رایحه

اون سال ها هنوز فیس بوک و وایبر و این چیزا وجود نداشت . یاهو مسنجر یک چیزی شبیه فیس بوک داشت به اسم 360 . نمیدونم چرا سال 88 کلا تعطیل شد . ولی به دلیل امکان جستجو با سن و جنسیت و محل زندگی ، برای دوست پیدا کردن چیز خوبی بود .
خلاصه همینجوری با رایحه آشنا شدم و گفتگو های رسمی توی یاهو مسنجر شروع شد . مدت ها چت کردیم بدون اینکه سر صحبت را در مورد سکس باز کنیم . تا اینکه قرار شد یکبار همدیگر را ببینیم . گفت فقط وقتی پسرم را میزارم کلاس زبان دو ساعت وقت آزاد دارم .
روانشناسی چیز خوبیه و البته سر و کله زدن با رایحه که خودش روانشناسی خونده بود کار سختی محسوب می شد . همین اصول روانشناسی با چاشنی تجربه باعث شد که یک کتاب فرهنگ آکسفورد ویژه نوجوانان را به عنوان کادو بخرم و در اولین دیدار تقدیم کنم .
یادتون باشه ، برای یک خانوم که مادر شده ، هیچ چیز تو دنیا مهمتر از بچه اش نیست .
خلاصه ، نزدیک دو ساعت روی یک نیمکت تو خیابون خیلی مودبانه گپ زدیم و خدا حافظی کردیم . و در تمام مدت من بدون اینکه نگاهم را هیز کنم ، ظاهرش را دقیق به خاطر سپردم . خانمی حدودا 35 ساله که البته جوانتر به نظر می اومد . موهایی که با وسواس بلونده بلوند شده بود و شینیون شده . آرایش کامل . یک مانتو شلوار شیک ولی پوشیده . فقط می شد فهمید اندام بدی نداره . نه شکم داشت و نه خپل بود . چند بار این گفتگوی حضوری تکرار شد تا اینکه بالاخره گفت : نمیشه همش تو خیابون صحبت کنیم . گفتم :خوب چاره ای نیست . تو که نمیتونی بچه را تنها بزاری و بیای برای ملاقات . راه دیگه ای وجود داره ؟ جوابش جالب و آموزنده بود . گفت : اگه ما زنها بخوایم کاری را انجام بدیم ، راهش را پیدا می کنیم .
ادامه داد : تو که برای قرار های شبانه مشکلی نداری ؟ جواب سوالش کاملا معلوم بود .
چند روز بعد یک پیامک داد که امشب ساعت 11 بیا خونمون . رسیدی تو کوچه ، زنگ بزن به موبایلم .
ساعت 11 توی کوچه 12 متری ماشین را پارک کردم و زنگ زدم . گفت در کوچه را باز می کنم . از پله بیا طبقه سوم . درز در آپارتمان بازه . آروم بیا داخل .
ساختمان یک مجتمع بزرگ 24 واحدی بود در 6 طبقه . احتمالا برای اینکه تو آسانسور کسی را نبینم گفت از راه پله بیا . ولی تو حیاط یک آقایی داشت میرفت بیرون آشغال بزاره دم در . خیلی رسمی و جدی و البته با لبخند گفتم : سلام قربان . کمک نمی خواین ؟ گفت : نه . مرسی . گفتم : شبتون بخیر . وارد ساختمان شدم .
تجربه میگه اینجور وقتها هرچقدر راحت تر و ریلکس تر صحبت کنید ، کمتر بهتون شک می کنند .
خلاصه ، کلید آسانسور را زدم روی 6 و خودم از پله ها فرز و سر پنجه رفتم بالا . از درز در سر خوردم تو . پشت در رایحه منتظرم بود و فوری بیصدا اشاره کرد : هیسسسسس .
آروم در را بست و از چشمی نگاهی به راهرو انداخت و کفشهای من را برداشت . مچ دستم را گرفت و بیصدا رفتیم سمت اتاق خواب . در را بست و کفشهام را گذاشت زیر میز توالت و برگشت طرفم .
