دوست دختر همکارم

سلام
من سهیل هستم
نویسنده داستان سکس با مشتری متاهل
قبل شروع داستان جدیدم خواستم درباره اون داستان توضیحاتی بدن که بعضی از خواننده های حشری خورده گرفته بودن و تو سوالاتی عنوان کردن.
اول از همه فاصله سنی رو درست گفتم ولی سن طرفم رو اشتباه محاسبه کردم
دوم پرسیدن که چه اداره ای بوده که مشتری هر روز میومده و سنم چرا انقد کم بوده
هدفم این بود که ادارم رو نگم که ی موقع خواننده آشنایی نشناسه منو ولی بهتون بگم که اداره های زیادی هستن که مشتری میاد و میره ولی نه هر روز
مثل بانک ، دفاتر اسناد، شهرداری و …
و دیگه اینکه گفتن کدوم اداره با دیپلم استخدام میکنه که من با ۲۱ سال سن استخدام بودم
داستان من برای سال ۸۷ هست و اون موقع ها با دیپلم استخدام میکردن. الانم در طری کار تحصیلاتم رو تکمیل کردن و فوق لیسانسمو گرفتم.
غلط املایی بنده رو ببخشید چون آخر شب مینویسم و تند تند تایپ میکنم و فرصت بازبینیش رو ندارم
اگه هم نگارش بدی داشتم شرمنده چون دارم با مرور خاطراتم و اون چیزی که تو ذهنم میاد تایپ میکنم و شاید نتونم جزئیات سکس رو اون جور که باعث شهوت خواننده ها میشه بیان کنم
خب حالا بریم سر داستان دوست دختر همکار من

من که قبلا آشنا شدین باهام و دوباره معرفی میکنم خودمو
سهیل هستم و الان ۳۷ سالم هست و این داستان برمیگرده به ۲۳ سالگی من
همکاری داشتم که خیلی خانوم باز بود و خب از من خیلی بزرگتر بود
هر روز با گفتن داستانای سکسیش ی جورایی ب من فخر می فروخت و منم چون زیاد این کاره نبودم و روی مخ زدن دخترارو نداشتم با اشتیاق بهش گوش میدادم و تصور میکردم تو ذهنم

یه روز بهم گفت یه دوست دختر دارم بدجور عاشقم شده و بدجوری وابستم شده و نمیدونم چجوری ترکش کنم و همش بهم مشکوکه و فک میکنه با صد نفر هستم
که البته بیراه هم نمیگفت ماشاله هرروز با یکی بود.

بهم گفت تلفنتو بده بزار بهش زنگ بزنم بهش بگو با کسی نیستم و آرومش کن
منم به شوخی گفتم مخشو میزنم ترتیبشو میدما اونم گفت اگه بتونی که عمرا نمیتونی دمت گرم
خلاصه زنگ زد و طرف باهام صحبت کرد
ازم پرسید احمد با کسی نیست تورو خدا قسمت میدم راستشو بگو
منم گفتم نه بابا این کی فرصت داره با کسی باشه و خیلی از تو برام تعریف میکنه و واقعا دوست داره خیالت راحت باشه
دختره هم گفت بنظرم تو خیلی آدم خوبی هستی و دروغ نمیگی با خنده ازم تشکر کرد و خداحافظی کردیم.
شب که رفتم خونه دیدم بهم پیامک زد و حالمو پرسید
منم با خودم گفتم چرا حال منو میپرسه نکنه میخواد با من دوست شه و دوستمو فراموش کنه
بعد یاد حرف رفیقم افتادم که میگفت اگه تونستی مخشو بزنی دمت گرم
گفتم بزار امتحان کنم
به دختره گفتم چی شده شب یاد احوال من افتادی گفت همین جوری
گفتم به نظرم تو هنوز خیالت راحت نشده بیا قرار بزاریم و حضورا صحبت کنیم
اونم جواب داد باشه فردا بعد از ظهر فلان جا بیا دنبالم
منم گفتم دمش گرم ببینم بهم پا میده

فرداش رفتم سر قرار یه دفعه بارون شدیدی گرفت
وایسادم که بیاد سوار ماشینم بشه وقتی سوار شد خیس خالی بود و لباساش جذب بدنش شده بود
وای جی میدیدم ی دختری با قد ۱۷۰ و کمر باریک و رونهای درشت و رنگ پوست سفید و چشمای درشت و چهره ای خوشگل و دوست داشتنی
ولی فهمیدم حداقل ۶ سال از من بزرگتره
تا اون موقع حتی اسمشم نمیدونستم
سوار شد و باهام دست داد و گفت بریم ی جا دور از اینجا و باهم صحبت کنیم
رفتیم ی جا وایسادم شروع کردیم صحبت
اول از همه اسمشو پرسیدم که و اسمش بهار بود
منم خومو بهش معرفی کردیم
پرسید واقعا راست میگی گفتم هر چی گفتم حقیقته
ولی بنظرم تو الکی وابستش شدی و تلاش کن فراموشش کنی و اگه بخوای هر روز باهم قرار میذاریم و کمکت میکنم وابستگیت کم شه.

