رازهای خواهرانه (۳)
…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
وارد خونه شدم. چراغ هال رو روشن کردم و رو به شادمهر گفتم: بابات و عموت میخوان آخر هفته بیان اینجا برای دیدن من.
شادمهر کتش رو درآورد و گفت: آره به منم گفت. بابام به خاطر فوت مامانت خیلی ناراحت شد و به هم ریخت.
خواستم جواب شادمهر رو بدم که موبایلم زنگ خورد. مینا بود و گفت: سلام خوبی؟ چطور پیش رفت؟
+بد نبود، فقط…
-فقط چی؟
+پارمیس فکر میکرد من و مسعود قراره خونه رو بفروشیم و آوارهشون کنیم. انگار برای همین این چند مدت گارد داشت.
-حالا قرار به چی شد؟
+مسعود از سهم ارث خودش گذشت. از من هم خواست تا وقتی میعاد و پارمیس از آب و گل در نیومدن، سهم خودم رو امانت پیششون نگه دارم. قرار گذاشتیم تو خونه بمونن و با کرایه مغازه، مخارج زندگی و تحصیل پارمیس و میعاد رو بدیم. بعدش هم ببینیم چی میشه.
-آفرین به مسعود خان. تو هم که معلوم بود راضی نیستی این دو تا بچه آواره بشن. قربون دل مهربونت برم من. کاش میشد تو مراسمهاتون باشم، اما خب…
+تو این چند تا مراسم، منم دوست داشتم پیشم باشی. امروز خیلی روز سختی بود مینا. باورم نمیشه مامانم دیگه نیست. میعاد و پارمیس هر دو عصبی و غمگین شدن. دلم براشون کباب شد. البته بیشتر نگران پارمیس هستم.
-نگرانیت به حقه، اما تو تنها کَسی هستی که میتونی اون دو تا بچه رو حفظ کنی. غیر از تو کَسی رو ندارن. هر کاری هم از دست من ساخته است بگو انجام میدم. ازت خواهش میکنم تعارف نکن.
+فدات خوشگلم. معلومه که تو همیشه دلگرمی من بودی و هستی.
-دشمنت فدام بشه عشقم. من کم کم برم. فردا سر کار میبینمت. بوس به لبای خوشگلت که نمیدونی چقدر دلتنگ طعمشون هستم.
+منم دلم برای طعم لبای تو تنگ شده عزیزم. فردا میبینمت.
تماس رو قطع کردم. مانتو و شالم رو درآوردم و روی کاناپه ولو شدم. شادمهر روبهروم نشست و گفت: اینقدر بهشون نگو بچه، خرس گنده شدن.
به شادمهر نگاه کردم و گفتم: پارمیس اگه بزرگ شده بود، با دوست برادرش رو هم نمیریخت. مامان زنده بود و خیالم راحت بود که مراعات میکنه. حالا اگه میعاد بفهمه، چی؟
شادمهر لبخند زد و گفت: واقعا فکر میکنی اگه میعاد بفهمه، غیرتی میشه و قاط میزنه؟ همه عشق این پسره گیم و دنیای عجیب و غریب خودشه. عالم و آدم فهمیدن خواهرش با دوستش رابطه داره، اما این نفهمیده! بفهمه هم هیچی نمیشه.
با حرص گفتم: عصبی میشم وقتی اینقدر راحت با مسائل برخورد میکنی.
شادمهر بهم زل زد و گفت: واقعا نگران اینی که شاید میعاد بفهمه و کار دستشون بده؟ یا نگران مورد دیگهای هستی؟
اخم کردم و گفتم: مثلا چی؟
شادمهر لبخند کمرنگی زد و گفت: تو پارمیس رو برای خودت میخوای. دوست نداری برای کَس دیگهای باشه. یا حداقل اصلا دلت نمیخواد پارمیس با کَسی که تو ازش خوشت نمیاد، رابطه داشته باشه.
دوست نداشتم با کتمان حقیقت، جلوی شادمهر احمق به نظر بیام. کمی مکث کردم و گفتم: چیزی که من میخوام مهم نیست. فقط دلم نمیاد کَسی به پارمیس صدمه بزنه.
شادمهر لحنش رو ملایم کرد و گفت: تا حالا شده به من اعتماد کنی و پشیمون بشی؟ تا حالا حرف مفت از من شنیدی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه.
شادمهر به پاهاش اشاره کرد و گفت: بیا رو پاهام بشین تا بهت بگم چیکار کنی.
کمی مکث کردم. ایستادم و به سمتش رفتم. خودم رو روی پاهاش مچاله کردم و دستهام رو دور گردنش حلقه زدم. گونهاش رو بوسیدم و گفتم: اگه تو این شب ظلمات بهم بگی هوا روشنه، محاله شک کنم. دیگه ازم نپرس که بهت اعتماد دارم یا نه.
شادمهر لبهام رو بوسید و گفت: یادته قبل از اینکه خودت بگی، فهمیدم که به پارمیس حس خاصی داری؟
+آره.
-با خودت کلنجار میرفتی که چرا به خواهرت حس خاصی داری. اما من میدیدم که همه چی بین تو و پارمیس، از دید تو فقط اونی نیست که تو ذهنت ساختی و بابتش یه عالمه تردید داری. تو از هر نظر عاشق پارمیس بودی و هستی. خیلی خیلی بیشتر از عشقی که نسبت به مینا و نوشین داری. حتی شاید بیشتر از عشقی که به من داری.
سرم رو روی سینهاش گذاشتم و گفتم: اینایی که میگی فقط از سمت منه.
شادمهر موهام رو نوازش کرد و گفت: اگه از سمت پارمیس هم باشه، اونوقت چی میگی؟ چرا نمیخوای قبول کنی، پارمیس اونی نیست که نشون میده. همونطور که متوجه نگاه تو به اون شدم، نگاه اون به تو رو هم دارم میبینم. خودش خبر نداره، اما تو براش از خدا هم خدا تری! مثل روز برام روشنه منتظر کوچکترین چراغ سبز از سمت توئه. اون عین خودته، فقط هرگز شرایطش نبوده که خودش رو بشناسه.
کمی فکر کردم و گفتم: چیکار کنم؟ برم بهش بگم کی هستم و تا حالا چیکارا کردم و چه مدل روابطی دارم؟ بعدش هم بهش بگم بزرگترین رویای جنسیم اینه که با خواهر خودم سکس کنم.
شادمهر لحنش رو شیطون کرد و گفت: فکر میکردم بزرگترینش این باشه که من و تو پارمیس، تریسام بزنیم.
خندهام گرفت و گفت: تو کف تو که هست. اراده کنی، مخشو زدی. من جای تو بودم، تا حالا صد بار کرده بودمش.
