دوست دخترم و خانواده عجیب او (۴ و پایانی)

…قسمت قبل

هشدار: این نوشته به هیچ عنوان قصد برملا کردن راز یا زندگی شخصی دیگران را ندارد و فقط صرفاً جهت سرگرمی می باشد.

از گندی که بالا آوردم مینا باخبر شد و سرش رو به نشانه نارضایتی تکان داد، حالا چه کار کنم، خودم رو باخته بودم، فقط دستم رو روی سر مادرش گذاشتم و گفتم شرمنده .
+یعنی مردود شدم ؟ الان واکنششون چیه ؟ چرا گند زدی سامان؟! نباید خرابش می‌کردی حالا قرار چی بشه؟!..

مادرش عوق زد و آبایی که ریختم تو دهنش رو همه رو توف کرد روی سینه هاش ، مثل پنیر پیتزا از دهانش کش میومد و خارج میشد ، بعد بلند شد و از نزدیک به پدر و برادر مینا نشان داد.
خیلی وقت بود که ارضا نشده بودم البته دروغ نباشه هر چند هفته یک بار فقط داخل خواب میشدم ، کلی کمرم پر بود و حسابی سینه های مادر مینا خیس از آب کمرم شده بود .
پدر و برادرش با دیدن آب غلیظ و زیاد من ، به نشانه تشویق دست زدند اما مادر مینا به سمت من آمد و با عصبانیت گفت : این دفعه عیب نداره اما یک بار دیگه این کارو کنی من میدونم و تو.
آخیش ، خیالم راحت شد ، خداروشکر بخیر گذشت و من مرحله اول رو با موفقیت طی کردم و احساس غرور میکردم ، تا بحال فکر نمیکردم بتونم جلوی جمع ارضا شم اما موفق شدم ، خوشحال بودم انگار مدال المپیاد رو برنده شدم.
مینا بهم نگاهی کرد و گفت :شانست گرفت اگه مادر آب کمرت رو قورت میداد الان باید برمیگشتی روستاتون ، بخیر گذشت .
-اره ، خداروشکر بخیر گذشت ، میشه حموم رو ردیف کنی برم یه دوشی بگیرم .
مینا دستم رو گرفت به حمومی که انتهای راهروی خونشون بود برد ، درب حموم که باز کرد مادرش لخت لخت زیر دوش بود به محض اینکه چشمم به بدن سفید و جا افتاده ی مادرش افتاد روم رو برگردوندم ، مینا ابروهاش رو بالا انداخت گفت : چی شد ؟! چرا اینطوری میکنی !
گفتم : میخوای یکم دیگه صبر میکنم بعد میرم ، بزار مادرت کارش تموم شه .
مینا : عیب نداره ، مادرم باشه بهتره، پشتتم صابون میزنه ، برو تو اما حواست باشه تا اجازه نداده نمالونیش چون ما خیلی بد میدونیم یک مرد بدون اجازه زن بهش دست بزنه حتی اگه زنش هم باشه نمیتونه این کارو بکنه.
من که از قبل لخت بودم به داخل حمام رفتم و با مادر مینا با هم دوش گرفتیم و من پشت و مادرش رو صابون زدم اون هم مال من رو ، حسابی روش مست کرده بودم ، همش با خودم میگفتم کاش میشد بزاره کیرم رو فرو کنم داخل کونش اما مادرش اصلاً به من رو نداد و هیچ سکسی اتفاق نیفتاد.
از حموم که اومدیم بیرون ، مادرش رختخواب هارو به ترتیب داخل هال پهن کرده و من که حسابی خسته بودم روی رخت خواب اولی خودم رو انداختم. پدر و برادرش هم اومدن، مینا چراغ هارو کم کرد چون تنها کسی بود که لباس داشت پس شروع کرد به درآوردن لباس‌هایش، با یک شورت و سوتین سفید که باهم سِت بودند. سینه های هشتاد و پنجش از زیر سوتین حسابی چشم نوازی می کرد و آب دهانم را راه انداخته بود و با همان وضعیت کنارم دراز کشید و من در حسرت سینه‌های مینا چشمانم را بستم ، کمی بعد ناگهان صدای چُلپ چُلپ به گوشم خورد ، سرم رو بالا آوردم و دیدم بله حاج آقا ، در حالت داگی داره حاج خانم رو مورد عنایت قرارمیده.
