رازهای خواهرانه (۴)

…لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه
پارمیس یک نگاه به خونه‌ی شلوغ و به هم ریخته کامی کرد و گفت: این که خواب بود! مطمئنی هماهنگ کردی و وقت گرفتی؟ یا اصلا مطمئنی طرف این کاره است؟
وارد آشپزخونه خونه کامی شدم و گفتم: کامی بهترینه، شک نکن.
پارمیس با تردید و با چهره‌ای که انگار از خونه کثیف کامی منزجر شده، نشست روی کاناپه و گفت: آره معلومه که بهترینه.
از داخل یخچال کامی، یک شیشه شامپاین برداشتم و گفتم: الان صورتش رو که بشوره و یک سیگار هم که بکشه، از من و تو بیدار تر می‌شه.
کامی همونطور که مشغول خشک کردن صورتش بود، از سرویس بهداشتی بیرون اومد. موهای نسبتا بلند و لَخت و به هم ریخته‌اش رو با تل بسته بود تا توی صورتش نیاد. به من نگاه کرد و گفت: خیلی وقت بود ندیده بودمت خوشگله.
توی تنها لیوان تمیز موجود در آشپزخونه، شامپاین ریختم و گفتم: هفته پیش همدیگه رو دیدم. البته اگه یادت باشه.
کامی حوله‌اش رو روی کاناپه و کنار پارمیس پرت کرد و گفت: آره راست میگی یادم نبود. اما فکر می‌کنم تو خیلی خوشگل‌تر شدی.
یک قلپ از شامپاین رو خوردم و گفتم: معلومه که همیشه خوشگل‌تر از دفعه قبلم.
کامی یک خمیازه طولانی کشید. دست‌هاش رو از هم باز کرد و گفت: فکر کنم یادم رفت باهات سلام و احوال‌پرسی کنم.
به سمتش رفتم و گفتم: چون خواب بودی.
کامی بغلم کرد و گونه‌ام رو بوسید. بعد بینیش رو نزدیک گردنم برد و خیلی عمیق گردنم رو بو کرد. هم زمان یک دستش رو روی کونم گذاشت و گفت: فقط همینو می‌خواستم که بیدار بشم.
به آرومی پسش زدم و گفتم: احوال‌پرسی بسه، زودتر شروع کن تا کارمون به آخر شب نرسه.
کامی برگشت و انگار تازه متوجه پارمیس شد. نگاه و چهره متعجب پارمیس، نزدیک بود خنده‌ام بندازه. کامی به سمت پارمیس رفت. از دست‌هاش گرفت و وادارش کرد که بِایسته. ازش فاصله گرفت و با دقت وراندازش کرد و رو به من گفت: باورم نمی‌شه یه پروانه دیگه هم تو این دنیا وجود داره.
یک تیشرت و شورت و سوتین دخترانه رو از روی کاناپه برداشتم. انداختم روی زمین و روی کاناپه نشستم و گفتم: اسمش پارمیسه.
کامی مشغول گشتن تو خونه شد. بعد از چند لحظه، پاکت سیگارش رو پیدا کرد. یک نخ سیگار روشن کرد و گفت: خب پارمیس جون قراره کجاشو تتو کنه؟
اخم‌کنان و رو به کامی گفتم: کمتر گُل بزن. مغزت گوزیده. بهت گفتم همون طرح من رو می‌خواد و دور رون پای چپش.
کامی سرش رو به علامت تایید تکون داد و گفت: آهان یادم اومد. من برم اتاق کارمو یکمی مرتب کنم. پارمیس جون رو ده دقیقه دیگه بیارش پیشم که شروع کنیم.
کامی وارد یکی از اتاق‌ها شد و در رو بست. پارمیس به من نگاه کرد و گفت: نمی‌خوای تعارف کنی؟
یک قلپ دیگه از شامپاین خوردم و گفتم: چیزی نخوری بهتره. وگرنه وسط کار جیشت می‌گیره و داستان می‌شه.
پارمیس کمی فکر کرد و گفت: شوهرت می‌دونه با این یارو اینقدر راحتی؟
با بی‌تفاوتی گفتم: راحت؟! منظورت چیه؟
پارمیس صداش رو آهسته کرد و گفت: بوست کرد، بوت کرد و کونت رو دست زد.
خنده‌ام گرفت و گفتم: با همه اینطوریه، جدی نگیر. کامیه دیگه.
پارمیس لحنش رو جدی تر کرد و گفت: میگم شادمهر می‌دونه؟
چند لحظه به چشم‌هاش زل زدم و گفتم: حموم که یادت نرفت؟
پارمیس کمی مکث کرد. لبخند زد و گفت: تو دقیقا کی هستی؟
یک قلُپ دیگه از شامپاین خوردم و گفتم: پاشو لُخت شو. یعنی شال و مانتو و شلوارت رو در بیار.
پارمیس ایستاد. مشغول درآوردن مانتو و شلوارش شد و گفت: فکر می‌کردم یک دختر، تتوی رون پات رو زده.
جوابش رو ندادم. وقتی شلوارش رو درآورد، بهش گفتم: بیا نزدیک ببینم پوستت چرب هست یا نه.
نزدیکم شد. زیر مانتوش، نیم تنه زرد تنش کرده بود. شورتش هم زرد و با عکس یک دختر عینکیِ بلوند بود. رون پاش رو کامل لمس کردم و گفتم: خوبه یه بار بالاخره به حرفم گوش دادی.
کامی با صدای بلند گفت: پروانه شماره دو به اتاق عمل.
دستم رو از دور رون پای پارمیس برداشتم و گفتم: برو دیگه.
پارمیس انگار تردید داشت و گفت: تو نمیایی؟
روی کاناپه دراز کشیدم و گفتم: نه اتاق کارش کوچیکه و مزاحم کارش می‌شم. می‌خوام یکمی بخوابم، خیلی خسته‌ام.
پارمیس با تعجب گفت: یعنی من همینطوری برم پیش این یارو و تو اینجا بخوابی؟!
به پهلو خوابیدم. دستم رو زیر سرم گذاشتم. چشم‌هام رو بستم و گفتم: تو چشم‌هام نگاه می‌کنی و با افتخار از ساک زدن کیر دوست‌پسر سابقت حرف می‌زنی. حالا داری برام ادای تنگا رو در میاری؟
پارمیس انگار می‌خواست یک چیزی بگه، اما پشیمون شد. چند لحظه بالا سرم بود و بالاخره تصمیم گرفت که بره. به پارمیس دروغ نگفته بودم و واقعا خوابم می‌اومد. لمس رون پای پارمیس رو توی ذهنم تکرار می‌کردم که خوابم برد.
با صدای کامی از خواب پریدم. شونه‌ام رو تکون داد و گفت: پاشو که اون یکی پروانه آماده است. می‌تونی ببریش.
