رستگاری (۱)

در یک خانواده فقیر روستایی با ۶ فرزند دختر و دو بردار به دنیا اومدم
پدرم از کار افتاده و یه مادر بی نهایت دست و پا چلفتی داشتم که فقط زاییدن بلد بود کلا فکر می کرد با زاییدن کار شاخی می کنه …
تنها امید خانواده بردارم امید علی بود که کشاورز بود اما یک شب به خاطر گازگرفتگی تو کلبه مزرعه درگذشت و برادر دیگه ام معتاد و مادر نخبه ام تصمیم به فروش دختراش حتی به عقد مرد زن دار گرفت تا از گرسنگی یه وقت نمیره !
من آخرین دختر خانواده بودم مثل عمه هام چشم سبز و بود بودم اما به خاطر خوراک کم خیلی لاغر بودم و وقتی ۱۵ سالم شد یه خانواده شهری که از اقوام دور پدریم بودن اومدن برای خواستگاری از من واسه پسر مهندسشون !
همه بهم حسادت می کردن می گفتن قراره عروس یه خانواده شهری بشه و کلا نمی خواد جهاز بده برای خودمم عجیب بود .
شب خواستگاری پدر شوهرم گفت اسم خدیجه به دختر خوشگلی مثل من نمیاد گفت از الان دیگه اسم تو پروین هست !
پسرشون ادا اطوارش با مردای اطرافم فرق داشت خیلی سفید و گیج بود منو تو عرض یک ماه عقد کردن و بردن تهران در حالی که رشت زندگی می کردن .
شب مادرش و خواهرش موندن خونه مون دیدم کلی دوا دارو بهش دادن که برای خوابیدن با من آماده بشه !
منو خوب آرایش کردن و لباس خواب سکسی سفید تنم کردن و با صرار شوهرم حسام رفتن
با اینکه لاغر بودم ولی خوب شده بودم و شوهرم حسام دیگه اومد پیشم و گفت خودت لخت شو و دراز بکش و پاهاتو جلوم باز کن !
خودشم لخت شد و از میز کنار تخت یه تیوب لوبریکانت برداشت باهاش یه پات بلاگ رو چرب کرد و همونو با یه آه انجمن کیر تو کس کرد تو کونش و بعد اومد روی من کمی بوسم کرد و بعد خیلی خوب کوسم رو خورد و آبم اومد و پاهام لرزید فهمید ارضا شدم
بعد کیرشو با اون سایز متوسط با آب کوسم خیس کرد و پردمو زد و عقب جلو کرد خیلی آروم و ازم خواست کونشو حین تلمبه زدن مالش بدم حدود ۵ دقیقه اینطوری بودیم که از روم با کیر شق بلند شد کوس خونیمو با دستمال پاک کرد و گذاشت کنار میز دستاشو روی میز گذاشت و خم شد و مجبورم کرد اون پات بلاگ از کونش بیرون بکشم جاش با دیلدو بکنم تو کونش و عقب جلو کنم اونم همزمان با دستاش جق می زد و بالاخره ارضا شد ! فرداش دستمال خونی رو به خانواده اش نشون داد و اونا چنان با ذوق و گریه نگاه می کردن و صلوات می فرستادن و قربون صدقه من می رفتن !
بعدها فهمیدم شوهرم گی هست و تو رشت فهمیدن . پدرش مجبورش کرده بره تهران و بعد منو گرفتن برای ماسمالیش !
حدود یکسال و سه ماه اینطوری گذشت من با مالیدن چوچولم ارضا میشدم مطمئن بودم حسام با خوابیدن زیر کیر دوست پسرش ارضا میشه و زیاد بهم اهمیت نمی داد و فقط می گفت خوشحال باش از گرسنگی مردن نجاتت دادم.
تنها جایی که بلد بودم برم باشگاه سر کوچه مون بود تو اون چند مدت خوب خورده بودم و ورزش کرده بودم و اندامم خوب شده بود متلک های جنسی که میشنیدم جای عصبانیت خیس می کردم دلم می خواست به یکی ازون کیر کلفت های ورزشکار ، کوس بدم اما می ترسیدم حسام عصبانی بشه و طلاقم بده برگردم اون روستا کارگری .

تصمیم گرفتم برم مدرس بزرگسالان و درس بخونم شاید آموزش ابتدایی چیزی قبول شم و خرجم رو خودم دربیارم و بتونم مستقل بشم و…
یه شب حسام منو برد آرایشگاه و خوب بهم رسیدن و لباس بازی برام انتخاب کرد و گفت تولد همسر یکی از همکاراشه و دهاتی بازی درنیارم
و اون شب با زبون بازی من به خیر گذشت و ولی نگاه های خیره امیرعلی رییس شرکتی که حسام توش کار می کرد توجهم رو جلب کرد
یه لحظه بعد شام اومد نزدیک گوشم گفت: اگه شوهرت بودم اینطوری آرایش برام می کردی جوری می کردمت که بیمارستان لازم می بودی !