مینا که چشمانش باز بود و به من نگاه میکرد ، با لبخندی که به لب داشت خیلی آروم دم گوشم گفت : مثل اینکه پدر عملیات والفجر داره امشب.
منم دستم رو بردم به سمت سینه هاش و با صدای آروم بهش گفتم : نمیشه ما هم امشب یه عملیات مرصاد داشته باشیم؟
مینا دستم رو گرفت و گفت : نخیر ، عملیات شما باشه بعد از اینکه رزمندگیت ثابت شد ، ما خیلی روی رسوممون حساس هستیم بگیر بخواب.
منم نمکی ریختم و گفتم سلامتی همه رزمندگان اسلام و سرم و گذاشتم روی بالشت در حسرت کردن مینا خوابم برد.
صبح که چشم از خواب گشودم با تعجب دیدم همگی بیدار هستند و رختخواب ها همگی جمع شده و فقط من وسط هال خوابم.
مینا اولین نفری بود که بهم صبح بخیر گفت و پتو رو که کنار زد ، یک کیر حسابی قرص و محکم زیر شورتم نمایان شد که مینا با دیدنش خنده ای به لبانش نشست. مادر مینا از همان اول صبح مشغول برقراری تماس بود که دونه دونه از فامیل ها رو به باغ دعوت کنه.
بعد از اینکه دست و صورتم رو شستم ، به کنار مینا آمدم و چشمکی زدم و گفتم : داستان باغ چیه ؟
-مرحله دومتون هستش دیگه مگه خبر نداری؟
با تعجب گفتم : مرحله دوم چه کیریه باز؟
-اولاً درست صحبت کن ، حالا چون ما راحتیم دلیل نمیشه عفت کلام رعایت نکنی ، مرحله دوم فامیلا جمع میشن و شما خودتون رو نشون میدی و در موردتون تصمیم میگیرند.
کمی استرس من رو گرفته بود و با نگرانی گفتم: من که رسم و رسومات شمارو بلد نیستم میترسم گند بزنم.
-نگران نباش من خودم همه رو بهت یاد میدم ، ما چون تمام ارتباط عاطفی و احساسی را نقاط حساس بدن میدونیم پس برای همین بجای دست داد ، دست خودمون رو روی کیر یا کس نفر مقابل می‌زاریم ، فقط باید توجه کنی که مرد با مرد دست نداره و زن با زن هم دست نداره ، یعنی دوتا مرد برای احوالپرسی نباید تماس فیزیکی داشته باشند و فقط احوالپرسی کلامی داریم همچنین دوتا زن ، پس برای دست دادن به نشانه سلام بین زن و مرد باید دست ها تون رو روی کیر و کس همدیگه قرار بدید ، یعنی نباید دستت رو بکنی تو شورت طرف و نباید خیلی هم تابلو بمالونی ، فقط دستت رو از روی شلوار میچسبونی به کصش چند ثانیه نگه میداری و برمیداری این شد دست دادن ما و حالا روبوسی هم فقط برای بار دوم که طرف رو دیدی و احساس صمیمیت کردی باهاش بجای اینکه روی هم رو ماچ کنید خیلی کوتاه لبای هم رو بوس می کنید ، دقت کن که مرد با مرد روبوسی نداره ، همین .
من: خب دست دادن عادی مگه چش بود ! دست به دست هم میدیم دیگه.
-ما هیچ وقت دست به دست هم نمیدیم مگر موقع معامله یعنی دوتا مرد یا دو نفر میخوان با هم معامله کنند به همدیگه دست میدن ، اوکیه و مشکلی نداره اما موقع احوالپرسی اگه دست بدی یعنی حال بدت رو خریدارم یا حال خوبت رو خریدار که معنی بدی به همراه داره یعنی معامله حال بد با حال خوب.
سؤال زیاد داشتم و حسابی تشنه جواب بودم هرچه جواب می داد تشنه تر میشدم ، گفتم: مثلا تو فامیل اگه طرف زن داشت و چشمش دختر یا یکی از زنهای فامیل رو گرفته بود چطوری میتونه با انها سکس کنه.