بعد صورتش رو نزدیک گوشم آورد و گفت: کاری که ازم خواسته بودی رو انجامش دادم. خلاصه نتیجه‌اش اینه که پارمیس داشت سکته می‌کرد!
نشستم و موهام رو از توی صورتم کنار زدم. پارمیس از اتاق کار کامی بیرون اومد. چهره‌اش قرمزه شده و عصبانی بود! شلوارش رو با حرص پوشید. بعد هم مانتوش رو تنش کرد و گفت: بریم.

پارمیس وقتی وارد خونه شد، با عصبانیت گفت: چرا منو آوردی اینجا؟
کمی از حجم بالای عصبانیتش متعجب بودم و گفتم: چون با این اعصاب داغونت نمی‌تونم تنهات بذارم.
چشم‌های پانیذ مثل صورتش قرمز شده بود. حتی احساس کردم که داره گریه‌اش می‌گیره. مانتوش رو درآورد. با شدت و حرص پرتش کرد روی زمین و با صدای بلند گفت: منو با اون مرتیکه هیز عوضی تنها گذاشتی. هر گُهی دلش خواست خورد. هر کاری دلش خواست باهام کرد.
خودم رو متعجب نشون دادم و گفتم: چیکار کرد مگه؟
اشک تو چشم‌های پانیذ جمع شد و با بغض گفت: باهام ور رفت. به همه جام دست زد. فقط کم مونده بود دستش رو تو شورتم ببره.
شادمهر خواب‌آلود از اتاق بیرون اومد و گفت: چی شده؟
به شادمهر نگاه کردم و گفتم: سلام. تازه خوابیده بودی؟
شادمهر گفت: آره یک ساعت پیش اومدم خونه.
رفتم سمت شادمهر. صورتش رو لمس کردم و گفتم: خسته نباشی عزیزم. ببخشید بیدارت کردیم.
شادمهر به چهره عصبانی و چشم‌های پُر از اشک پارمیس نگاه کرد و گفت: تو چت شده؟
پارمیس چند لحظه به من نگاه کرد و رو به شادمهر گفت: هیچی با میعاد دعوام شده. دوست نداشت خالکوبی کنم.
شادمهر به سمت پارمیس رفت. اشک روی گونه‌اش رو پاک کرد و گفت: امشب رو همینجا باش. فردا صبح با هم، ده تا تخم‌مرغ نیمرو می‌کنیم.
نگاه و لمس شادمهر برای پارمیس، آب روی آتیش بود! چهره‌اش تغییر کرد و گفت: باشه هر چی تو بگی.
رو به پارمیس گفتم: بیا بریم بهت لباس راحتی بدم.
وقتی وارد اتاق شدیم، درِ اتاق رو بستم و گفتم: حتما با کامی برخورد می‌کنم. مطمئن باش.
پارمیس اشک‌هاش جاری شد و گفت: تو فکر می‌کنی من هرزه و جنده‌ام؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم و گفتم: نه اصلا.
پارمیس کامل گریه‌اش گرفت و گفت: دروغ نگو. تو می‌دونستی اگه منو با اون مرتیکه هیز تنها بذاری، چی می‌شه. برای سپهر ساک زدم، فکر می‌کنی دختر خرابی هستم.
لبخند تعجب‌گونه‌ای زدم و گفتم: تو قبلش هم با سپهر سکس داشتی. تو رو لُخت می‌کرده و روت می‌خوابیده و کیرش رو بین پاهات فرو می‌کرده. اگه قرار بود همچین فکری کنم، همون موقع‌ می‌کردم.
پارمیس اشک‌هاش رو از توی صورتش پاک کرد و گفت: اون شب فقط و فقط خواستم غرور سپهر رو بهش برگردونم. می‌خواستم همه‌شون بفهمن که حاضرم برای عذرخواهی، جلوی سپهر زانو بزنم و برای تلافی اون همه ضد حالی که بهش زده بودم، براش ساک بزنم. نمی‌دونم برداشت تو چی بوده، اما من هیچ هدف دیگه‌ای نداشتم.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: اما شب قبلش براشون لباس لُختی پوشیدی و باهاشون رقصیدی. بعدش هم تو چشم من و دوستم نگاه و با خونسردی تمام تعریف کردی.
پارمیس همچنان بغض داشت و گفت: چون یکی از دوست‌هام بهم گفت که دو تا خواهر صمیمی، از همه چی همدیگه برای هم تعریف می‌کنن. حتی از جزئیات روابط جنسی‌شون. منم می‌خواستم از یه جا شروع کرده باشم. چون دوست داشتم باهات صمیمی باشم. هنوزم دوست دارم.
پوزخند خفیفی زدم و گفتم: همون دوستت که فهمیده شوهرش بهش خیانت کرده؟
پارمیس با یک لحن عصبانی گفت: از شادمهر متنفرم.
خنده‌ام گرفت و گفت: آره مشخصه.
از داخل کشوی میز توالت، یک شلوارک شورتی بهش دادم و گفتم: تاپ که تنته. اینو بپوش، می‌خوام شادمهر خالکوبیت رو ببینه. راستی کامی بهت گفت که تا سه روز نباید حموم بری؟
پارمیس شلوارک رو از توی دستم چنگ زد و گفت: آره گفت.
گونه‌اش رو بوسیدم و گفتم: تو حتی اگه با تمام پسرهای تهران هم سکس کنی، از نظر من، به هیچ وجه هرزه و جنده نیستی. بازم میگم، تنها خواسته من اینه که امنیت تو حفظ بشه و کَسی جرات نکنه بهت صدمه بزنه. در مورد کامی هم معذرت می‌خوام، آره اشتباه محاسباتی کردم و فکر کردم با لاس زدن‌هاش بعیده مشکلی داشته باشی.
پارمیس با یک لحن تعجب‌گونه گفت: یعنی با تو همیشه اینطوری ور میره و لاس می‌زنه؟ چون از حرف‌هاتون معلوم بود فقط برای خالکوبی باهاش رابطه نداری. گفتی هفته پیش هم همدیگه رو دیدن. همون شبی که به شادمهر دروغ گفتی.
جواب پارمیس رو ندادم و از اتاق خارج شدم. رفتم سمت شادمهر و به آرومی گفتم: فکر کنم گند زدیم.
شادمهر گفت: چون داری همه چی رو پیچیده می‌بینی. پارمیس میوه رسیده است. عین خودته و عاشق هیجانات جنسی متنوع است. بازم میگم، همین امشب اگه بری تو کارش، بهت پا میده.
کمی فکر کردم و گفتم: نمی‌تونم همچین ریسکی کنم.
شادمهر بازوم رو گرفت و گفت: یا شاید مزه این بازی زیر دندونت گیر کرده و دوست نداری به این زودی تموم بشه.
بازوم رو از دستش درآوردم و آروم گفتم: تو فقط سعی کن آرومش کنی. کامی حسابی ترسوندش.