شادمهر دستش رو به سمت پاهام برد. از روی شلوارم، کُسم رو لمس کرد و گفت: باهاش یه بازی کوچولو راه بنداز. اگه دیدی اصلا تو باغ نیست و وانیلیه، سریع بکش عقب و حس و میل جنسیت نسبت به پارمیس رو برای همیشه خاموش کن، حتی توی فانتزی و رویاهات. اما اگه چراغ سبز نشون داد، تا تهش برو.
با تصور اینکه دارم با پارمیس سکس میکنم، کُسم خیس شد و دلم لرزید. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: نقشهات چیه؟
-گفتی یه اکانت ناشناس تو اینستاگرام داری که با اون پارمیس رو پیگیری میکنی. هنوز داریش؟
+آره چون یه بار سر چیپ و سخیف بودن پُستهایی که میذاره، باهاش بحثم شد. بعدش هم آنفالوش کردم، اما خب دلم نیومد نداشته باشمش.
-اسم اکانتت چیه؟
+کلاغ قیل و قال پرست.
شادمهر خندهاش گرفت و گفت: از دست تو با این اسمای عجیب غریبی که تو مجازی انتخاب میکنی.
من هم خندهام گرفت و گفتم: این یکی پیشنهاد مینا بود.
-با اکانت کلاغ قیل و قال پرست و به صورت ناشناس به پارمیس پیام بده. بهش درباره خودت اخطار بده. بعدش بهش قول بده که با مدرک ثابت میکنی که آدم هرزه و خائنی هستی.
+وا این چه کاریه؟!
-بهم اعتماد کن عزیزم. اگه دنیای اروتیک و جنسیش شبیه تو باشه، نه تنها از این مورد بدش نمیاد، که حتی بیشتر دوست داره که بشناست و وارد دنیای تو بشه. اگه هم خوشش نیومد و ازت فاصله گرفت، به هر حال تو قسمتی از حقیقت خودت رو نشونش دادی و اون هم ریجکت کرده و تمام.
+آخه من کجام خائنه که به خواهرم بگم خائنم؟
-نمیشه یک کاره بهش حقیقت رو گفت. بعیده درک کنه. اما اگه بفهمه تو شیطنیتهای مخفیانه داری، به احتمال زیاد حس خاصی درونش زنده میشه. یا حس خاصی که بهت داره، قویتر میشه.
از روی پای شادمهر بلند شدم. ایستادم و گفتم: شاید هر چی که براش مینویسم رو به میعاد نشون بده.
شادمهر با خونسردی گفت: تهش برای یه کاربر ناشناسه. قابل اثبات نیست که میعاد رو بتونه قانع کنه. در ضمن الان وقتشه که پیشنهاد مینا رو عملیش کنی.
+کدوم پیشنهاد؟
-پارمیس رو ببر تو شرکت. یه جوری رئیستون رو قانع کن که هر طور شده به پارمیس کار بده.
+تو که میدونی در عوضش چی میخواد.
-خب هر کوپنی یه جا باید خرج بشه. بذار پارمیس یهو شرایط و اعتبار تو رو از نزدیک ببینه، مخصوصا مینا رو. چهره و رفتار مینا به شدت کاریزماتیکه و هر کَسی رو جذب میکنه. اسکلترین آدما هم براشون جالبه اگه بدونن دوست خفنی مثل مینا داری. تا حالا مینا و نوشین رو از خانوادهات مخفی کردی، وقتشه نشونشون بدی.
تو دلم هیجان خاصی شکل گرفت. کمی هم دچار عذاب وجدان شدم. بعد از فوت مادرم، نگران این بودم که مبادا کَسی از یتیم بودن میعاد و پارمیس سوء استفاده کنه، اما خودم سر لیست آدمایی بودم که تنها ترین مانع برای رسیدن به پارمیس رو دیگه نمیبینه و انگار وقتش بود که به هر شکلی بهش برسم! شادمهر ایستاد و بغلم کرد و گفت: نترس هیچی نمیشه. من اینجام تا تو به همه آرزوهات برسی.
تصور عملی شدن نقشه شادمهر، کُسم رو بیشتر خیس کرد. خودم رو به کیرش مالوندم و گفتم: میشه همین الان منو بکنی؟ دلم میخواد بدون مقدمهچینی و پیشنوازش، کیرت رو همین الان تو کُسم فرو کنی.
شادمهر هر دوتامون رو لُخت کرد. من رو روی کاناپه خوابوند. پاهام رو از هم باز کرد و خودش رو روی من کشید. کیرش رو یکهو و کامل توی کُسم فرو کرد و گفت: تو برای خیس شدن، هیچ وقت نیاز به پیشنوازش نداری.
پاهام رو دور کمرش حلقه کردم. لبهاش رو بوسیدم و گفتم: لمس کیرت از روی شلوار، بس بود که خیس بشم.
شادمهر به آرومی تو کُسم تلمبه زد و گفت: دوست دارم بدونم که داری به چی فکر میکنی.
یک آه شهوتی کشیدم و گفتم: دوست دارم پارمیس روبهرومون نشسته بود و داشت نگاهمون میکرد. تو که میدونی من عاشق دیده شدن بدن لُختم موقع سکس هستم. دوست دارم یکی یا حتی بیشتر از یکی، ببینن که یک کیر داره تو سوراخ کُس و یا کونم فرو میره. دوست دارم تو چشمهای خمار از شهوتشون نگاه کنم و خودم رو توی چشمهاشون ببینم. حالا فکر کن این بیننده، پارمیس باشه.
یک آه بلند کشیدم و گفتم: وای شادمهر دارم دیوونه میشم. دارم دیوونه میشم…
شادمهر متوجه شد که به خاطر تصور پارمیس، بیش از حد نرمال، غرق شهوت شدم. سرعت تلمبههاش رو بیشتر کرد و گفت: من به تو خیلی مدیونم. تک تک لحظات بعد از ازدواجم رو بهت مدیونم. هر کاری لازم باشه برای خوشحالیت میکنم.
تُن صدام هم شهوتی شد و گفتم: دوست داری من و پارمیس با همی جلوت سجده کنیم و نوبتی بکنی تو کُسمون و هم زمان و با دستت، کُس اون یکیمون رو بمالی.
تن صدای شادمهر هم بالاخره شهوتی شد و گفت: مگه دیوونهام که دوست نداشته باشم.
سرم رو به سمت کاناپه روبهرومون چرخوندم. نلی داشت با دقت نگاهمون میکرد! خندهام گرفت و گفتم: بیننده همیشگی، چه با دقت داره نگاهمون میکنه.