-خب صد البته که باید اون زن تمایل به رابطه داشته باشه ، اما روش های متفاوتی وجود داره مثلاً موازی یا ضربدری میتونید به هم برسید اینطوری هم تو طعم غذای اون رو میچشی هم اون طعم غذای تو رو و دیگه ذهن انسان آزاد میشه ولی اگه تو در حسرت زن یکی دیگه یا دختر یکی دیگه باشی ذهن انسان طوری ساخته شده که مدام بهش فکر میکنه و نمیتونه به مسائل مهمتری بپردازه اما بعد از اینکه طعم یکی رو چشید ، میفهمه و آزاد میشه.
با حس کنجکاوی گفتم: چه جالب ، اما اینطوری که هرکسی رو که دلت بخواد بتونی بکنی ، پس سکس تکراری میشه و لذت اولیه رو از دست میده .
مینا: نه ، همیشه اینطوری نیست ، ما مراسمات خیلی خاص زیادی داریم ، مثل قرعه کشی که هر سال یک بار انجام میشه و خانواده هایی که دلشون میخواد در این مراسم شرکت کنند حضور پیدا می کنند و زنها و دخترانشون به صورت رندوم با یکی سکس میکنند ، اما روش های قرعه کشی متفاوتی داریم ، مثلاً چشمها را میبندیم و با لمس بدن اون دختر باید انتخاب کنه یا اسم همه رو مینویسیم و بین همگی تقسیم میکنی یا …
خیلی عجیب به نظرم می رسید و گفتم : قرعه کشی خیلی حس لذت رو بیشتر میکنه ، مخصوصا وقتی ندونی میخوای با کی سکس کنی .
مینا : از این رسوم که ذهن انسان رو تهی از سکس کنه تا به تکامل خودش بی اندیشه زیاد داریم ، اما اولش باید قبول بشی در امتحانات.
برام خیلی جالب بود ، تا بحال همچین رسومی به گوشم نخورده بود چه برسه دیدن ، اما جالب تر از اون این بود که قرار بود این ها رو تجربه کنم .
خلاصه شب مراسم شروع شد ما یه خورده جلوتر به باغ رفته بودیم و میهمانان یکی پس از دیگری می آمدند و ما هم از آنها استقبال می کردیم، مینا هم حسابی یک لباس مجلسی سکسی پوشیده بود که من براش له له میزدم .
فامیل های مینا ، از دایی ، عمه ، پسر خاله و علی آخر همگی آمده بودند ، مرداشون لباس رسمی پوشیده بودند زناشون لباس مجلسی نیمه برهنه ، آرایش زنهای فامیلشون بیشتر به صورت فانتزی بود (یعنی اکلیرو ، رنگ موی فانتزی…) پسرهای سن و سال پایینتر شون هم یا کت و شلوار پوشیده بودند مثل بقیه با لباس اسپرت.
بعد از خوش آمدگویی از مهمانان و صرف کمی میوه و تشریفات ، دیدم که دستمال‌های مربع شکل رو آوردند و با خودکار روی هر دستمالی چیزی می نوشتند.
آروم دم گوشه مینا گفتم دارن چکار میکنند ؟
-اسم زن هایی که میخوان در این مراسم شرکت کنند رو می نویسند.
با حس کنجکاوی گفتم: رسم ، یعنی چی ، میخوان با دستمال چه کار کنند ؟
مینا خنده ای کرد و گفت : نترس بابا ، اینایی که میخوان شرکت کنند اسمشون رو مینویسن و داماد باید یدونه از دستمال برداره ، اسم هرکی در اومد باید توی اتاق خلوتی باهاش سکس کنه و بعد از سکس، اون زن نظرش رو به همه اعلام میکنه ، اگه ارضا نشده باشه همونجا به همه میگه که این داماد در شأن خاندان ما نیست .
باز دوباره استرسم رفت بالا که مبادا گند بزنم ، اما از طرفی چون در یک اتاق خلوت بود، خیالم کمی راحت شد و به مینا گفتم : خوبه این از مرحله اول راحت تره چون اسم یکی رو که بهش تمایل دارم برمیدارم.
-نه نمیتونی هرکی رو که دلت بخواد انتخاب کنی ، باید همونی که اسمش در اومده رو برداری اینطوری منصفانه نیست.