پارمیس از اتاق بیرون اومد. موهای مشکیش رو باز کرده بود و دورش ریخته بود. موهایی که تا گودی کمرش می‌رسید. به من نگاه کرد و گفت: خوابم میاد.
شادمهر به پای پارمیس نگاه کرد و گفت: مبارکه، به تو هم خیلی میاد.
پارمیس رو به شادمهر گفت: مرسی.
به پارمیس نگاه کردم و گفتم: زمین هال گرمایش از کف داره و شاید عرق کنی. برای خالکوبیت خوب نیست دو سه روز اول رو عرق کنی. تو توی اتاق بخواب، اونجا هواش معتدل‌تره.
پارمیس جوابم رو نداد و برگشت توی اتاق و روی تخت دراز کشید. نلی هم رفت پیشش، اما با دستش نلی رو پس زد و گفت: حوصله تو یکی رو ندارم.
وارد اتاق شدم. لباس راحتی پوشیدم و نلی رو از روی تخت برداشتم و گفتم: در اتاق رو می‌بندم تا شب نیاد پیشت.
یک پتوی دو نفره رو به عنوان تشک، برای خودم و شادمهر، توی هال انداختم. دو تا بالشت و یک پتو برای رومون هم برداشتم و از اتاق بیرون اومدم و در رو بستم. بعد چراغ‌ها رو خاموش کردم و دراز کشیدم. شادمهر هم کنارم خوابید و گفت: استرس داری که بقیه بهش صدمه نزنن، اما خودت داری بهش صدمه می‌زنی.
به پهلو و به سمت شادمهر شدم و گفتم: خفه می‌شی یا نه؟ بس می‌کنی یا نه؟ این نقشه‌ای بود که نوشین کشید و همه‌مون باهاش موافقت کردیم. حتی توئه لعنتی. اگه اینقدر دوست داری مستقیم پیش بریم، چرا تا حالا نکردیش؟ لنگاش برای تو باز بازه و فقط فریاد نزده که دوست داره تو بکنیش.
شادمهر موهام رو نوازش کرد و گفت: پارمیس برای توئه. تا تو اول نکنیش، من نمی‌کنمش. بار اول هم دوست دارم با دستای خودت کیرم رو روونه کُسش کنی.
دستش رو برد به سمت سینه‌هام و لب‌هام رو بوسید. فهمیدم که می‌خواد باهام سکس کنه. مقاومتی نکردم و می‌دونستم که حتی در بدترین شرایط هم شادمهر می‌تونه، مثل آب خوردن شهوتم رو فعال کنه. همینطور هم شد. کامل لُختم کرد و خودش هم لُخت شد. سرش رو برد بین پاهام و شروع به لیسیدن و خوردم کُسم کرد. صدای آه و ناله‌های شهوتیم رو کنترل نکردم و برام مهم نبود که پارمیس می‌شنوه! یا شاید دوست داشتم که بشنوه! شادمهر بعد از چند دقیقه، جلوم نشست و پاهام رو بالا گرفت و مُچ پاهام رو روی شونه‌هاش گذاشت و کیرش رو توی کُسم فرو کرد. انگار شادمهر هم ملاظحه رو کنار گذاشته بود. چنان با شدت کیرش رو تو کُسم می‌کوبید که شاید حتی همسایه هم صدای شالاپ شلوپ کوبیده شدن کیر شادمهر تو کُسم رو هم می‌شنید، چه برسه به پارمیس! من هم صدای آه و ناله‌ام رو بالا بردم و هم زمان لمس رون پای پارمیس تو خونه کامی رو تو ذهنم تصور کردم.

چشم‌هام رو که باز کردم، پارمیس بالا سرم و روی کاناپه نشسته بود و داشت من رو نگاه می‌کرد. می‌تونست از شونه‌های لُختم بفهمه که زیر پتو، کامل لُخت هستم. چشم‌هام رو مالوندم و گفتم: علیک صبح بخیر.
پارمیس لبخند زد و گفت: بیشتر باید بگم خسته نباشی.
خنده‌ام گرفت و گفتم: شادمهر کجاست؟
-رفت نون بگیره.
+باز قراره خودتون رو با نیمرو خفه کنین؟
پتو رو جلوی سینه‌هام نگه داشتم و نشستم. پارمیس با نگاهش به شلوارک و شورت و تاپم اشاره کرد و گفت: خیلی دور پرتش کردی، یا پرتش کرده…
خمیازه کشیدم و گفتم: لطفا برام میاری‌شون؟ یا میری تو اتاق که خودم برشون دارم؟
پارمیس به کاناپه تکیه داد و گفت: به نظرت شبیه آدمی هستم که حال داشته باشه وایسته تا لباس‌هات رو بهت بده یا بره تو اتاق که خودت برداری؟
به چشم‌هاش زل زدم. یاد بازی خودم و مینا با دکتر رامین افتادم. بازی که هر سه تامون می‌دونستیم بازیه اما وانمود می‌کردیم که من واقعا دارم معاینه می‌شم و دکتر رامین هم واقعا داره معاینه‌ام می‌کنه. انگار همون اتفاق داشت بین من و پارمیس می‌افتاد! اما کمی پیچیده‌تر و غیرقابل‌پیش‌بینی‌تر. یک نفس عمیق کشیدم. پتو رو از روی خودم پس زدم و همونطور لُخت ایستادم و گفتم: راستش تصمیمم عوض شد. می‌خوام برم دوش بگیرم. تو هم تنگش کن و بلند شو و اینجا رو جمع و جور کن. بعدش هم بهم حوله هم برسون.
سعی داشت وانمود کنه که نگاهش فقط روی صورتمه، اما می‌شد فهمید که زیر چشمی داره اندامم رو هم نگاه می‌کنه. حتی مقاومتش شکست. آب دهنش رو قورت داد و گفت: میام اینجا یکمی استراحت کنم.
رفتم سمتش و دولا شدم. گونه‌اش رو بوسیدم و گفتم: وقتی بهت میگم هال خونه‌ام یا هر جای دیگه خونه‌ام رو تمیز و جمع و جور کن، فقط میگی چشم و انجامش میدی. فکر کردم پیش محمدی یاد گرفتی که بعضی وقتا فقط باید “چشم” بگی. پس وقتی من دارم دوش می‌گیرم، کل خونه رو سریع مرتب می‌کنی. بعدش هم بهم حوله می‌رسونی.
منتظر جوابش نموندم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم. می‌تونستم سنگینی نگاهش به پشتم رو به وضوح حس کنم. لبخند ناخواسته‌ای زدم و توی دلم به خاطر این بازی جذاب با خواهرم، غنج رفت!

