دوست دختر فیس بوکی
سلام.اسم من امین.من ۱۸ سالمه از شیراز.داستانام زیاد سکسی نیس.ولی گفتم بذارم
این داستان چیزی نیس ک کسی نخواد باورش کنه یا نه
من قیافم ای.خوشکلم.چشمای سبز.قد بلند.هیکلمم چون میرفتم والیبال خوب بود
من تو فیسبوک عضو هسم
هر از گاهی کسی میاد و منو اد میکنه.چه دختر چه پسر
یه بار با دوستم پای فیسبوک بودی.که رفتم دیدم یه دختره ب اسم نسیم منو اد کرده.منم رفتم اکسپت کنم.عکسش رو هم باز کردم
تا دیدمش گفتم وااااای این ک قیافه نداره
دوستم گفت امین سینه هاشو عجب سینه هایی
منم گفتم اره…
عکسای دیگشو باز کردیم دیدیم رون و کونشم تپلیه ولی اصلا قیافه نداشت
دیگه گذشت تا یه روز که 2 تامون آن بودیم.بهم پی ام داد.سلام علیک و اینچیزا
منم خودمو واسش گرفتم.سر سنگین جوابشو میدادم
یه ۲-۳ بار بعد هم همینجوری جوابشو دادم
که یهبار دوستم بهم گفت چی کار کردی باهاش.منم گفتم هیچی.گفت خاک تو سرت بزنش تو تور ببر بکن
منم اولش گفتم نه اما بعد رفتم تو کف سینشو کونش بعد باز با هم چت کردیم من باهاش گرم گرفتم.زیاد میخندیدم که یهو گفت میخندی؟ گفتم اره.گفت باید بوخوریش.دیدم دیگه خودشم میخارتش
بهش گفتم میخوام بات دوست شم.ازت خوشم اومده
باهاش تریپ لاو ریختم
دیگه ازش پرسیدم خونتون کجاسو این چیزا.ادرسو ک داد.دیدم نزدیکه خودمونه.گفتم خوب خوبه راهت میتونی بیای خونمون
چون ما معمولا خونمون خالیه.اخه بابام یه شهر دیگه کار میکنه.مامانمم که همش خونه خاله و مادر بزرگمه
یه چند وقت باهم سکس تو اس ام اس داشتیم
راضی شده بود که بیاد خونمون
ولی نکنمش.فقط باهاش حال کنم
اخه تو این چند وقت که اس ام اس بازی میکردیم ازش پرسیدم سایز سینت چنده؟ گفت که ۹۰
اون روزا که راضی شده بود شانسه منه بد بخت تو وقت استراحت بابام بود
تا دیدم فایده نداره
باهاش قرار گذاشتم تو یه کوچه نزدیک خونشون
رفتیم اونجا خیلییی خلوت بود.ساعت ۸ هم بود و هوا تاریک
اما گه گاهی ماشین رد میشد.ادم رد میشد
تا انا رو میدیدم حرکت میکردیم
تا یهو یه درخت دیدم خیلی پهن بود و پر.اصلا چیزی پیدا نبود
رفتیم پشت اون
چسبوندمش به درخت و لبمو گذاشتم رو لبشو سینهاشو از رو مانتو گرفتم
تمامه دستم رو سینش پر کرده بود.خییییلی بزرگ بود
دیدم فایده نداره.از بالا دست کردم داخل و سینشو گرفتم
یغه ی مانتوش داشت جر میخورد از بس دستم رو تکون میدادم
با دست دیگمم از پشت دست کردم تو و کونشو گرفتم کونشو خیلی دوس داشتم.اخه مثل سنگ بود.
هی میگفت درار بسه دیگه
اما یه ربع ساعتی اونجا بودیم
کلی حال کردم
یه بار دیگهروز جمعه بود خواب بودم بهم زنگ گفت رفته ارایشگاه
ازم خواست برم ببینتم.دلش واسم تنگ شده بود
منم سریع ماشینو برداشتمو رفتم
رفتم هر کاریش کردم نیمد سوار ماشین من بهش گفتم یه لحظه بیا لب شیشه کارت دارم.خواسم لب ازش بگیرم
اود جلو سرشو اوردم تو.لب میگرفتمو سینشو میمالیدم
گفت دیگه بسه
اومد بره یهو کیفشو ک تو دستش بود از این کوچیکا بود.کشیدمش
انداختمش زیره پام
گفتم یا میای بالا یا من میرم
اونم مجبور شد بیاد.اما گفت سویچ رو درار بده من
منم همون کارو کردم
شیشرو هم کشیدم بالا
تو تابستون بود دیگه.همین چند وقت پیش .داشتم اتیش میگرفتم.حشری هم شده بودم
بد جووووری
باز سینشو گرفتمو دست کردم لای پاش
دستمو از زیر بردمو سینشو گرفتم.با زووور اوردمش بیرون.واااای دیدمش مردم.چه سفید بود
اخه سری قبلی تو تاریکیه کامل بود.چیزی ندیدم
تا سینشو دیدم.شرو کردم خوردن
اونم حشری شده بود.چشماشو بسته بود.همش میگفت بابا بسه دیگه
منم تا دیدم حواسش نیس دست کردم از بالای شلوارش تو شرتش
هی سعی کرد دستمو دراره.ولی من زورم بیشتر بود.این قدر دستمو کردم تو تا رسیدم به کسش
نمی تونسم ببینمش.فقط لمسش کردم
هی میمالیدمش
اونم چشماشو بسته بود.سینشو هم همزمان میخوردم
که بعدش حدود ۲۰ دقیقه ای گفت به خدا دیرم شده و باید برم
منم کیفشو دادمو رفت
دیگه همو ندیدیم.اما چت کردیم
حالا که من سر سنگین شدم.اون گیر داده که دوسم داره
گفت بازم میخوا ببینتم
اما من دیگه دارم فرار میکنم از دستش
طولانی بود میدونم.و خیلی هم مسخره.اما گفتم منم بذارم
نوشته: arsalan