شادمهر هم سرش رو به سمت نلی چرخوند و گفت: پارمیس راست میگه. گاهی آدم از نگاههای این گربه شک میکنه که نکنه همه چی رو میفهمه.
به کون و کمرم موج دادم تا کیر شادمهر بیشتر تو کُسم فرو بره و گفتم: اگه میتونست حرف بزنه، چه رازها که برملا میشد. آبرومون پیش عالم و آدم میرفت.
با یک لحن جدی و رو به شادمهر گفتم: بهت گفت چی شده یا نه؟
شادمهر به درِ اتاق خواب اشاره کرد و گفت: میخوای بیدارش کنی؟
صدام رو آهسته کردم و گفتم: پاش رو گذاشت تو خونه، فهمیدم یه بلایی سرش اومده. دلم داره مثل سیر و سرکه میجوشه. تو رو خدا بگو چیزی بهت گفت یا نه؟
شادمهر هم صداش رو آهسته کرد و گفت: نه اما تابلوئه باز با پسره دعواش شده.
+اما اینبار خیلی شدید تر، چون ترسیده. بگو که اشتباه میکنم.
-نه اشتباه نمیکنی، اما داری گند میزنی. هر اتفاقی براش افتاده، من و تو و این خونه، اینقدر براش جایگاه داشتیم که بهمون پناه بیاره. که تو داری با هوچیبازی، اعتمادش رو خراب میکنی.
+دست خودم نیست. این بچه تازه مادرش رو از دست داده. منصفانه نیست اون پسره آشغالِ عوضی اینطور اذیتش کنه.
-آره حق با توئه اما این واکنش تند تو هم چیزی رو درست نمیکنه.
+خب بگو چیکار کنم؟
-هر طور شده ببرش شرکت. همین الان با رئیست تماس بگیر. اگه میخوای از دستت لیز نخوره، ببرش پیش خودت. وقتشه نقشهمون رو عملی کنیم.
کمی فکر کردم و گفتم: اوکی.
موبایلم رو برداشتم. رفتم توی بالکن و با بوستانی تماس گرفتم. خیلی سریع جواب داد و گفت: به به ببین کی افتخار داده.
+علیم سلام.
-سلام عزیزم. شماره تماس گم کردی، از این ورا.
+مزه نریز کارت دارم. راستش یه درخواست دارم که خیلی برام مهمه.
-تو جون بخواه خوشگلم.
+میخوام به خواهرم تو شرکت کار بدی. پیش یک آدم مطمئن که نخواد چپ و راست مخش رو بزنه. صبح تا ظهر میره دانشگاه و فقط شیفت عصر میتونه بیاد. میخوام حداقل برجی هفت تومن بهش بدی تا انگیزه داشته باشه و بمونه. داره مدرک حسابداری میگیره و میخوام تو قراردادش به عنوان حسابدار ثبتش کنی. بیمه هم میخوام براش بریزی.
-فرمایش دیگهای نبود؟
+نه در عوضش منم اونی که میخوای رو بهت میدم. البته با شرایط و قوانین خودم.
-حالا شد حرف حساب. خواهرت به خوشگلی خودت هست یا نه؟
+آره از منم خوشگلتره اما کَسی حق نداره بهش چپ نگاه کنه، وگرنه شرکت رو روی سرت خراب میکنم.
-چشم هر چی تو بگی عزیزم. تو یکی از بهترینهای شرکتم هستی. مگه دیوونهام با بهترین کارمندم، جنگ راه بندازم. آبجی جونت رو میدیم به محمدی. کلی اخلاق گُهی داره اما دختر جماعت جلوش لُخت هم بشه، به تخمشه. فقط دوست داره فکر کنه رئیسه و همه ازش حساب میبرن.
+آره با محمدی موافقم. نظر منم دربارهاش همینه. خواهرم رو فردا میارمش. به هیچ وجه نباید از رابطه من و تو خبر داشته باشه. بازم میگم، به هیچ وجه. من به عنوان کارمندت ازت این درخواست رو کردم و تو هم قبول کردی و همین.
-باشه خوشگلم، هر چی تو بگی. اول بیارش که چشمم به جمال زیباش روشن بشه. بعدش یه چند تا جمله سوری میگیم که همه چی طبیعی به نظر بیاد. بعد هم سر فرصت به قول و قرارمون میرسیم.
+بالاخره به آرزوت میرسی.
-میدونستم یه روز منو به آرزوم میرسونی. برای همین این همه تلخیها و جواب رد دادنهات رو تحمل کردم عزیزم.
+اینقدر نگو عزیزم، دارم بالا میارم.
-باشه عزیزم دیگه نمیگم.
تماس رو قطع کردم و یک نفس عمیق کشیدم. با تکون سرم به شادمهر رسوندم که شرایط کار پارمیس تو شرکت اوکی شد.
مینا به صفحه موبایلم نگاه کرد. متن رو برای چندمین بار خوند و گفت: مطمئنی پروانه؟ داری پا تو مسیری میذاری که دیگه راه برگشتی نیست. همونقدر که شاید از دنیای تو خوشش بیاد، امکان داره خوشش نیاد و حتی ازت متنفر بشه.
هیجان و استرس داشتم و گفتم: منم مثل تو فکر میکنم، اما میخوام به شادمهر اعتماد کنم.
مینا لبخند زد و گفت: متنفرم از اینکه منم بهش اعتماد دارم.
با ناراحتی گفتم: به این فکر میکنم که اگه شبیه من و تو باشه، شاید یک روز تو دست آدمای اشتباه بیفته.
مینا حرفم رو تایید کرد و گفت: و شاید یکی مثل شادمهر تو زندگیش پیدا نشه که نجاتش بده. انجامش بده پروانه، من تا تهش باهات هستم. مطمئنم نوشین هم وقتی از ایتالیا برگرده و بفهمه جریان چیه، اونم تا تهش باهاته.
پیام رو برای پارمیس سِند کردم. خیلی سریع پیام رو سین کرد. با هیجان و رو به مینا گفتم: سین کرد.
مینا صفحه موبایلم رو نگاه کرد و گفت: بازی شروع شد. کنجکاوم ببینم این بچه چی تو آستین داره. راستی به نظرت محمدی همین امروز بهش میگه که براش کاپوچینو بگیره؟
بدون مکث گفتم: شک نکن.
مینا کمی فکر کرد و گفت: آدم مغروریه، بعید میدونم به این زودی از منشیش بخواد که براش کاپوچینو بگیره.
+علاقهاش به کاپوچینو بیشتر از غرورشه.
-همچنان بعید میدونم.
+شرط ببندیم.
-سر چی؟
+سر اینکه بعد از شنیدن یه خبر بد از من، عصبانی نشی و راحت قبولش کنی.
