر کردی شوهرم برگ چغندره ;/;  حتما دلت می خواد شب بله برون هم همراه بابام باشی . خیلی از سادگی ات خوشم میاد . البته اگه همش همین طور باشی . ساده و دوست داشتنی . مهربون و بد دهن .. -ساهارا من بد دهنم ;/;  من که همش رعایت می کنم . بعضی وقتا فکر می کنم که زندگی مثل چند روز بیدار شدن و خوابیدنه . اگه یکی ازت بخواد اونو تعریفش کنی و از خاطرات خودت در چند کلمه بگی شاید مثل چند تا تصویر یه فیلم کوتاه به نظر برسه .. -می دونی دلم چی می خواست آریا ;/; دلم می خواست که در یک دنیای دیگه ای و در یک شرایط دیگه ای با هم آشنا می شدیم . -ساهارا می تونم ازت یه چیزی بخوام . اگه در یک دنیای دیگه و در یک شرایط دیگه با هم آشنا می شدیم اون وقت تو چی داشتی که بهم بگی .. از جاش بلند شد و تو چشام نگاه کرد .. خیلی آروم که شایدم خودش به زور می شنید بهم گفت که بهت می گفتم که عاشقتم . دوستت دارم .. اینو گفت و این بار سریعتر از دیروز از دستم فرار کرد . اگه توی دنیای دیگه ای بودیم بهم می گفت که عاشقمه . ولی دنیای عشق یه دنیای دیگه ایه .. خدایا من نباید زندگی اونو خراب کنم . منم دوستش دارم . اگه دوستش دارم باید خوبی اونو بخوام . .عشق من و اون شبیه یه کاسه آبیه که فعلا ودرهمین لحظه پر آبه وتهش یه روزنه داره که قطره قره ازش آب چکه می کنه . نه .. نه .. من عاشقش نیستم .. اون بازم فرار کرد و من به دنبالش نرفتم .. اون احساسشو یه جورایی گفته بود ولی من گیج شده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . بازی عشق بازی خطر ناکیه .. من بهش عادت کرده بودم . دوری اونو نمی تونستم تحمل کنم . نمی دونستم باهاش چه بر خوردی داشته باشم . دل کندن از اون واسم کشنده بود . دلم می خواست واسه همیشه در کنارش باشم .. اما این جوری چه جوری میشه .. اون ساعت و ساعتهای بعد ساهارا دیگه تحویلم نگرفت .. وقتی صداش می کردم جوابمو نمی داد . نمی دونم چرا این جوری شده بود . پس واسه چی اون جوری از یه دنیای دیگه ای گفته بود و عشقشو ابراز کرده بود . حس می کردم یه جورایی درکش می کنم . اون زجر کشیده بود . دلش نمی خواست بازم ضربه بخوره . از یه راهی بره که مقصدی نداره و باید دور خودش بگرده و آخرش پشیمونیه . .. ولی من همون که اونو در کنار خودم می دیدم یه آرامش خاطری رو احساس می کردم . دوست داشتم دوستم داشته باشه . همونجوری که من بهش علاقمند بودم . شناختن این دخترا و زنا خیلی مشکله . اونا خیلی ساده و پاکند . دوست داشتنی . دلشونومیذارن در طبق اخلاص . جونشونو واسه اونی که دوستش دارن میدن . به عشقشون اعتماد می کنن . تا وقتی که خیانت و دروغی نبینن همه حرفاشونو باور می کنن . ولی وقتی که قهر کنن و لج کنن فقط خداست که حریفشون میشه . شناختنشون و درک احساساتشون کار حضرت فیله . حس کردم که یه جورایی از این که غرورشو زیر پا گذاشته و من جوابشو ندادم باهام لج کرده . شاید فکر کرده که بیان این حرفش واسم بی ارزش بوده در حالی که با همه مشکلاتش از این که بهم اهمیت داده احساس لذت و غرور می کردم . کلاس که تعطیل شد تعقیبش کردم . اونو توی پیاده رو شکارش کردم . -ساهارا صبر کن -چیکارم داری . ببینم از خونه اجازه گرفتی که اضافه روی کنی .;/; -چیه دیگه چه غلطی کردم که ازم دلخوری . -این دفعه واسه این که غلطی نکردی ازت دلخورم . احساسات من واست هیچ ارزشی نداره . -ساهارا تو احساسات خودتو که مربوط به یه دنیای دیگه و یه شرایط دیگه بود گفتی ولی من و تو که حالا اینجا هستیم .. اما یه چیزی رو می خوام بهت بگم که روم نمیشه .. حتما مال دنیای دیگه هست .. -اون که آره . در یه دنیای دیگه منم حس می کنم که فقط تو رو دوست داشته و عاشق تو باشم .. ولی در این دنیا هم یه جورایی نمی تونم دست از سرت ور دارم و .. -خب آریا بقیه شو خوندم . دیگه نمی خواد این قدر به خودت بپیچی منو یاد نوزاد تو قنداق میندازی -حالا تو احساسات منو به بازی می گیری ;/; -آریا اصلا این حرفو نزن که دلم می شکنه . این جوری که معلومه تا آخر این دنیا رو یه جورایی که شده باید در کنارت باشم که کس دیگه ای رو واسه اون دنیا رزرو نکنی . .. می خواستم بگم تو یکی باید مواظب خودت باشی نه من ..که متوجه شدم اینجا خیابونه و نمی تونم دنبالش بدوم . نمی دونم آخرش چی میشه . چطور می تونم اونو با یکی دیگه ببینم ;/; شاید همون جوری که اون منو با یکی دیگه می بینه . درکم می کنه و دوستم داره .. و چطور میشه واسه همیشه اونو دید . ولی میشه روح کسی رو دوست داشت و واسه شخصیت اون ارزش قائل شد . میشه خیلی کارا کرد همه از یه مقصدی صحبت می کنند ولی ما زنده ها هنوز آخر مسیرمونو ندیدیم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی

دکمه بازگشت به بالا