یخ کردم و رنگم و پرید ! و رفت سمت حسام باهاش رفت تو بالکن سیگار کشید
تو ماشین تو راه خونه بویم حسام ساکت بود و منم با حرف های امیرعلی یه طوری شده بودم دلم می خواست بریم خونه حسام منو بگاد اما عین یه آب یخ حدود سه چهار روز متفکر بود .
وسط هفته بعد شام بهم گفت : می دونم تو یه زنی نیاز داری اما من از بچگی همجنسگرا بودم خیلی ممنونم که که تا الان ساکت بودی و سر و صدا نکردی می خوام بهت یه پیشنهادی بدم
من : چه پیشنهادی ؟
حسام : می تونی با کسی که من بهش اعتماد دارم بخوابی و سکس کنی ولی هیچ کس نباید بفهمه !
من : یعنی کسی نظرت هست که داری الان میگی !
حسام : آره ، امیر علی همون رئیسم . شب مهمونی دیدت و من با خواهر زادش سجاد سکس می کنیم . امیر ازت خوشش اومده کم بهم خوبی نکرده قول داده هیچ کس جز ما خبر دار نشه .
من : ولی اون که زن داره چطوری برم وسط یه زندگیه دیگه ؟
حسام : زنش بعد تصادف و سقط بچه شون افسردگی گرفته بردتش روانپزشک و قرصاش فقط خوابش می کنه . حالا یه مدت باهاش باش برای خودت می گم چون دارم عذاب می کشم از رنج تو !
من : بذار فکر کنم
حسام : تا پنج شنبه دو روز وقت داری !

اون شب همه اش به به فکر حرف های حسام بودم و کلی خواب سکسی دیدم و سه شنبه به حسام گفتم باشه فقط دلم می خواد کمی با امیر علی حرف بزنم تا شرمم ازش بریزه و حسام برامون تو یه مکان خصوصی مثل باغ رستوران قرار گذاشت و ناهار رو باهاش خوردم و کلی حرف زدیم و بعد ناهار انگار دیگه راحت تر شد و باهام سکسی حرف می زد و منو برد پاساژ و برام ست شورت و سوتین همراه با لباس خواب سکسی خرید . انگار حشری شده بود گفت بیا بریم آپارتمان دوستم که خارجه یکم بیشتر حرف بزنیم و ببینم اینا به تنت چطوره !
رفتیم آپارتمان تا درو بست من چسبوند به دیوار رو شروع کرد به بوسیدنم و روی ابرها بودم اصلا چنین سرنوشتی برام غیر قابل باور بود همه اش فکر می کردم تو اون روستا می میرم .

امیر گفت برم تو اتاق و لباس خواب قرمز سکسی رو تنم کنم و دیدم لخت داره کیر کلفتشو می ماله به سمتم اومد و دستم رو برد سمت کیرش تا براش بمالم که کوسم هم شده بود آبشار !
رفت رو کاناپه نشست و از روی میز دنت نوشیدنی رو برداشت و کمی رو کیرش ریخت گفت براش ساک بزنم .
از فیلم های سکسی یاد گرفته بودم و موهام رو حالت دم اسبی تو مشتش گرفت سر کیرش رو بردم تو دهنم و ارتباط چشمی مون رو قطع نمی کردم و با ولع خاصی براش می خوردم و گاهی تا حلق فرو می کردم و اون آه می کشید …
امیر بلند شد و منو بغل کرد همزمان که ازم لب می گرفت من می برد سمت اتاق خواب و آرام منو گذاشت روی تخت و با گوشی انگار شماره کسی رو گرفت و گوشی رو گذاشت کنار تخت و روم خیمه زد و کمی کوسم رو خورد و بالاخره کوسم یه کیر مرد واقعی رو لمس کرد درد داشت اما یه لذت آسمانی داشتم و آه بلند می کشیدم و با ریتم خاصی تو کوسم تلمبه می زد و منو می بوسید و سینه هام رو میک می زد و یه ارضای عمیق رو تجربه کردم !
گفت دارم میام آب کیرم رو کجا بریزم ؟ عین جنده های تو فیلم های پورن گفتم بریز رو صورتم و اونم ریخت و بلند شد و گوشی رو خاموش کرد !
اینقدر عمیق ارضا شدم که وقتی بلند شدم تو صورتم رو بشورم و پاهام می لرزید و سر گیجه داشتم امیر برام آب میوه اورد و حالم بهتر شد
دیدم رفت تو حمام دخل اتاق و دوش رو باز کرد و گفت : پنجشنبه میام خونه تون اگه راضی بودی !
من : مگه میشه ناراضی بود ولی نمیشه بیایم همینجا ؟
امیرعلی : حسام شرط گذاشته وقتی فقط تو خونه وقتی اون باشه بکنمت تازه همین الان هم که کردمت گفته بودم صدای سکسمون رو با تماس صوتی واتساپ بشنوه ! آره شوهرت یه کونی خودآزاره !
من : به نظرت درسته ؟
امیرعلی : بی خیال عشقم همه زندگیشون یه طوریه من یه طور تو یه طور مهم اینه که حسرت به دل نمونیم مگه عمر جوونی چقدره ؟
برو یه موز از یخچال بردار بخور و بعد بیا زیر دوش از پشت بکنمت .