-مشخصه که بدجور گند زدی. اوکی امیدوارم شرط رو ببری، چون معلومه بدجور قراره از دستت عصبانی بشم و دهن مهنت رو سرویس کنم.
مینا بعد از تموم شدن وقت استراحت، اومد پیشم و گفت: خب شرط رو بردی. خبر بدت چیه؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: با بوستانی معامله کردم. هم برای موافقتش که پارمیس اینجا کار کنه و هم برای گرفتن چند تا پوئن که پارمیس هر طور شده اینجا موندگار بشه.
چهره مینا جدی شد. خیلی وقت بود اینطور عصبانی و جدی بهم نگاه نکرده بود. برای کنترل عصبانیتش، یک نفس عمیق کشید. خواست حرف بزنه که نذاشتم و گفتم: یکی دیگه رو براش جور میکنم، خودم بهش نمیدم. از اولش اصرار داشت که ببریمش تو حلقه، به هر حالی نمیتونستیم برای همیشه ریجکتش کنیم.
چهره مینا بیشتر درهم رفت و گفت: قرارمون این بود که هر گُهی میخوریم، برای عشق و لذت خودمون باشه. قرارمون این نبود که جندگی و کُسکشی کَسی رو بکنیم. داری زیر قول و قرارمون میزنی پروانه. جفتمون خوب میدونیم که اگه پای بوستانی تو حلقه باز بشه، تا من و تو رو نکنه، ولکن نیست. چند ساله جلوی چشمهاش هستیم و تو کفمونه و هیچ جوره نتونسته مخمون رو بزنه.
صحبتهای مینا منطقی بود و جوابی نداشتم که بهش بدم. کمی نگاهم کرد. دستم رو گرفت توی دستش و گفت: اگه پارمیس اینقدر برات مهمه، اوکی مشکلی نیست. فقط تا میتونیم باید بوستانی رو کنترل کنیم. حتی اگه لازمه باید ازش آتو و مدرک بگیریم که یه روز برامون دردسر نشه.
من هم دستش رو تو دستم فشار دادم و گفتم: هر چی تو بگی عزیزم.
مینا لبخند کمرنگی زد و گفت: دوسِت دارم عوضی. بیشتر از همه این دنیا دوسِت دارم.
احساساتی شدم و نزدیک بود گریهام بگیره. بغضم رو قورت دادم و گفتم: منم دوسِت دارم. مطمئنم خوششانسترین آدم دنیام که شادمهر و نوشین و تو، سر راهم سبز شدین.
بعد از اینکه پارمیس رفت حموم و دوش رو باز کرد، شادمهر به من نگاه کرد و گفت: هنوز شک داری؟
من هم مثل شادمهر خیره شدن پارمیس به رونهام رو متوجه شده بودم. اما نمیتونستم باور کنم که پارمیس هم مثل من باشه. نشستم و رو به شادمهر گفتم: از خالکوبیم خوشش اومد، همین.
شادمهر اخمکنان گفت: خواهرت کپی برابر اصل خودته، چرا داری مقاومت میکنی؟! راستش پشیمونم که این بازی رو باهاش راه انداختیم. باور کن اگه همین امشب بهش علنی پیشنهاد سکس بدی، جواب رد نمیده.
+تو خیلی خوشبینی. اما آره منم پشیمونم از بازی که راه انداختیم. استرسی شدم.
-واکنشی نشون نداده؟
+نه فقط پیام رو خوند و جوابی نداد.
-شاید چون امروز ذهنش درگیر یه چیز مهمتر بوده.
+چی مهمتر از اینکه یه غریبه بهش گفته تنها خواهرش هرزه و جنده است؟
-اینکه فهمیده میعاد در جریان رابطهاش با سپهر بوده.
جمله شادمهر رو یک بار دیگه تو ذهنم تکرار کردم و گفتم: چی گفتی؟!
شادمهر لبخند زد و گفت: میعاد از اولش میدونسته پارمیس خانم با دوست عزیزش رو هم ریخته. تازه فقط این نیست. دیشب از پارمیس شاکی شده که چرا با سپهر کات کرده و چرا من رو دخالت داده و چرا من سپهر رو تهدید کردم که دیگه طرف پارمیس نره.
اخم کردم و گفتم: شادمهر من امروز تصمیم گرفتم با تنها خواهر خودم یه بازی راه بندازم که شاید تهش بگا برم. ذهن و روانم به اندازه کافی درگیر هست. لطفا این شوخی مسخره رو تمومش کن.
شادمهر جدی شد و گفت: شوخی نمیکنم. همین الان که حموم بودی، پارمیس اینا رو بهم گفت.
از شدت تعجب، یک نفس عمیق کشیدم. سرم رو به کاناپه تکیه دادم. دستهام رو گذاشتم روی صورتم و گفتم: اوه مای گاد، اوه مای گاد، اوه مای گاد…
شادمهر صداش رو آهستهتر کرد و گفت: حدس میزدم که میعاد رو این چیزا تعصب نداشته باشه اما اصلا فکر نمیکردم که خبر داشته و رو نمیکرده. یه چیز دیگه هم هست. اینطور که مشخصه میعاد حتی از جزئیات روابط پارمیس و سپهر هم خبر داشته و داره. تا جایی که در جریان علت اصلی دعواشون هست. از صحبتهای پارمیس فهمیدم که تو آخرین رابطه جنسی که با این پسره داشته، انگار سپهر اذیتش کرده. یه جورایی شبیه تجاوز بوده انگار.
تصور اینکه سپهر به پارمیس صدمه زده باشه، عصبیم کرد. ایستادم و گفتم: دهنی از این سپهر سرویس کنم که…
شادمهر هم ایستاد و گفت: میخوای به همه چی گند بزنی؟ نمیفهمی چقدر شرایط عجیب و پیچیده شده؟ نمیخوای قبول کنی شما چهار تا خواهر و برادر، یکی از یکی پیچیدهتر و غیر قابل پیشبینیتر هستین؟
جواب شادمهر رو ندادم. وارد سرویس بهداشتی شدم. در حموم رو باز کردم و رو به پارمیس گفتم: واقعا میعاد میدونست؟! یعنی بهت گفت که از اولش میدونسته؟!
زیر دوش، کامل لُخت بود. آخرین بار تو چهارده سالگی، بدن تمام لُختش رو دیده بودم. از دیدنم جا خورد. یک دستش رو جلوی سینههاش و دست دیگهاش رو جلوی کُسش گذاشت و گفت: میشه دستگیره در حمومتون رو درست کنین تا آدم بتونه قفلش کنه تا یه وقت اینطوری لُختمادرزاد خفت نشه؟
تو دلم غوغا شد. تمام انرژیم رو گذاشتم که آب دهنم رو قورت ندم و لب پایینم رو گاز نگیرم تا یه وقت نفهمه که با دیدن بدن لُختش، به این سرعت تحریک شدم! خودم رو خجالتزده گرفتم و گفتم: نترس فقط دارم صورتت رو نگاه میکنم. سوالم رو جواب بده تا برم.