دوباره با نوشین تماس تصویری گرفته بودیم و دومین جلسه رسمی چهار نفره‌مون درباره پارمیس رو داشتیم تجربه می‌کردیم. نوشین بعد از شنیدن جزئیات مواردی که نمی‌دونست، بدون مکث گفت: من مثل شما فکر نمی‌کنم. اتفاقا واکنش پارمیس قطعا طبیعی و نرمال بوده. حتی یک جنده خیابونی هم اگه بدون مقدمه و یکهویی تو شرایطی قرار بگیره که یک غریبه باهاش ور بره، احساس می‌کنه که بهش تجاوز شده و عصبی می‌شه. چه برسه به پارمیس که به احتمال خیلی زیاد، نود و نُه درصد سکس‌هاش رو تو فانتزی‌هاش داشته. اگه واکنش غیر از این داشت، باید شک می‌کردیم. در ضمن پروانه تو ما سه نفر، تنها آدمیه که اجازه میده اون کامیِ چندش و کثیف، باهاش لاس بزنه و ور بره. اگه ما هم جای پارمیس بودیم، عصبی می‌شدیم.
شادمهر رو به من گفت: چرا بهشون نمیگی که جلوش لُخت شدی.
مینا با تعجب و رو به من گفت: جلوی پارمیس لُخت شدی؟!
کمی خجالت کشیدم و گفتم: لُخت بودم، لُخت نشدم. یعنی من و شادمهر تو هال خوابیدیم و پارمیس تو اتاق خوابیده بود. شادمهر خان عمدا جوری باهام سکس کرد که پارمیس بشنوه. فرداش هم وقتی بیدار شدم، لُخت بودم. پارمیس عمدا جلوم نشست و لباس‌هام رو بهم نداد که بپوشم. من هم همونطور لُخت ایستادم و رفتم حموم.
شادمهر گفت: قبل از رفتن به حموم، جلوش دولا شدی و گونه‌اش رو بوسیدی و بهش دستور دادی که نباید جز “چشم” چیزی بهت بگه.
رو به شادمهر گفتم: پارمیس راست میگه. تو یه دهن لق عوضی هستی.
شادمهر ابروهاش رو بالا انداخت و گفت: دیگه هر کَسی یه خصوصیات منفی داره.
مینا رو به من گفت: تو عوضی هستی که همچین مورد مهمی رو می‌خواستی ازمون مخفی کنی.
نوشین گفت: همین اخلاقشه که باعث می‌شه هر بار بیشتر عاشقش بشم. کاری نیست که جلوی ما سه نفر نکرده باشه، اما هنوز و گاهی ازمون خجالت می‌کشه که جنده درونش رو نشون بده! حشری‌ترین زن بایسکشوالی که تو عمرم می‌شناسم با عجیب‌ترین تمایلات و فتیش‌های جنسی، همچنان موفق شده دختر معصوم و نجیب و خجالتی درونش رو حفظ کنه! چیزی که تو وجود من و مینا، سال‌هاست از بین رفته.
مینا رو به نوشین گفت: میشه اینقدر باهاش لاس نزنی و لوسش نکنی؟
نوشین گفت: اوکی وقتی پام برسه ایران، تلافی این مخفی‌کاریش رو سرش خالی می‌کنیم. سه تایی با هم. فکر کنم تا ده روز دیگه بیام.
ذوق کردم و گفتم: واقعا؟
نوشین گفت: آره به احتمال زیاد. تا اون موقع پارمیس رو توی آب نمک نگه دارین. حرکت جدید ممنوع تا من برسم.
مینا گفت: دارم به این فکر می‌کنم شاید ماجرای ساک زدن برای سپهر تو اون شرایط رو دروغ گفته.
شادمهر گفت: می‌خواین مطمئن بشم که حقیقت ماجرا چی بوده؟
خنده‌ام گرفت و گفتم: نه اصلا، سپهر ایندفعه تو رو ببینه، سکته می‌زنه. خودم یه جوری می‌فهمم اصل ماجرا چی بوده.
نوشین گفت: پروانه بعد از پارمیس، بهتر از هر کَس دیگه‌ای این چهار تا دالتون رو می‌شناسه. بهترین گزینه‌ است که سر از کارشون در بیاره.
شادمهر رو به نوشین گفت: اگه بحث پارمیس تموم شد، می‌تونیم درباره دکتر رامین حرف بزنیم.
نوشین گفت: دکتر رامین کیه دیگه؟
مینا رو به شادمهر گفت: چرا همه ما می‌دونیم که تو یک دهن‌لق غیرقابل اعتماد هستی و بازم همه چی رو بهت میگیم؟!
شادمهر چهره خودش رو متعجب نشون داد و گفت: این همیشه سوال خودمم هست.
رو به نوشین گفتم: دکتر رامین پروژه یا همون بازیِ مینا خانم هستن. وقتی بیایی اینجا، مفصل درباره‌اش باهات حرف می‌زنیم.

پارمیس رو جلوی ایستگاه مترو پیاده کردیم. کوله‌پشتی که روی صندلی عقب ماشین گذاشته بودم رو باز کرده بود و می‌دونست که من و مینا، شال و مانتوی مجلسی برداشتیم. از طرفی می‌دونست که من زیر مانتوی سر کارم، پیراهن کوتاه مجلسی و شلوار لگ مشکی مخصوص مهمونی پوشیدم. مینا هم که همیشه سرکار شلوار ساده پارچه‌ای پاش می‌کرد، شلوار جین جذب پوشیده بود؛ یعنی فقط لازم بود مانتوهامون رو عوض کنیم و به جای مقنعه، شال سرمون کنیم. دوست داشتم پارمیس بفهمه که قصد خونه رفتن نداریم و می‌خوایم جایی بریم. همین هم شد و پارمیس ازم خواست که شیشه ماشین رو پایین بیارم. پوزخند زد و گفت: به شادمهر طفلک امشب چه دروغی گفتی؟
با بی‌تفاوتی گفتم: فضولیش به تو نیومده.
چند لحظه نگاهم کرد و بدون اینکه جوابم رو بده، به سمت ایستگاه مترو رفت. مینا حرکت کرد و گفت: شادمهر درست میگه. این بچه چطور بگه از خداشه که وارد دنیای جنده‌بازی تو بشه؟ دلم براش سوخت.
من هم دلم برای پارمیس سوخته بود. اما به روی خودم نیاوردم و گفتم: از برنامه امشب بگو. لازمه موردی رو هماهنگ کنیم؟ یا بریم و هر چی پیش اومد؟
مینا یک نفس عمیق کشید و گفت: سعی می‌کنم تو همون لحظات اول با رامین تنها بشم. بهش میگم تو چند بار سابقه خیانت به شوهرت رو داری، اما تا حالا تو اینطور رابطه‌های باز و چند نفره نبودی. بهش القاء می‌کنم که هنوز می‌ترسی و خجالت می‌کشی. تو هم که خب استاد این یه کاری.
کمی فکر کردم و گفتم: خب بعدش؟
مینا بدون مکث گفت: بعدش با اوناست. دوست دارم ببینم با تازه‌کاری مثل تو که مثلا هنوز تردید و استرس داره، دقیقا چیکار می‌کنن.