فکر میکردم ناراحت شه و عصبانی شه و بخواد به دوستم بگه یا حتی فکر کنه دارم امتحانش میکنم ولی در کمال تعجب قبول کرد .
از فرداش هر روز باهم قرار میزاشتم و بیشتر حرفاش درباره خاطراتش با رفیقم بود و میگفت دوستت هیچوقت منو جایی بیرون نبرده و همش خونش قرار میزاشتیم و باهم سکس میکردیم
من باورم نمیشد و پرسیدم مگه میشه قرار اول بری خونش و گفت اولین روز رفتم خونش و باهام کاری نکرد منم بهش اعتماد کردم و چون با شوهرم مشکل سکسی داشتم و زود انزال بود منم بدم نمیومد سکس داشته باشم باهاش و رابطه جنسیمون زود شروع شد
۱ ماهی گذشت و خونمون که هیچوقت خالی نمیشد قرار بود خالی بشه
بهش گفتم میای بریم خونمون و اونم بدون هیچ فکری قبول کرد
خلاصه اون روز با استرس بردمش خونه و نشستیم
گفتم بزار ندید بدید بازی درنیارم و یکم تو خونه حرف بزنیم و یواش یواش دستمالیش کنم
۱ ساعتی گذشت و یدفه گوشیش زنگ خورد که ماشو بیا خونه مهمون دارین
اونم گفت بیا زود بریم دیر شده
منم که دیدم هیچ حرکتی نکردم و خونمونم حالا حالا ها خالی نمیشه دستمو گذاشتم تو رون پاش و بقلش کردم گفتم تا اینجا اومدیم رابطه نداشته باشیم
گفت دیره بزار ی روز دیگه
گفتم ببین جور نمیشه حالا حالا ها دستشو گذاشتم رو کیرم گفتم ببین گندش کردی بری تخم درد میگیرم دلت میاد
اون نگاه کرد دید راست راستم گفت باشه فقط سریع بکن که دیر نشه
خلاصه برام ضدحال بود که باید زود کارمونو تموم میکردیم و منم چون سکس زیادی نداشتم برام سخت بود و مطمئن بودم زود آبم میاد
لباسای همو سریع دراوردیم و فرصتی برای مالوندن و عشق بازی نداشتیم
لختش که کردم ی بدن سفید و پستون سایز ۹۰ میدیم
دستمو گذاشتم رو کسش و دیدم چ حرارت بالایی داره کسش
سریع رفتم روش و بدن نرمش داشت دیوونم میکرد
یکم پستوناشو خوردم و کیرم گذاشتم رو کسش و احساس کردم کیرم داره میسوزه
خیلی کسش حرارت داشت و اون موقع فکر میکردم برای همه همین جوریه ولی بعد ها که رابطه های بیشتری داشتم فهمیدم همچین حرارتی بیش از حالت عادیه و هیچوقت به همچین موردی با این حرارت بر نخوردم
کیرمو که داخلش کردم داعی کسش تو همون تلمبه داشت آبمو می کشید بیرون
یکم صبر کردم تلمبمو یواش کردم و تو همون حالت ۱۰ بار تلمبه زدم و سریع کشیدم بیرون آبمو خالی کردم رو شکمش
مشخص بود که بهار هیچ لذتی نبرده و چون عجله داشت و آبمم سریع اومد لذت خاصی نبرد
منم لذت خاصی نبردم چون نتونسته بودم اونو ارضا کنم
سریع لباسامونو پوشیدمو و رفتیم سوار ماشین شدیم و رسوندنش دم خونشون
خلاصه بعد اون موضوع خونمون خالی نشد و مکانی گیر نیاوردم و مدتی از هم جدا شدیم
سال بعد دیدم دوباره زنگ زد و دوباره دوست شدیم و اون موقع خونمونو داشتیم عوض میکردیم کلید خونه جدیده دستم بود
منم تو اون روزا ۳ تا دوست دختر دیگه داشتم و تو روز موعود سه تاشو ترتیبشونو دادم
از فرصت استفاده کردم و اون روز رو مرخصی گرفتم
اول بهار رو بردم خونه و ی زیرانداز انداختم کف اتاق
ایندفعه با حوصله همدیگرو بغل کردیم و لبای همو خوردیم
دستمو بردم زیر تیشرتش و پستوناشو مالوندم
خودم لخت لخت شدم و دستمو بردم تو شلوارش و شرتش کسشو مالوندم
هنوزم اون حرارت و داغی رو داشت
لخت شدیم
قبلش اسپری زده بودم
بهم گفت بیا از پشت سگی بکن منو و من اینجوری بیشتر لدت میبرم
منم گفتم باشه
کیرمو کردم داخلش و تلمبه میزدم
دیدم سرشو برده پایین و داره بدجور لذت میبره و صدای ریزی آهههه و جون داره از زبونش بیرون میاد
با شنیدن صداش کیف میکردم و منو به اوج لذت میرسوند
وقتی که میکردم به کمر باریک و رونای درشت و سفیدش نگاه میکردم
دستمو میزاشتم دور کمرشو و محکم تر ضربه میزدم
موهاشو گرفتم و مثل ی اسب میکردمش
حرارتش رو خیلی احساس میکردم
با اینکه بی حسی زده بودن و داغیش رو احساس میکردم
هر از گاهی پستوناشو از پشت میگرفتم و فشار میدادم
نزدیک ۱۰ دقیقه داشتم تلمبه میزدم و چون اسپری زده بودم اصلا آبم نمیومد
اون هم لرزید و با صدای آااااه گفت جوووون و ارضا شد
منم حال کردم که مثل سری قبل نشد و داشت آبم فوران میکرد
کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو کمرش
اونم دمر دراز کشید رو زمین و منم اول پشتشو تمیز کردم و بغلش کردم
گفت چقد این دفه کمرت سفت بود
گفتم یک سال گذشته و منم چندتا دوست داشتم و تجربم رفته بالا
خلاصه رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم
اون روز دو تا دیگه از دوس دخترامو آوردم تو مکان و داستان اونم اگه این داستان مورد استقبال قرار گرفت براتون تعریف میکنم
داستان اون روز درباره ی دختر خیلی لاغر هست
و نفر بعدی هم مورد قبلی که داستانشو قبلا براتون گفتم هست

نوشته: سهیل

دکمه بازگشت به بالا