گفتم: پس خدا کنه یا اسم تو یا یک نفر خوشگل باشه که حسابی شهوتم بزنه بالا .
-اسم عروس نمیتونه داخل لیست باشه! پس زیاد به دلت صابون نزن.
خلاصه بعد از اتمام اسم نویسی داخل پارچه ها با رنگهای متفاوت، آنها را گره میزدند و روی سینی می گذاشتند و مادر عروس سینی رو جلوی من نگهداشت .
حسابی استرس داشتم ، باید کدام را انتخاب میکردم ، بهتره همون رنگ صورتی رو بردارم به امید اینکه یکی ترگل ورگلش به من بیوفته ، همون رنگ رو برداشتم و به عروس که مینا خانم باشه تقدیم کردم .
مینا هم گره پارچه رو باز کرد و اسم نرگس خاتون در اومد ، منم از سر کنجکاوی هی سر می‌چرخاندم ببینم نرگس کدامشان هستش که دیدم عمه بزرگ مینا که 49 سال سن داشت از لای جمعیت با لب خندان آمد بیرون و باقی افراد نیز برایش دست زدند .
مینا بعد از خواندن نام نرگس با دلهره به من نگاهی کرد و گفت: شانسته دیگه ، فقط این بار، من توی اتاق نیستم لطفاً گند نزن خواهش میکنم .
نرگس خاتون با قد متوسط و کمی شکم و سینه های 80 و لباس مجلسی آبی رنگ که تا کمی بالاتر از زانوهاش بود ، دستم را گرفت من رو به یکی از اتاق های باغ برد بهم گفت: میدونی من کیم ؟
گفتم: بله بله ، مینا بهم گفت که عمش میشید .
-اره عمش میشم، اما تو کیش میشی ، یعنی چه کارش میشی ؟ یه فرد غریبه ! پس غریبه، هر کاری بلدی رو انجام بده که وصلت تو در دستان من است.
حسابی استرسی شدم و گفتم : چشم هرکاری میکنم تا شما رو راضی نگه دارم .
عمه: حال بگو چکار کنم ؟
من: لطفا روی تخت دراز بکشید .
بعد از اینکه روی تخت به پشت دراز کشید، لباسهایم را در آوردم و دوتا تِرای 100 انداختم بالا، بعد زیپ لباسش رو از پشت باز کردمو لباسش را از تنش خارج کردم بعد به سمت رو خواباندمش و خودم هم رفتم و سط پاهایش و شورتش رو در آوردم و بوسه ی ریزی روی کصش زدم ، سرم را بالا آوردم ببینم واکنشش چیه دیدم که هیچ واکنشی نشان نداد پس گفتم باید تلاشم رو بیشتر کنم ، رفتم سراغ پاهایش و کفش های مجلسی پاشنه بلند و جلو بازش را از پاهایش در آوردم شروع کردم به بوسه های ریز از انگشتهای پای لاک زده اش و گهگداری زبانم هم به پایش میکشیدم و آرام آرام به بالا می آمدم تا که رسیدم به کصش و یک بوسه محکمی از کصش کردم با خودم گفتم دیگه باید حسابی مست شده باشه ، پس سرمو آوردم بالا و دزدکی به صورتش نگاهی انداختم تا ری‌اکشنش رو ببینم دیدم نه فایده این نداشتم ، دوباره دهانم را روی کصش گزاشتم شروع کردم به مکیدن کصش و زبانم رو کشیدم به لای کصش ،دوباره دزدکی نگاهی کردم و دیدم کمی شهوتی شد و چشمانش را بست اما بازم آنطوری که میخواستم نشد باید کاری میکردم که حسابی مست میشد تا مطمئن میشدم که جواب نه نگه ، فکری به ذهنم رسید پس زبانم را کمی فراتر بردم و خیلی آرام گذاشتم روی سوراخ مقعدش و از آنجا به سمت بالا تا روی کصش زبانم را می کشیدم و زبانم را فرو میکردم داخل کصش و کم کم داشت صدای آه و ناله هاش