اخم کردم و گفتم: اگه بهم صدمه زدن، چی؟
مینا پوزخند زد و گفت: جلوی من یکی خنگ‌بازی در نیار. دوست ندارم تا این اندازه احمق فرض بشم.
خواستم جوابش رو بدم که لحنش جدی شد و گفت: من پارمیس نیستم پروانه. حوصله و اعصاب ندارم برام تریپ خنگولانه برداری. همه‌مون می‌دونیم که تو چه جونوری هستی. لازم نکرده برای من تریپ نگران بودن، برداری. راستش اگه قرار باشه نگران کَسی باشم، نگران اونایی هستم که از تو خوش‌شون میاد.
کمی جا خوردم و گفتم: اوکی هر چی تو بگی، ببخشید قصد ناراحت کردنت رو…
مینا حرفم رو قطع کرد و گفت: بسه پروانه. خفه شو و روی امشب تمرکز کن. به خاطر تو این بازی با رامین رو راه انداختم. می‌خوام امشب بیشتر از من بهت خوش بگذره. می‌دونم بعد از فوت مادرت چقدر تحت فشار بودی. وقتی ماجرای امشب‌مون تموم شد، می‌تونی به جای عذرخواهی، ازم تشکر کنی.
از خونه آپارتمانی و نقلی دکتر رامین با وسایل دم دستی، می‌شد فهمید که خونه مجردی یا خونه‌ی مخصوص شیطونی‌های مخفیشه. موردی نبود که من و مینا برای اولین بار ببینیم و تعجب کنیم، اما طبق نقشه مینا، من باید خودم رو شبیه آدمی می‌گرفتم که اولین باره چنین جایی میاد. اما خود مینا با روی باز و اعتماد به نفس کامل با دکتر رامین احوال پرسی کرد. دکتر رامین یک تیشرت و شلوارک سفید تنش بود. قد و بالاش و چهره‌اش واقعا جذاب و تحریک کننده بود. حس خوبی داشتم که هیچ مقاومتی برای مخفی کردن شهوت توی چشم‌هاش نداشت. بعد از احوال‌پرسی با مینا، دستش رو به سمت من دراز کرد و گفت: خیلی خوش اومدی پروانه جون.
با کمی مکث، باهاش دست دادم و گفتم: مرسی.
از من و مینا خواست که روی کاناپه بشینیم و خودش به آشپزخونه رفت. مینا درِ گوشم و به آرومی گفت: صورتت از خجالت قرمز شده! چطوری این کارو می‌کنی؟!
سرم رو به سمتش چرخوندم. جوری نگاهش کردم که انگار منظورش رو نفهمیدم. مینا چند لحظه نگاهم کرد. وقتی متوجه شد که رامین از توی آشپزخونه داره نگاه‌مون می‌کنه، به رامین نگاه کرد و گفت: هنوز هیچی نشده، داره به جونم غر می‌زنه.
ایستاد و به سمت رامین رفت. موقعیتی که می‌خواست، خیلی سریع جور شد. مشغول صحبت با رامین بود که درِ اتاق باز شد و یک آقا همراه با یک خانم از اتاق بیرون اومد. ایستادم و گفتم: سلام.
منشیِ دکتر رامین که کاستوم ست پرستاری تنش کرده بود، با خوش‌روی به سمتم اومد. دستش رو دراز کرد و گفت: سلام عزیزم، خیلی خوش اومدی.
آقا هم به سمتم اومد. دستش رو دراز کرد و رو به من گفت: دکتر پرویز هستم. شما هم فکر کنم پروانه خانم هستین. وصف شما رو خیلی از دکتر رامین شنیده بودم. انصافا که دکتر رامین اغراق نکرده بود.
با پرویز دست دادم و گفتم: مرسی، لطف دارین.
مینا از داخل آشپزخونه گفت: ایشون باید همون دکتر مشاوری باشن که رامین جان قولش رو داده بود.
پرویز رو به مینا گفت: شما هم باید مینا خانم باشین.
مینا از داخل آشپزخونه بیرون اومد. با منشیِ دکتر رامین و دکتر پرویز دست داد و جوری باهاشون احوال‌پرسی کرد که انگار یک عمره می‌شناس‌شون! اگه نقشِ خجالتی بودن من، برای مینا، همیشه عجیب بود و تازگی داشت، سرعت فوق بالای مینا برای ارتباط صمیمی با آدم‌های غریبه، برای من همیشه عجیب بود و تازگی داشت. ناخواسته یاد یکی از صحبت‌های نوشین افتادم که گفت: ما چهار نفر، مکمل همدیگه هستیم. هر کدوم خصوصیاتی داریم که برای سه تای دیگه غیر ممکن و جذابه. همینه که این همه سال با همیم و این همه خاطره ساختیم.
منشیِ دکتر رامین رو به مینا گفت: اگه دوست داری، من رو سوسن صدا کن.
مینا گفت: دوست دارم همچنان تو رو خانم منشی صدا کنم. البته خانم پرستار هم می‌تونم صدا کنم. راستش تو عمرم پرستار به این خوشگلی ندیده بودم، مگه نه پروانه جون.
به خودم اومدم و رو به مینا گفتم: متوجه نشدم چی گفتی عزیزم.
رامین با یک سینی آب‌میوه برگشت توی هال و گفت: پروانه جون هنوز خجالت می‌کشه.
مینا رو به پرویز گفت: رامین جان گفتن که شما دکتر مشاور هستین. فکر کنم زحمت باز کردن یخ پروانه جون، با شماست.
پرویز جوون‌تر از رامین بود. قد بلند‌تر و چهارشونه‌تر. چهره نسبتا زمخت و خشنی داشت. اصلا بهش نمی‌خورد که مشاور باشه! لبخند زد و گفت: بله دکتر رامین یک سری توضیحات درباره پروانه جون دادن. حتما می‌تونم بهشون کمک کنم.
رامین رو به سوسن گفت: میز پذیرایی آماده است؟
سوسن گفت: بله آقای دکتر. آب میوه‌شون رو که میل کردن، همگی می‌تونیم بریم سر میز.
بساط مشروب و کلی مزه و خوردنی کنارش، روی میز به شکل زیبا و جذابی چیده شده بود. مینا به سمت میز رفت. با دقت نگاهش کرد و رو به سوسن گفت: سلیقه‌ات هم مثل خودت قشنگه.
سوسن گفت: قربونت عزیزم، خوشحالم که پسندیدی.
فهمیدم که تو همین فرصت، رامین داره درِ گوش پرویز یک چیزی میگه. بعد رو به مینا گفت: موردی که گفتی رو با دکتر پرویز مطرح کردم.
دکتر پرویز کمی فکر کرد و رو به دکتر رامین گفت: اگه امکانش هست، شما سه نفر سر میز بشینین و شروع کنین و من پروانه جون بریم توی اتاق تا اولین جلسه درمانم رو شروع کنم.
دکتر رامین گفت: اینطوری صرفه‌جویی خوبی تو زمان می‌شه.