کمی مکث کرد. بعد سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آره انگار از اول میدونسته.
برگشتم و در سرویس بهداشتی رو کامل بستم. بعد دوباره وارد حموم شدم و در حموم رو هم بستم. به چهره پارمیس نگاه کردم و گفتم: شادمهر میگه از جزئیات دعواتون هم خبر داشته.
انگار واکنش من براش غیرمنتظره بود. فقط سرش رو به علامت تایید تکون داد. شبیه بچگیهاش شد که بعد از خرابکاری مُچش رو میگرفتم و چارهای جز اعتراف نداشت. مثل همون گذشتهها، اصلا دوست نداشتم ازم بترسه. یعنی دلم نمیاومد که باعث ترس و وحشتش بشم. چند لحظه نگاهش کردم و با یک لحن ملایم گفتم: به شادمهر گفتی که میعاد پاش رو فراتر گذاشته بوده. یعنی چی؟ میخواسته پردهات رو بزنه؟ خواهش میکنم بگو پارمیس، برام مهمه که بدونم.
یک نفس عمیق کشید و گفت: نه، هیچ وقت کاری با جلوم نداشت. اون روز بدون اینکه اجازه بگیره یا هماهنگ کنه…
عصبی شدم و گفتم: اذیتت کرد؟
پارمیس بدون مکث گفت: نه، اما…
به سختی عصبانیتم رو کنترل کردم و گفتم: دِ قشنگ بگو ببینم جریان چی بوده.
کمی فکر کرد و گفت: همیشه دمر میخوابیدم و فقط لاپایی میکرد. اما اون روز یهو فرو کرد…
فهمیدم که سپهر به زور باهاش آنال سکس کرده و گفتم: تا ته فرو کرد؟
سرش رو به علامت منفی تکون داد و گفت: نه، فقط سرش. اما خب همونم خیلی دردم آورد. سریع از زیرش پاشدم. کلی بهش فحش و دریبری گفتم و بعدشم باهاش قهر کردم.
با حرص و عصبانیت گفتم: منِ احمق به شادمهر گفتم زیاد بهش سخت نگیره و فقط یه ذره بترسونش.
پارمیس نگاهم کرد و دیگه چیزی نگفت. قطرات آب روی صورت و شونههاش، سکسیترش کرده بود. تو نگاهش هم موجی از ابهام بود. بهش نزدیک شدم و دوش آب رو بستم. دستم رو روی صورت لطیفش گذاشتم و گفتم: تا من زندهام، اجازه نمیدم کَسی به تو و میعاد صدمه بزنه. نمیذارم کَسی فکر کنه چون یتیم شدین و پدر و مادر ندارین، هر کاری میتونه باهاتون بکنه. منتی نیست، چون تو و میعاد و شادمهر، همه دار و ندارم تو این دنیا هستین. اگه یک مو از سرتون کم بشه، طاقت ندارم و دنیام تیره و تار میشه. آره بزرگ شدی، برای خودت خانومی شدی، اما برای من همون آبجی کوچیکه شیطون و دوست داشتنی هستی که همیشه رو مخم میرفتی و نمیذاشتی درس بخونم.
احساس کردم که اصلا از شرایطی که توش هست معذب نیست و از لمس دستم بدش نیومد! حتی میشد فهمید که احساساتی هم شده! لبخند محوی زد و گفت: راستش گاهی که از دستت کفری میشم، پشیمونم چرا اون قدیما بیشتر اذیتت نکردم.
گونهاش رو بوسیدم و گفتم: وقت برای اذیت کردن من زیاده. ببخشید تو این وضعیت، این حرفا رو پیش کشیدم. موضوع میعاد به شدت برام عجیب و غیر منتظره بود. امیدوارم بتونم جلوی خودم رو بگیرم و به روش نیارم.
خواستم برم که گفت: لطفا به روش نیار. میدونم داری به چی فکر میکنی. احساس میکنی میعاد بیش از حد روشنفکر بازی درآورده و شاید با این کارش من رو به …
پشتم رو بهش کردم. در حموم رو باز کردم و هم زمان گفتم: خوبه هنوز یه ذره حیا داری و روت نمیشه از کلمه به گا رفتن جلوی من استفاده کنی.
وارد هال شدم و رو به شادمهر گفتم: هوچیبازی در نیاوردم، اما باید از زبون خودش میشنیدم. الان هم دلم میخواد سپهر رو تیکه تیکه کنم. علنی به پارمیس تجاوز کرده.
شادمهر یک پوف طولانی کرد و گفت: از دست شما زنا که ته ته تهش به آدم ثابت میکنین دوزار منطق و عقل ندارین. چرا اینقدر داری یک طرفه به ماجرا نگاه میکنی. پارمیس با خواست و اراده خودش تا یه جایی پیش رفته. بعدش هم یحتمل تنگبازی درآورده. خب اون پسره هم ربات نیست که. شهوتش زده به مغزش و کنترل خودش رو یک لحظه از دست داده. تو که خواهر پارمیس هستی، با دیدنش، کُست خیس میشه، توقع داری پسر غریبه تک و تنها با خواهرت باشه و تا یه جایی هم باهاش پیش بره و بعدش هیچ گُهی نخوره؟ تو که خودت صد تا فانتزی عجیب و غریب جنسی داری و از قضاوت جامعه میترسی، چرا داری اینقدر مسخره و متعصبانه به این موضوع نگاه میکنی؟
حرفهای شادمهر منطقی بود و جوابی نداشتم که بهش بدم، اما ته دلم نمیتونستم تحمل کنم که کَسی حتی برای یک لحظه باعث ناراحتی و درد و رنج پارمیس بشه. سکوت کردم و رفتم توی اتاق. یک تیشرت و شلوار برداشتم تا بپوشم، اما یاد نگاه پارمیس به خالکوبی رون پام افتادم. شلوار و تیشرت رو گذاشتم سر جاش و یک نیمتنه و شلوارک شورتی تنم کردم. خوب میدونستم که این خالکوبی، چقدر رون پام رو سکسیتر کرده، اما هنوز نمیدونستم همونقدر که پارمیس برای من سکسی و جذابه، منم براش سکسی و جذاب هستم یا نه؟
چراغ اتاق خواب رو خاموش کردم. کنار شادمهر خوابیدم و گفتم: میخ خالکوبیم شده. حتی آب دهنش رو هم قورت داد!