خیلی آهسته به گوشم میرسید اونجا فهمیدم که کارم داره تاثیر میزاره اما میدانستم که هنوز باید فراتر برم بنابر ایندفعه زبان را گذاشتم روی سوراخ کونش و شروع کردم به مکیدن، دیدم که دستش را روی کصش گذاشته و داره چوچولکش رو مالش میده و من هم با مکیدن سوراخ کونش داشتم حسابی شهوتی می شدم، زبانم رو گذاشتم روی سوراخ مقعدش و با فشاری محکم سر زبانم را به داخل فرو کردم، دیدم که صدای آه بلندی از نرگس خانم بلند شد فهمیدم که اون هم حسابی شهوتی شده ، با زبانم به سوراخ کونش تلمبه میزدم و کمی بعد عمه نرگس دیگه طاقت نیاورد و از موهایم گرفت و من را به روی خودش کشید ، من وسط پاهایش قرار داشتم ، خودش کیرم رو گرفت و گذاشت روی کصش، با اینکه من روی کیرم تٌفی ننداخته بودم اما آنقدر کص نرگس خیس بود که نیازی به چیزی نداشت و فقط با یک ضربه تمام کیرم داخل رحم جا افتاده و با تجربه اش جای گرفت و شروع کردم به تلمبه زدن محکم ، آنقدر محکم و تند تلمبه زدم که وقتی آبم آمد پاشید داخل کصش، چنان نفس نفس میزدم که انگار میخواست نفسم بند بیاد، حسابی خیس عرق شده بودم ، عمه نرگس از فرط شهوت دستش را روی شکمم کشید و تمام عرق های مرا به صورتش مالید و گفت جووون عرقت خیلی بوی سکسی میده ، کاری که تو با من کردی تا بحال کسی نکرده بود، خیلی بهم حال داد .
دیگه خسته ی خسته شده بودم و خودم را همانجا کنار نرگس لَش لَش انداختم روی تخت، چند دقیقه ای در همان حالت بودیم و بعد داخل همان اتاق دوش گرفتیم و همزمان که من لباس پوشیدم ، منتظر عمه نرگس بودم که دوباره آرایش کنه تا به پیش دیگر میهمانان برگردیم.
تقریبا یک ساعتی به طول انجامید، نرگس دست من رو گرفت و به وسط جمعیت آورد ، مینا با دیدن من و عمش حسابی استرس گرفته بودش به طوری که این رو از نگاهش و جویدن ناخن هایش می شد فهمید .
نرگس خانم دستم را بالا گرفت و گفت سامان عالی بود و باعث افتخار که داماد این خاندان بشه. مینا هم نفس راحتی کشید و لبخندی به لبان سرخش نشست . بعد از تایید عمه، شروع کردند به پول جمع کردن ، یادمه بیشترین پول رو عمه نرگس داد و چشمکی نیز به بنده حقیر زد .
آن شب آنقدر پول جمع شد که توانستیم یک خونه با تمام جهیزیه بخریم و مجلسی تدارک ببینیم ، از سمت من میهمانی دعوت نشده بود چرا که کاملا عادی بود که با این رسوم کسی را دعوت نکنم حتی خانوادمم خبر نداشتند که داماد شدم .
بعد از اینکه رفتیم محضر و عقد رسمی کردیم ، شبش در همان باغ مجلس عروسی برگزار شد و من لحظه شماری میکردم که هر چه سریعتر مجلس تمام شود تا بتوانم کس مینا را فتح کنم، تمام فامیلهایشان از دور و نزدیک همگی آمده بودند ، اما مهمتر دخترها و زنهاشون بود که با لباس های سکسی جلوی داماد سکسی میرقصیدن ، من هم که یک شاه کس کنارم وایستاده بود زیاد به کس دیگه ای توجه نمیکردم مخصوصا میدانستم که شاید بعدا در مراسم های بعدی بتونم با یک عوض بدرد به کسایی که میخواستم برسم.