وای خدای من . چه فرشته ای . با یک آرایش کامل . انگار می خواد بره عروسی . یک لباس مجلسی اما باز و بدن نما . ناخوداگاه محو تماشا شدم . پوستی سفید بدون یک خال یا تار مو یا جوش و لک . موهای شینیون شده ی بلوند . گردن بلند . چشمهای درشت و خندان و شیطون . شونه هایی پهن و سینه نسبتا بزرگ که چاکش از پشت سوراخی که شکل قلب بود خودنمایی می کرد . کمری باریک که برای یک زن زایمان کرده عجیب بود . باسن پهن و پاهای کشیده و بلند و عضلانی . یک مانکن سکسی و تمام عیار . از جیب بارونی ، کادو را در آوردم و تقدیمش کردم . گفت : مردی که هربار یک ادوکلن جذاب میزنه نمیشه غیر از عطر توقع کادوی دیگه
داشت . حدسش درست بود . ازون عطرای شیرین و سکسی که میتونه هر کلفتی را تبدیل به یک شهبانوی خوردنی بکنه . گفتم : امتحانش کن . گفت : دلم نمیاد . بسته بندیش محشره .
روبان و کاغذ کادو و هنر بسته بندی کار خودش را کرد .
گفتم : نترس . از زیر بازش کنی خراب نمیشه .
شیشه عطر را دراورد و روی مچش امتحان کرد . بو کشید و مست شد . کمی به گردنش پاچید و گذاشتش رو میز توالت و بی درنگ دستاشو حلقه کرد دور گردنم و لبامون به هم قفل شد .
بعد از یک بوسه طولانی که شاید یک ربع طول کشید تو گوشم نجوا کرد : بوی سیگار و اودکنت وقتی قاطی میشه من را دیوونه می کنه . و دوباره لب گرفت و شروع کرد دکمه های من را باز کردن .
در حال بوسیدن لباسهای هم ، لباسهامون یکی یکی روی زمین می افتاد . از پشت سر تا پشت پاش را توی آینه میدیدم وقتی گردنم را میخورد یا گوش هاش را میبوسیدم . چقدر زیبا بود . اندامی متناسب و بدون کوچکترین عیب . خدائی باورم نمی شد همچین صنمی روزیم شده باشه .
برش گردوندم . پشت به خودم و رو به آینه . دستاشو از پشت گرفتم تا نگیرش جلوی سینه هاش . اما اون خودش دستاش و از پشت آورد بالا و انداخت پشت گردنم . گردنش را می کشید تا گونه ام را ببوسه و من غرق تماشای بدنش بودم . چنین سینه و شکم و بدنی را فقط تو مجسمه های ایتالیا دیده بودم . یهویی برگشت و زانو زد جلوم و مشغول بوسیدن کیری شد که رگهاش داشت میترکید . آروم گفت : چقدر کلفته . امشب داغونم می کنی . گفتم : دوستش نداری ؟ گفت : میمیرم براش . شروع کرد به خوردن و من از بالا باسن خوشگلش را تماشا می کردم که هنرمندانه داشت میرقصوندش . حسابی که خورد و بی حسش کرد گفتم نوبت منه .
بلندش کردم . از لب و گونه و بناگوش و گردن خوردم تا اومدم روی سینه هاش . اینقدر خوردم که ناله کنان گفت : کبود میشه ها . رفتم پایین . شیکم خوشگل و نافی هوس انگیز . بوسبدم و آروم رفتم پائین .
یک کس خوشگل و بی مو . بدون هیچ زائده اضافی . پوست بدنش و کسش یکدست سفید بود . و لطیف . مثل پوست یک نوزاد . نشوندمش لب تخت و پاهاشو باز کردم . از خوردنش سیر نمی شدم . بد عادتم کرد . اینقدر کسش خوشگل و خوشبو بود که بعد از اون دیگه رقبت نکردم کس هیچ زنی را بخورم . از حالت نشسته خوابید رو تخت .
اگر نظر مدیریت سایت مثبت بود ، ادامه اش را می نویسم .

نوشته: پرهام

دکمه بازگشت به بالا