شال من و مینا، روی شونه‌هامون افتاده بود. مینا شالش رو از روی شونه‌هاش برداشت و مانتوش رو درآورد و رو به من گفت: مانتوت رو در بیار عزیزم.
کمی مکث کردم و من هم شال و مانتوم رو درآوردم. سوسن از دست‌مون گرفت و گفت: من براتون آویزون می‌کنم.
دکتر پرویز به درِ اتاق اشاره کرد و رو به من گفت: شروع کنیم؟
لب پایینم رو گاز گرفتم و به مینا نگاه کردم. مینا اخم‌کنان و با یک لحن دستوری گفت: میری یا نه؟
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: باشه.
داخل اتاق فقط یک تخت دونفره ساده و یک میز آرایش بود. پرویز با دستش به تخت اشاره کرد و گفت: بشین، راحت باش.
وقتی نشستم، پرویز صندلی میز آرایش رو برداشت. روبه‌روم گذاشت و نشست. انگشت‌های دست راستش رو گذاشت زیر چونه‌ام و وادارم کرد که سرم رو بالا ببرم. چشم تو چشمم شد و گفت: دکتر رامین خیلی خلاصه بهم گفت که تو دلت می‌خواد مثل مینا، دختر شیطونی باشی، اما تردید داری. اما به هر حال تا اینجا اومدی. این خودش قدم بزرگیه.
همچنان خودم رو شبیه آدمی نشون دادم که انگار دارم از استرس سکته می‌کنم! حتی موفق شدم تُن صدام رو هم کمی لرزون کنم و گفتم: مطمئن نیستم کاری که مینا داره می‌کنه، یعنی کاری که منم الان دارم باهاش می‌کنم، درست هست یا نه.
پرویز انگشتش رو روی لبم کشید و گفت: یعنی می‌خوای بگی تا حالا حتی یک بار هم شیطونی نکردی؟
لب پایینم رو گاز گرفتم و گفتم: چند بار، اما نه اینطوری.
پرویز دکمه اول پیراهنم رو باز کرد و گفت: چطوری؟ برام توضیح بده.
دستم رو گذاشتم روی دست پرویز و بهش فهموندم که ادامه نده و گفتم: اولین بار با رئیس شوهرم بودم. یعنی راستش، یعنی قبلش با هم رابطه خانوادگی داشتیم. اصلا اینطور نبود که همون اول که دیدمش، تو فکر رابطه باهاش بیفتم. همه چی به مرور شکل گرفت. راستش نفهمیدم چی شد که…
پرویز دومین دکمه پیرهنم رو باز کرد. نگاهش به سینه‌هام توی سوتین مشکیم، خیره شد و با یک لحن شهوتی گفت: میگی نفهمیدی چی شد که به رئیس شوهرت کُس دادی، اما من بهت اطمینان میدم از همون اول می‌دونستی که قراره چی بشه، فقط نمی‌خواستی قبولش کنی.
یک دکمه دیگه‌ رو هم باز کرد و گفت: وقتی برای بار اول به شوهر بی‌عرضه‌ات خیانت کردی و طعم واقعی یک سکس رو چشیدی، تصمیم گرفتی یک بار دیگه هم…
حرفش رو قطع کردم. دست‌هاش رو پس زدم و با یک لحن جدی گفتم: به شوهر من نگو بی‌عرضه. حق نداری به شوهرم توهین کنی.
نگاه پرویز متعجب شد. با دقت من رو نگاه کرد و گفت: فهمیدم چی شد. شوهرت رو دوست داری. اما شیطنت و تنوع هم دوست داری. برای همین اینقدر تردید و عذاب وجدان داری.
دکمه آخر پیراهنم رو هم باز کرد و گفت: اتفاقا همیشه دوست داشتم زنی رو بکنم که عاشق شوهرش باشه.
سعی کردم دستش رو پس بزنم و گفتم: فکر می‌کردم قراره جلسه مشاوره داشته باشیم.
چشم‌های پرویز خمار شهوت شده بود. لحن صداش هم هر لحظه خمار تر می‌شد و گفت: همه اینا جزئی از جلسه مشاوره است عزیزم. می‌خوام هم‌زمان که تو کُست تلمبه می‌زنم، درباره تردیدهات حرف بزنیم.
سرش رو به سمت گردن و سینه‌هام برد که دوباره پسش زدم و گفتم: داری شبیه جنده‌ها باهام حرف می‌زنی و رفتار می‌کنی.
دوباره با دقت نگاهم کرد. یقین پیدا کردم که باورش شده من تجربه زیادی تو اینطور شیطنت‌ها ندارم. لبخند کم‌رنگی زد و دست‌هاش رو روی زانوهام گذاشت. پاهام رو از هم باز کرد و گفت: حالا می‌فهمم چرا دوستت با اون لحن ازت خواست که بیایی تو اتاق. تو زبون خوش سرت نمی‌شه.
هولم داد روی تخت و خودش رو روم کشید. دستش رو به زور توی شلوار و شورتم برد. وقتی اون همه ترشح و خیسیِ توی کُسم رو لمس کرد، انگار شهوتش بیشتر شد و گفت: داری با چی می‌جنگی عزیزم؟ کُست داره فریاد می‌زنه که تشنه یه کیر جدیده.
شلوار و شورتم رو درآورد. خودش هم شورت و شلوارکش رو درآورد. کاندوم روی کیرش کشید و به همون حالت میشنری و بدون مقدمه و پیش‌نوازی، کیرش رو تو کُسم فرو کرد. دیگه بیشتر از نمی‌تونستم نقش بازی کنم! وقتی حجم کیرش رو یهو تو کُسم حس کردم، یک آه شهوتی کشیدم. همین بس بود تا پرویز بیشتر مطمئن بشه که چقدر تشنه سکس با یک آدم جدید هستم. از همون ابتدا با شدت و سرعت تو کُسم تلمبه زد و با صدای قطع و وصل شده گفت: تنها راه درمان همینه عزیزم. گاهی وقتا صحبت خالی جواب نمیده.
مطمئن بودم صدای بلند شالاپ شلوپ حرکت کیر پرویز تو کُسم و بعد از اون صدای آه و ناله‌های شهوتیم، به بیرون از اتاق میره. می‌دونستم که این همون چیزیه که مینا می‌خواست. حتی می‌تونستم لبخند رضایت مینا روی لب‌هاش رو حس کنم. یکهو بدن لُخت پارمیس، توی ذهنم پدیدار شد. تو همین حین، پرویز پاهام رو تا می‌تونست از زانو تا کرد و بالا آورد. اینقدر که زانوهام به نزدیک شونه‌هام رسید. تو این پوزیشن بیشتر می‌تونست کیرش رو تو کُسم فرو کنه. دست‌هام رو دور گردنش حلقه و با حرص و ولع شروع به خوردن لب‌هاش کردم. سرعت تلمبه‌هاش زیادتر شد و حدس زدم که داره ارضا می‌شه. تمرکزم رو بیشتر کردم و هم‌زمان با پرویز و با تصور پارمیس، ارضا شدم.