مراسم تموم شد و من و مینا به خانه ی خودمان رفتیم و تنهای تنها شدیم ، با توجه به فعالیت روز قبلش الان اصلا احساس خستگی نداشتم انگار خیلی سرحال و پرانرژی بودم چون بلاخره بعد از اینهمه صبر، به آرزویم که فتح‌الفتوح کس مینا بود برسم ، لباس هایش رو در آورد و با شورت و سوتین سفیدش جلویم حاضر شد، لامصب بدن سفید و پُری داشت ، بی معطلی لبام رو گذاشتم روی لباش و با حرص و طمع شروع کردیم به لب گرفتن ، لب طولانی انگاری که نمیخواستیم از لبای همدیگر جدا شویم ، حدود 20 دقیقه فقط لب گرفتیم ، اینقدر طولانی بود که از سر کیرم داشت آب میچکید و شورت سفید مینا هم خیس شده بود ، برگرداندمش و سوتینش را با دندان باز کردم و شروع کردم به مکیدن نوک سینه هایش ، هرچه مک میزدم سیر نمیشدم ، طوری مک میزدم که انگار بار آخر است و دیگر چنین چیزی گیرم نمی آید.
خوردن مینا از سینه تا شکم و کصش تمامی نداشت ، مدام زبانم در حال حرکت در جای جای بدنش بود، مخصوصاً نوک انگشتان پاش که واقعا لذتی بس بیکرانه بهم میداد ، بعدش در حال لب گرفتن وسط پاهایش ایستادم و کیر شق شده ام را به داخل کصش فرو کردم که ناگهان جیغی کشید و خودش را به عقب راند . گفتم چی شد ؟ یک نگاه به پایین انداختم دیدم سر کیرم لکه خونی چسبیده ، با تعجب بهش گفتم ، باکره بودی ؟
سرش را به نشانه تایید بالا و پایین آورد ، منکه با دیدن لکه خون حسابی سوپرایز شده بودم چون اصلا فکرش رو نمیکردم که مینا با چنین خانواده ای باکره باشه ، پس بیشتر از پیش به او علاقه مند شدم دوباره کیرم رو با داخل کصش برگرداندمو شروع کردم به تلمبه زدن و آبم را در همانجا ریختم و حدود 3 ساعت سکس مان به طول انجامید و اینگونه بود که فتح‌الفتوح کصش توسط من رقم خورد و اسم رمز عملیات آن شب را گذاشتیم عملیات مرصاد.
هفته اول زندگی مشترک کارمون شده بود سکس ؛ صبح سکس، ظهر سکس، شب هم سکس. پدر مینا هم دست من را هم به کارخانه خودش بند کرد و در آنجا بهم سمت مدیریتی سپرد تا از بیکاری در بیام ، بعد از چند ماه دست مینا را گرفتم به روستای پدریم بردم و به خانوادم نشانش دادم و گفتم من و مینا به هم علاقه داریم میخوایم باهم ازدواج کنیم بهشون گفتم که خانواده مینا خارج هستند و امکانش نیست بریم برای خواستگاری ، خلاصه که هزارتا دروغ دمبل سر هم کردیم،که هرطوری شده این وصل از قبل صورت گرفته دوباره صورت بگیرد و همونجا هم یک عقده دیگری نیز خواندیم و خانواده من نیز مینارو به عنوان همسرم قبول کردند …

پسرم سینا ، همیشه یادت باشه، “تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد” هیچ موقع درمورد خانواده یا رازهایی که داری با کسی صحبتی نکن، باشه عزیزم.
سینا سرش را به نشانه پیروی تکان داد.
من با صدای بلند: مینا جان ، عزیزم ، این کیف بچه چی شد.
مینا به سمت درب خانه اومد و گفت : بفرمایید ، اینهم کیف سینا جان ، همه چیز مرتب و منظم داخل کیفش چیدم ، پسر گلم رو میشناسم هیچ وقت به کسی چیزی نمیگه، چون من تربیتش کردم، نه مامان جان؟
سینا : بله مامان جون
مینا ، سینا را در آغوش گرفت و او را به سرویس مدرسه سپرد و به سمت من آمد و گفت: نگران نباش سامان جان مگه ما تا حالا کلاس اول نبودیم، مگه با کسی دوست نمی شدیم؟ مگه داداشم نبود، همه ی ما بودیم اما من میدونم چطوری بچم رو تربیت کنم که به کسی در این مورد حرفی نزنه.
پایان

(برای داستان های بیشتر لطفا نظر دهید؛ حتما نتایجی که از این داستان گرفته اید به اشتراک بگذارید شاید برای دیگران مفید واقع شود)

نوشته: مست عاشق

دکمه بازگشت به بالا