شادمهر به پهلو شد و گفت: من اگه جای تو بودم، همین الان میرفتم و پیشش میخوابیدم.
صفحه موبایلم رو روشن کردم و گفتم: اگه اینقدر پارمیس رو در دسترس میدونی، چرا خودت تا حالا نکردیش؟ فردا ظهر که از سر کار بیایی، تو خونه است. ندید لوبیاپلو، غذای مورد علاقه تو رو هم درست میکنه.
با اکانت کلاغ و قیل و قال پرست، یک پیام دیگه برای پارمیس نوشتم. شادمهر پیامم رو خوند. کُسم رو از روی شلوارکم چنگ ملایمی زد و گفت: دوست داری من اول بکنمش؟
بدن تمام لُخت پارمیس رو زیر دوش حموم تصور کردم. یک آه شهوتی کشیدم و گفتم: آره دوست دارم بکنیش و بعد برام تعریف کنی.
شادمهر شروع به مالیدن کُسم کرد و گفت: برای همین اینقدر اصرار داری که بهش بگی خواهر بزرگترش خائن و هرزه است؟ که عذاب وجدانش برای رابطه با من از بین بره؟
وقتی جواب پارمیس رو دیدم، دچار هیجان شدم و گفتم: جواب داد.
همه حواسم رو دادم به چت با پارمیس. شادمهر دستش رو برد توی شلوارکم و کُسم رو مستقیم لمس کرد. کُسم اینقدر خیس شده بود که شادمهر گفت: چی تو حموم دیدی که اینطوری شدی؟
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم: زیبا ترین دختر سکسیِ دنیا رو دیدم.
پیام شادمهر رو به مینا نشون دادم و گفتم: ماجرای طلاقش رو برای پارمیس تعریف کرده. بدون اینکه قبلش با من هماهنگ کنه.
مینا لبخند زد و گفت: دوست داره برات چالش درست کنه. به پارمیس این پیغام رو رسونده که اگه بفهمه تو داری بهش خیانت میکنی، مثل آب خوردن ازت جدا میشه. با این کارش میخواد پارمیس رو مجبور به انتخاب کنه. انتخاب خودش یا تو؟ راستش منم کنجکاوم. حرکت هوشمندانهای بود.
به پیام شادمهر نگاه کردم و گفتم: البته بحث خیانت رو پارمیس وسط کشیده. انگار خواسته ببینه واکنش شادمهر چیه.
مینا ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: پس موش کوچولو تو تله افتاده.
دلم کمی شور زد و گفت: آره انگار.
مینا کمی فکر کرد و گفت: امروز هم بذار من باهاش برم کافه. خودت رو مشغول نشون بده.
+چی تو فکرته؟
-میخوام یکمی قلقلکش بدم تا مجاب بشه که از من هم درباره تو حرف بکشه.
مینا روی کاناپه نشست. نلی رو بغل کرد و گفت: هر چهارتاشون وقتی پارمیس رو دیدن، داشتن از خوشحالی پرواز میکردن. میعاد که دست از پا نمیشناخت. سالن شلوغی بود و اکثرشون تیم میعاد رو میشناختن. موقع مسابقه هم حواس اکثرا به بازی تیم میعاد بود. هر بار که بازی متوقف میشد، میعاد و هم تیمیش همون پسره اشکان، سرشون رو به سمت پارمیس میچرخوندن. حمایت پارمیس براشون خیلی مهم بود. از اونجایی هم که آبجی جونت به خوشگلی خودته، نگاه بقیه رو هم جلب کرده بود و اکثرشون میخ موش کوچولو شده بودن. وقتی هم که میعاد و اشکان بازی رو بردن، کلی با پارمیس بغلبازی کردن. در مورد میعاد نتونستم تشخیص بدم، اما مطمئنم اشکان تا میتونست به همین بهونه پارمیس رو دستمالی کرد.
شادمهر یک نفس عمیق کشید و گفت: عجب!
رو به شادمهر گفتم: عجب! تمام تحلیلت همین بود؟
شادمهر گفت: تحلیل خودت چیه؟
کمی فکر کردم و گفتم: این چهار تا دالتون، خیلی ساله با هم دوستن. اکثر مواقعی هم که خونه مامان بودن، پارمیس هم یه جورایی باهاشون بوده. خواسته یا ناخواسته یک پیوند نامرئی عاطفی بین این پنج تا شکل گرفته. برای همین پارمیس اولین پارتنرش رو از بین سه تا دوست میعاد انتخاب کرد. حالا هم باهاش کات کرده، اما بدون هیچ مشکلی بازم جایی میره که سپهر هست!
مینا حرفم رو تایید کرد و گفت: موافقم، چیزی که من دیدم، پدیدهای نبود که یک روزه به وجود اومده باشه. جَو صمیمی بین اون چهار تا پسر و پارمیس، عمیقتر از اونیه که شما دو تا باهوش حدس میزدین.
شادمهر دوباره یک نفس عمیق کشید و گفت: عجب!
اخمکنان و رو به شادمهر گفتم: عجب و کوفت.
شادمهر لبخند زد و گفت: میبینی دنیا چه کوچیکه؟ همیشه به این چهار تا دالتون به چشم چهار تا کلهپوک نگاه میکردیم. حالا فهمیدیم که اینقدر روی پانیذ نفوذ دارن که حتی با ماجرای کات ناخوشایندش با سپهر، بازم تو جمعشونه و حتی مصمم شده که بیشتر بهشون نزدیک بشه.
تو فکر فرو رفتم و نمیدونستم باید چی بگم. مینا رو به من گفت: چیه فکر کردی فقط خودت بلدی تیمکشی کنی و چند تا آدم رو وفادار خودت کنی؟ تازه اگه بخوایم منصفانه نگاه کنیم، اگه شادمهر نبود، تو هیچ وقت نمیتونستی من و نوشین و شادمهر رو داشته باشی تا پایه همه جور شیطونیبازیهات باشیم. اما موش کوچولو بدون کمک داره این چهار تا رو…
حرف مینا رو قطع کردم و گفتم: پارمیس خوشگل و خوشاندامه. سیبزمینی مذکر هم جلوش بذاری، سیخ میکنه و جذبش میشه.
مینا پوزخند زد و گفت: آره خودم بهت گفتم اشکان موش کوچولو رو به بهونه خوشحالی، تا میتونست دستمالی کرد، اما بازم میگم چیزی که بین اون پنج نفر دیدم، خیلی بیشتر از دستمالی و لاس زدن بین چند تا تینیجر بود.
خواستم جواب مینا رو بدم که گفت: البته شبی که من با موش کوچولو گذروندم، فقط به سالن مسابقه ختم نمیشه. قبلش حدود یک ساعت تو یک کافهرستوران با هم بودیم. کلی گپ زدیم و موش کوچولو خیلی واضح از نوع رابطهاش با سپهر برام گفت. چیزای خیلی خیلی جالبی گفت.