پرویز تا چند لحظه و با بی‌حالی، روی من بود. گونه‌ام رو بوسید و گفت: این همه شهوت پشت اون چهره خجالتی و ترسو و مردد و حتی کمی عصبی قایم شده بود. تا حالا همچین چیزی ندیده بودم.
از روم بلند شد. ایستاد و کاندوم رو از روی کیرش کشید. آب منی توی کاندوم رو نشونم داد و گفت: خیلی وقت بود کَسی نتونسته بود این همه آب ازم بیرون بکشه.
حدود یک چهارم کاندوم پُر از آب منی شده بود! نگاهم رو عمدا از کاندوم گرفتم. نشستم و خواستم سریع شورت و شلوارم رو بپوشم. پرویز مُچ دستم رو گرفت و گفت: فقط شورت بپوش. دکمه‌های پیراهنت رو هم باز بذار و بدون شلوار برو بیرون. دلم می‌خواد بهشون ثابت بشه که تو همین جلسه اول، چه پیشرفتی داشتیم.
شلوارم رو برداشت و توی کمد انداخت و گفت: اینم باشه برای وقتی که خواستین برین.
بعد خودش شلوارک و شورتش رو پاش کرد. یک نفس عمیق کشیدم و همونطور نشسته، شورتم رو پام کردم. پرویز دوباره از مُچ دستم گرفت. وادارم کرد که بِایستم و همراهش از اتاق بیرون برم. مینا و سوسن و دکتر رامین پشت میز نشسته بودن و داشتن مشروب می‌خوردن. وقتی من رو دیدن، مینا با هیجان گفت: به به می‌بینم که جلسه اول مشاوره، به بهترین شکل ممکن پیش رفت.
دکتر رامین یک نگاه به سر تا پای من انداخت و رو به دکتر پرویز گفت: بهتون تبریک میگم دکتر. مشخصه که پروانه جون تو همین جلسه اول، پیشرفت زیادی داشته.
پرویز روی یکی از صندلی‌های پشت میز نشست. من رو هم کنار خودش نشوند. دستش رو روی رون پام گذاشت و گفت: البته پروانه جون هنوز کار داره. لازمه تا صبح، جلسات متعددی داشته باشیم.
سوسن هم که سمت دیگه‌ام بود، دستش رو روی رون پای دیگه‌ام گذاشت و گفت: دفعه بعد من هم کمک می‌کنم. می‌تونم قبلش پروانه جون رو حسابی آماده کنم.
مینا رو به سوسن گفت: اینطوری که فقط به فکر پروانه جون باشین، من حسودیم می‌شه.
سوسن رو به مینا گفت: نگران نباش عزیزم. من اینجام تا شما دو تا خوشگل‌خانم رو برای یه عالمه جلسه درمانی، آماده کنم. دکتر رامین و دکتر پرویز تا صبح قراره جلسات سنگین و طولانی و زیادی داشته باشن.
دکتر رامین یک شات مشروب به سمت من گرفت و گفت: این یکی رو به سلامتی پروانه جون می‌زنیم.
مینا وقتی دید دارم مکث می‌کنم، با اخم و لحن دستوری گفت: بگیرش پروانه، زشته دست دکتر رو پس بزنی.
چند لحظه به مینا نگاه کردم. یک نفس عمیق ملایم کشیدم و گفتم: اوکی باشه، اما اینقدر تو جمع بهم دستور نده.
وقتی شات مشروب رو از دکتر رامین گرفتم، دکتر پرویز رون پام رو چنگ محکمی زد و گفت: فکر کنم مینا جون بهتر از همه تو رو می‌شناسه. تو جلسه بعدی و برای کمک دادن به من، حتما باید حضور داشته باشه.
بعد رو به دکتر رامین گفت: مطمئنم امشب بهترین شب زندگی‌مون می‌شه. بهت مدیون می‌شم دکتر.
دکتر رامین گفت: خودمم هنوز باورم نمی‌شه که پروانه جون و مینا جون چنین افتخاری به ما دادن.
دوباره با مینا چشم تو چشم شدم. لازم نبود کلامی حرف بزنیم. مینا با چشم‌هاش داشت بهم می‌گفت: این اولین باری نیست که این جمله رو می‌شنویم. این من و تو هستیم پروانه. این ما هستیم. همونایی که اگه اراده کنن، می‌تونن بهترین شب جنسیِ یک آدم رو بسازن. یا حتی بهترین شبِ زندگیش رو. اینه تفاوت ما با اکثر آدما.
من هم با نگاهم به مینا رسوندم: ما بهترین تیم سکسیِ این دنیا هستیم. مرسی که تو زندگیم هستی.

لباس‌هام رو پوشیده بودم و مشغول درست کردن ظرف صبحانه‌ام بودم. شادمهر وارد آشپزخونه شد و گفت: صبح بخیر.
نگاهش کردم و گفتم: خواب موندی یا امروز نمیری سر کار؟
پنیر و مغز گردوهایی که برای خودم توی ظرف صبحانه‌ام گذاشته بودم رو برداشت و گفت: هیچ کدوم.
محکم زدم پشت دستش اما می‌دونستم که باید دوباره برای خودم گردو مغز کنم و پنیر بردارم. نشست پشت میز غذاخوری و گفت: تا چند مدت قراره دورکاری کنم.
کمی فکر کردم و گفتم: آهان بگو پس چرا لپ‌تاپ سر کارت رو آوردی خونه. خودت خواستی یا اجباری بود؟
شادمهر اخم کرد و گفت: شده تا حالا ما کارمند جماعت چیزی بخوایم و همون بشه؟ اینطوری باید دو برابر کار کنم. دهنم سرویسه.
نشستم روبه‌روش و گفتم: منو بگو چیکار کنم؟ بوستانی منتظره قولم رو عملی کنم. کیر تو دهن اون آدم دهن لقی که بهش گفت من و مینا رو تو پارتی دیده.
شادمهر یک لقمه برای خودش درست کرد و گفت: اگه می‌دونست شما دو تا کارمندش هستین، چیزی نمی‌گفت. بد شانسی محض بود. شما رو تو خیابون موقع احوال‌پرسی با رئیس‌تون دیده. فکر کرده رئیس‌تون هم جزء حلقه اعتماده. مستقیم هم نگفته، فقط اشاره کرده. رئیس دیوث‌تون رو هوا زده و فهمیده جریان چیه.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: گیر کردم شادمهر. اگه ببرمش تو پارتی، شاید بی‌جنبه بازی در بیاره و گُه بزنه به اعتبار و آبروم. اگه نبرمش که قطعا توقع داره خودم بهش سرویس بدم. توئه لعنتی این پیشنهاد کیری رو بهم دادی.
شادمهر لبخند خفیفی زد و گفت: شاید به این بهونه می‌خواستم فانتزی سکس زنم و رئیسش رو عملی کنم.