سکس با امیر خیلی بهم چسبید و کلا جلوی حسام هیچی بروز ندادم و اونم هیچی نگفت و اون شب دیگه پیشش نخوابیدم رفتم روی کاناپه خوابیدم و همش تو فکر سکس امروزم با امیر بودم و خیالبافی می کردم و برای پنجشنبه کلی تدارک شام دیدم و شورت و سوتین نپوشیدم و یه تاپ قرمز پوشیدم که نوک سینه هام ازش شق شده بیرون می زد و یه دامن کوتاه که تا خم می شدم کوس و کونم بیرون می ریخت .

حسام طوری که انگار قراره اونو بکنن با ذوق بهم نگاه می کرد و بالاخره مهمون ویژه مون سر رسید رفتم دم در خونه با شوق زیاد جلوی شوهرم ازش لب گرفتم و گفتم : چرا اینقدر دیر اومدی امیر ؟
امیر : شراره ( اسم همسرش ) رو بردم پیش مادرش و اونا هم منو شام نگه داشتن
من : وای چقدر من تدارک شام دیدم
امیر : نگران نباش بعد اینکه جلوی این کونی گاییدمت و ضعف کردم با هم می خوریم
انتظار داشتم حسام از حرف امیر واکنش تندی بده ولی انگار نه انگار
من : خب من برم آشپز خونه کمی شکلات نوتلا و کیک بخورم قندم
نیفته
۵ دقیقه نشد از آشپزخونه بیرون اومدم و دیدم امیر وایساده و حسام جلوش زانو زده و داره ساک می زنه !
من : چرا آخه خودم زحمت می کشیدم
امیر : دامنت رو بزن بالا و روی اون کاناپه جلوم چوچوله تو بمال
فضای خونه رو شهوت و آه منو امیر پر کرده بود
امیر به حسام اشاره کرد که بسه و بلندش کرد یه چک به کونش زد و گفت : نیگاه کن کونی چطور کوس زنت رو جر می دم !
گفت وایسا پشت ، پشتی کاناپه و خم شو طوری که دستات برسه به کوسن نشیمنگاه کاناپه و همینطوری هم کردم
امیر یه چندتا اسپنک محکم زد به کونم و بعدشم شروع کرد به خوردن کوسم و داشتم آه می کشیدم دیدم حسام صندلی اورده نشسته روبرومون داره جق می زنه !
داشتم ارضا میشدم که امیر کیرش یه ضرب کرد تو کوسم و محکم تلمبه می زد و فقط داشتم جیغ می زدم یکم یواش تر اونم موهامو محکم تر به حالت دم اسبی تو مشتش گرفته بود با هر تلمبه اش موهام مثل فنر به جلو عقب کشیده میشد و طوری که فقط می گفتم وای مامان دردم میاد پاره شدم و امیر می گفت : جون مامانت کجاست ببینه دختر آفتاب مهتاب ندیدش دادن یه کونی بی غیرت که با دیدن کوس دادن زنش جق می زنه !
پنج دقیقه ازون تلمبه ها گذشت آبم بیرون پاشید و اون همزمان میکرد من بی حال شدم و طوری که جای جیغ زدن صدای خس خس از گلوم خارج می شد که یهو کشید بیرون و یه چک به کونم دوباره زد و گفت : اینم به موقعش پاره می کنم .
کیر به دست رفت سمت حسام و کیرش رو کرد سمت دهنش و حسام بازم براش ساک زد و حسام اب کیرش رو تا قطره آخرش خورد و امیر با کیرش یه چک به صورتش زد : خاک تو سر بیغیرتت حیف به سجاد قول دادم وگرنه جلوی زنت کونت رو پاره می کردم !
با اون حال رفتم آشپز خونه و یکم از شربت عسلی که درست کردم خوردم و حالم که بهتر شد رفتم دوش یه دقیقه ای گرفتم و میز شام رو حاضر کردم و غذا گرم کردم دور هم خوردیم و علارغم اصرار من امیر نموند و رفت سراغ شراره …
حسام تو جمع کردن آشپزخونه و شستن ظرف ها کمکم کرد هیچوقت اینطوری سر کیف نبود و من حسابی خسته بودم و حسام ازم خواست تا برم تو اتاق کنارش بخوابم و قبول کردم
حسام محکم بغلم کرد : مرسی امشب عالی بود تو بزرگترین موهبت زندگیمی هیچوقت فکر نمی کردم یه روز بشه و تمایلاتم اینطوری بی سر و صدا ارضا بشه
من : منم همیشه فکر می کردم مردا مثل او بابای شیره ایم هستن که هیچ علاقه ای به دونستن نیازهای یه زن ندارن ولی درسته شوهر رویاهای کودکیم نیستی ولی حداقل اون چیزایی که نداشتم رو بهم دادی این برای من دخترک کبریت فروش یه رستگاری بود !

اگه دوست داشتین ادامه شو بنویسم

نوشته: رلور

دکمه بازگشت به بالا