شادمهر رو به مینا گفت: چی گفت؟
مینا گفت: تو صحبتهای پارمیس یک نکته مهم وجود داشت. اینکه پارمیس نسبت به سپهر دچار یک تناقض غیر قابل حل شده بوده. پارمیس علنی اعتراف کرد که تمام وجودش دوست داشته که با سپهر سکس کامل داشته باشه و تا میتونه باهاش حال کنه، اما هر بار که رابطهشون به سمت سکس میرفته، یک گارد دروغی و ناخواسته جلوی سپهر داشته. میترسیده اگه پارمیسِ شهوتی و تشنه سکس رو به سپهر نشون بده، اینطور برداشت بشه که یک دختر بیارزش و سهل الوصول هستش!
شادمهر لبخند معناداری زد و گفت: این یعنی خواسته یا ناخواسته سپهر براش اهمیت زیادی داره.
مینا حرف شادمهر رو تایید کرد و گفت: دقیقا، استرس داشته که جلوی سپهر دختر بدی به نظر بیاد.
شادمهر در جواب مینا گفت: اونم پارمیسِ مغرور و خودچُسپندار که عالم و آدم به تخمش هستن.
کمی تحلیلهای شادمهر و مینا رو توی ذهنم بررسی کردم و گفتم: شاید خواسته که با رفتن به سالن مسابقه، کمی ماجرای نوع کات کردنش با سپهر رو جبران کنه. خواسته برای هر چهارتاشون جبران کنه و نه فقط برای سپهر!
شادمهر رو به من گفت: نظرت چیه بری عربدهزنان بهشون بگی آهای نفس کش چرا کاری کردین که خواهر من به خاطر دفاع مسلم از خودش، دچار عذاب وجدان شده است؟
بدون مکث و رو به شادمهر گفتم: خفه شو شادمهر، به اندازه کافی اعصابم کیری هست.
مینا رو به نوشین گفت: اگه احوالپرسی جنابعالی با نلی خانم تموم شد، ما رو هم یکمی ببین و ازمون بپرس که چرا اصرار کردیم باهات تماس تصویری برقرار کنیم.
نگاه نوشین همچنان به نلی بود و گفت: من دلم برای نلی جونم بیشتر از همهتون تنگ شده. آخ که من فدای دخمل خوشگلم بشم. ببین چه نازه، ببین چه ملوسه.
نلی رو از توی بغل شادمهر برداشتم. جایی گذاشتمش که تو کادر تصویر نوشین نباشه و گفتم: واقعا که، خیلی بیشعوری نوشین.
نوشین اخم کرد و گفت: خب بیشعور باشم، چرا نلی جونم رو ازم دور میکنی؟
شادمهر لبخندزنان سرش رو تکون داد و رو به نوشین گفت: مستی؟
نوشین گفت: نه زیاد.
مینا گفت: اوکی قطع میکنیم، بعدا تماس میگیریم.
نوشین سریع گفت: نه غلط کردم، بیایین جدی باشیم. زودی باشین بگین چی شده که دارم از فضولی میمیرم.
شادمهر گفت: تا کِی ایتالیا هستی؟
نوشین گفت: اوف که تازه یه کیر سیاه خوشگل و خوشتراش گیر آوردم.
مینا با حرص و عصبانیت گفت: نوشین داری شورش رو در میاری. اینطور موقعها واقعا حال به هم زن میشی. دو دقیقه جدی باش کثافتِ عوضی. وگرنه این تماس لعنتی رو قطع میکنم.
چهره نوشین بالاخره جدی شد. بهتر از همهمون مینا رو میشناخت و بالاخره فهمید یک موضوع مهم، ذهن مینا رو بدجور درگیر کرده. حتی لحنش هم جدی شد و گفت: اتفاق بدی افتاده؟
شادمهر از من و مینا خونسرد تر بود و گفت: بد و خوبش رو هنوز مطمئن نیستیم. اما خب تو چند وقت اخیر، مخصوصا بعد از مراسم چهلم مادر پروانه، یک سری اتفاق افتاده که نیاز به تحلیل و نظر تو داریم. یعنی هر سه تامون به یک سری نتایج رسیدیم، اما شرایط جوریه که نیاز به نظر تو هم داریم. نمیشد صبر کنیم تا برگردی.
چهره نوشین جدیتر شد. حتی یک درصد هم قابل مقایسه با نوشین چند دقیقه قبل نبود! دستش رو زیر چونهاش گذاشت و گفت: خب بگین چی شده.
مینا رو به من گفت: خودت بگو.
کمی مکث کردم و گفتم: مربوط به پارمیسه.
نوشین گفت: پارمیس چیزیش شده؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه چیزیش نشده. یعنی صدمه ندیده و اتفاق بدی براش نیفتاده. اما…
نوشین گفت: اما و کوف. دِ بنال دیگه، اَه…
با جزئیات کامل تمام اتفاقهای که افتاده بود رو برای نوشین تعریف کردم. مینا و شادمهر هم چند جا که نیاز بود، توضیح تکمیلی دادن. اینقدر توضیح دادیم که مطمئن بشیم نوشین در جریان همه چی قرار بگیره. پیشبینی میکردم که واکنش طنزگونه داشته باشه و با خنده و شوخی پاسخ بده، اما چهرهاش، هر لحظه متفکر تر میشد. بعد از تموم شدن حرفهام، با یک لحن جدی گفت: واقعا گفت که فانتزی این رو داره که واچر سکس پروانه با یک مَرد غریبه باشه؟! واقعا به عنوان عذرخواهی، کیر پسری که باهاش کات کرده رو ساک زده و آبش رو خورده؟! اونم تو شرایطی که میعاد و دو تا دوست دیگهاش تو خونه بودن؟! بعد تو چشم شما نگاه کرده و با خونسردی از شاهکارش تعریف کرده؟!
مینا گفت: آره و تاکید کرد که عمدا طوری پیش رفته تا همه بفهمن تو حموم دقیقا چه اتفاقی افتاده. حتی برای محکمکاری، از میعاد خواسته که براش چای ببره. با حوله دورش روی تختش بوده که میعاد براش چای میبره. بعدش به میعاد میگه که توی حموم برای سپهر ساک زده.
نوشین گفت: نظر شادمهر چیه؟
مینا گفت: تو تصویر مشخص نیست که شادمهر هم گوزپیچ شده؟
نوشین گفت: اگه شادمهر گوزپیچ بشه، یعنی اوضاع خیلی کیریه. به عبارتی شما نقشه کشیدین که پارمیس رو بکنین، اما انگار اون داره شما رو میکنه!