خنده‌ام گرفت و گفتم: اگه انگیزه‌ات این بوده، خیلی کثافتی.
شادمهر بهم زل زد. نگاهش جدی شد و گفت: تو نباید بذاری قول و قرار چهار نفره‌مون از بین بره. هیچ کَسی حق نداره خودش رو برای هدف غیر از لذت جنسی، بفروشه. تو می‌تونی به رئیست یک فرصت بدی. اگه زرنگ باشه که هست، تو اون جمع، قطعا خودش یک کیس مناسب پیدا می‌کنه. در ضمن باید خارج از رابطه کارمند و رئیسی، باهاش درباره قوانین حرف بزنی. جدی و محکم بهش برسون که اگه گند بزنه، چه اتفاقی براش میفته. اگه همیشه پروانه معصوم و گوگولی‌مگولی باشی، جواب نمیده. گاهی باید همون پروانه قاطع و ترسناکی باشی که خیلی‌ها ندیدن.
به چشم‌های شادمهر خیره شدم و گفتم: یک گرگ مهربون بودن بهتر از یک گوسفند خشمگین بودنه.
شادمهر بدون مکث گفت: دقیقا.
یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: گاهی باورم نمی‌شه که تو رو دارم. فکر می‌کنم همه اینا رویاست. مطمئنم می‌تونم بدون سکس و فانتزی‌های تموم نشدنی جنسیم زندگی کنم، اما بدون تو نمی‌تونم.
شادمهر لبخند مهربونی زد و گفت: لیاقت تو بیشتر از ایناست.

پارمیس رو به من گفت: منم می‌خوام بیام. دوست دارم دومین دوست مهم تو رو ببینم. هر بار اسمش میاد، چشم‌هات برق می‌زنه. یعنی چشم‌های جفت‌تون برق می‌زنه و با هیجان درباره‌اش حرف می‌زنین. حالا هم به خاطر برگشتش به ایران، از خوشحالی دارین پرواز می‌کنین می‌خواین به استقبالش برین فرودگاه!
مینا رو به پارمیس گفت: چرا اینقدر اصرار داری که وارد دنیای خواهرت بشی؟
پارمیس تو صورت مینا براغ شد و گفت: هر کَس دیگه‌ای این سوال رو ازم می‌پرسید، بهش می‌گفتم به تو ربطی نداره. اما تو برای پروانه…
مینا گفت: من برای پروانه چی؟
پارمیس اخم کرد و گفت: خیلی بیشتر از یک دوستی.
مینا با خونسردی گفت: این رو گفتی که جواب سوالم رو بپیچونی؟
به مینا نگاه کردم. با نگاهم بهش رسوندم که ما خودمون پارمیس رو کنجکاو کردیم. انگار حواسش به این مورد بود و دوباره و رو به پارمیس گفت: شاید دنیای خواهرت اونی نباشه که تو دوست داری. شاید اگه واردش بشی، تو ذوقت بخوره و…
پارمیس گفت: و چی؟
به ساعتم نگاه کردم و گفت: وقت استراحت تمومه.
ایستادم و رو به پارمیس گفتم: بعد از مدت‌ها می‌خوام نوشین رو ببینم. خیلی حرف‌ها باهاش دارم که نمی‌خوام تو بدونی. اما اوکی دوست داری من رو بیشتر بشناسی، بهت یک فرصت میدم. آخر هفته یه پارتی دوستانه دعوتم. تو رو هم با خودم می‌برم. شاید قسمتی از کنجکاویت درباره من برطرف شد.
پارمیس هم ایستاد و گفت: از همون پارتی‌ها که به شوهرت دروغ میگی که مثلا داری از مامانِ مینا مراقبت می‌کنی؟
خنده ناخواسته‌ای کردم و گفتم: آره.

عطری که نوشین برام گرفته بود رو به خودم زدم. وقتی برگشتم توی هال، مینا به سرعت فهمید و گفت: وای چه بویی! خیلی خفن و سکسیه.
نوشین چشم‌هاش رو بست. صورتش رو به سمت من گرفت. عمیق بو کشید و گفت: این عطر فقط برای خودت ساخته شده.
به ساعت نگاه کردم و گفتم: الان دیگه پیداش می‌شه.
مینا رو به من گفت: اگه ببریمش اونجا، دیگه راه برگشتی نیست. هر عکس‌العملی که داشته باشه، حتی یک درصد هم نمی‌تونی کنترلش کنی.
نوشین رو به مینا گفت: یعنی الان می‌تونه کنترلش کنه؟ الان حتی دقیق نمی‌دونه که پارمیس داره چیکار می‌کنه. مخصوصا از موقعی که دیگه هیچی درباره خودش و اون چهار تا دالتون نمی‌گه.
مینا گفت: خیلی کنجکاوم بدونم چی بین‌شون داره می‌گذره.
حرف مینا رو تایید کردم و گفتم: چند مدل تصور کردم، اما اصلا نمی‌تونم حدس بزنم.
نوشین رو به من گفت: مثلا تصور کردی که پنج نفری سکس‌گروپ زدن؟
تعجب کردم و گفتم: امکان نداره به این زودی جسارت چنین کاری رو داشته باشن.
مینا با طعنه و رو به من گفت: خودت رو یادت رفته؟
خواستم بگم من فرق می‌کردم که پشیمون شدم. ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم. نوشین رو به من گفت: با رئیس احمقت حرف زدی؟ یعنی خوب بهش فهموندی؟
روبه‌روی نوشین نشستم. نلی رو بغل کردم و گفتم: آره تمام قوانین رو خیلی جدی بهش گفتم. تاکید کردم اگه خط قرمزها رو رد کنه، عده‌ای هستن که تا آتیش زدن زندگیش هم پیش میرن.
مینا خندید و گفت: واقعا اینطوری گفتی؟! نترسید؟
لبخند زدم و گفتم: طفلک رنگش پرید. اما چون بهش گفتم اجازه داره به دخترا و زنای مورد تایید من، پیشنهاد سکس بده و بالاخره یکی‌شون قبول می‌کنه، حسابی نرم شد. اما قیافه‌اش دیدنی بود وقتی من رو این همه جدی و ترسناک دید.
مینا قهقهه زد و گفت: وای دوست داشتم می‌دیدمش.
نوشین گفت: یکی رو در نظر دارم که کلا دور و بر این یارو باشه. هم بهش حال بده و هم حواسش بهش باشه که گند نزنه.
رو به نوشین گفتم: تو بهترینی.
نوشین لبخند غرورآمیزی زد و گفت: خودم می‌دونم.
مینا رو به نوشین گفت: باز جَو گرفتت.
نوشین خواست جوابش رو بده که زنگ خونه رو زدن. دلم به شور افتاد و گفتم: اومد.
خواستم برم دکمه آیفون رو بزنم که نوشین ایستاد. دستم رو گرفت و

دکمه بازگشت به بالا