شادمهر گفت: آره این بهترین توصیف ممکن برای شرایط فعلیه. ما این بازی رو با پارمیس شروع کردیم، اما واکنشهاش به شدت غیر قابل پیشبینیه. نمیشه دقیق فهمید که چی داره تو سرش میچرخه و چرا این بازی رو با اون چهار تا دالتون راه انداخته و چرا به مینا و پروانه، همه چی رو اینقدر واضح میگه.
نوشین حسابی تو فکر فرو رفت و گفت: چند لحظه بهم وقت بدین تا فکر کنم.
هر سه تامون میدونستیم که نوشین از همهمون باهوشتره و در اکثر مواقع، نگاه متفاوتی به آدما و اتفاقهای اطرافشون داره. چند لحظه فکر کرد و رو به من گفت: چند تا سوال نسبتا سخت ازت دارم پروانه. امیدوارم جنبه داشته باشی و عنبازی در نیازی و صادقانه جواب بدی.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: سعی میکنم.
نوشین رو خیلی وقت بود اینقدر جدی ندیده بودم! سرش رو به دوربینِ لپتاپش نزدیکتر کرد و گفت: مطمئنی پارمیس از اتفاقات گذشته خبری نداره؟
بدون مکث گفتم: قطعا خبر نداره، مگه یکی از ما چهار نفر بهش گفته باشیم که قطعا نگفتیم.
نوشین گفت: این احتمال رو نمیدی که شاید هوتن با پارمیس در ارتباط باشه؟
از سوال نوشین کمی گیج شدم و گفتم: به فرض که اینطور باشه. چه ربطی به ماجرای ما داره؟
نوشین لبخند تعجبگونهای زد و گفت: ربط نداره؟ هوتن فقط و فقط کافیه ماجرای اون شب رو برای پارمیس تعریف کنه. همین یه مورد برای توجیه رفتارهای سکسی و تحریک کننده پارمیس در مقابل میعاد و دوستهاش بس نیست؟
داشتم منطق و دلیل نوشین رو توی ذهنم آنالیز میکردم که مینا گفت: استدلال نوشین تا حدود زیادی منطقیه.
شادمهر گفت: این در شرایطیه که ثابت بشه هوتن با پارمیس در ارتباطه. چون در حد یک احتماله، باید فرض نبود هوتن تو زندگی پارمیس رو هم لحاظ کنیم.
نوشین انگار منتظر جواب شادمهر بود و خیلی سریع گفت: خب اگه با این فرض جلو بریم، باز هم پروانه باید جواب بده. فکر کنم وقتشه که سوالی که شاید همیشه تو ذهن همهمون بوده و به هر علتی از پروانه نمیپرسیدیم رو ازش بپرسیم.
مینا رو به نوشین گفت: این کارو نکن نوشین.
نوشین به مینا توجهی نکرد و رو به من گفت: تو نهایتا با اتفاقی که اون شب برات افتاد، مشکلی داری؟ به هر حال بین ما چهار نفر تنها آدمی هستی که نسبت به خواهرت حس جنسی داری. تا جایی که تصمیم گرفتی وارد دنیای مخفی و سکسیِ خودت بکنیش. این حس رو به مسعود هم داشتی؟
از سوال نوشین کمی ناراحت شدم. پوزخند تلخی زدم و گفتم: همه میدونیم اون شب چه اتفاقی افتاد. من هیچ نقشی توش نداشتم. تا این لحظه هم حتی یک هزارم درصد هم به برادرهام حس جنسی نداشتم.
نوشین گفت: چه فرقی میکنه؟ برادر یا خواهر. یعنی میخوای بگی اگه با برادرت سکس کنی، بده و با خواهرت سکس کنی، خوبه؟
مینا رو به نوشین گفت: نوشین…
نوشین همچنان به مینا توجهی نکرد و رو به من گفت: جواب بده پروانه.
یادآوریِ اون شب کذایی، باعث بغضم شد. حتی حس کردم تو چشمهام اشک هم جمع شده. بغضم رو قورت دادم و گفتم: نه فرقی نمیکنه.
نوشین گفت: پس بیایین معادله رو ساده کنیم. پارمیس چه از گذشتهی پروانه خبر داشته باشه و چه نداشته باشه، آگاهانه یا غیر آگاهانه، داره با قوانین خودش بازی میکنه. حتی اگه بخواد با میعاد رابطه جنسی برقرار کنه یا اصلا با هر چهارتا دالتونها سکسگروپ بزنه، هیچ کاری از دست ما بر نمیاد. یعنی حق نداریم چیزی بگیم، چون همگیمون به خاطر پروانه، همیشه آرزو داشتیم که یک روز پارمیس هم جزئی از دنیای ما بشه. پس گُه زیادی میخوریم اگه براش تریپ و فاز نصیحت بر داریم. ما فقط دو تا راه داریم. یا بازی که راه انداختیم رو تا تهش بریم و هر عواقبی که داشت رو بپذیریم، یا همین الان و با ذکر یک گُه خوردم قاطع، دوربرگردون رو دور بزنیم و با سرعت هر چه تمام تر برگردیم سر جامون و پارمیس و دنیایی که داره برای خودش میسازه رو فراموش کنیم.
هر چهارتامون سکوت کردیم و نگاه همه به من بود. بعد از چند لحظه، نوشین لحنش رو مهربون کرد و رو به من گفت: از دستم ناراحت نشو دختر خوشگلم. من فقط خواستم خارج از احساسات به این موضوع نگاه کنم. از روزی که فهمیدم نسبت به خواهرت میل و حس جنسی داری، حتی یک لحظه هم قضاوتت نکردم. اگه هم میگفتی که به برادرهات هم این میل و حس جنسی رو داری، بازم هم قضاوتت نمیکردم. ما چهار نفر خیلی از مرزهای غیر متعارفهای جنسی رو شکستیم. ما کارایی کردیم که حتی برای سایت پورنهاب هم قفله. من که از یک لحظهاش هم پشیمون نیستم. چون با آدمایی عجیبترین فانتزیهای دیوونهوارم رو عملی کردم که دوستشون داشتم و دارم. فکر کنم مینا و شادمهر هم باهام موافق باشن که تو بین ما چهار نفر، از همه معصومتر و گوگولیتری. متاسفانه صدمهپذیر تر هم هستی. فکر کنم لازم نباشه بگم که اگه شادمهر نبود، چه سرنوشت تلخی در انتظارت بود. شادمهر تو رو از اعماق دریا نجات داد. من و مینا هم کمکش کردیم تا بتونه تو رو احیا کنه. الان هم انتخاب با توئه عزیزم. تو