رسوایی سوسن

چقدر سخته و مرگ آوره وقتی که از کنار چند نفر رد میشی میدانی الان از پشت سرت چه حرفها که نمیگن … چقدر احساس بدبختی و حقارت بهت دست میزنه وقتی میدانی مردم پشت سرت دارن از ناموست حرف میزنند … و چقدر شیرین است مرگی که سریع سراغت بیاد و ازین همه بی آبرویی خلاص شوی …
اسمم حجت است و 28 سال سن دارم نمیخوام از خودم تعریف کنم اما از اوایل زندگی سرم تو لاک خودم بوده و نه برای کسی مزاحمتی داشته ام نه چشمم دنبال ناموس کسی بوده است با یه شغل بخور نمیر در سن 21 سالگی ازدواج کردم و سوسن را که دیده بودم به دلم نشسته بود و هرچه اقوام خواستن مرا منصرف کنن بیفایده بود همه میگفتن این دختره لیاقتت نداره و همه از بی آبرویی مادرش حرف میزنن اما به گوشم نرفت و گفتم گناه مادر را که دختر نمیکشه و چکار مادرش دارم خودش دختر خوبیست بعد کلی اقدام اقوام از منصرف کردنم بالاخره همه را راضی کردم و با سوسن ازدواج کردم و یه زندگی جدید را آغاز نمودم هنوز 7 ماه از ازدواجم نگذشته بود که سوسن باردار شد و منم کلی ذوق کردم که اولا درین 7 ماه هیچ موضوع مشکوکی ازش ندیده ام و حالا هم داره بچه برام میاره و زندگی ما پر از شادیست …
با تولد رضا ( اسم پسرم دست بوس همه ) شادی هام هزار برابر شد و عشقم به سوسن میلیونها برابر … وقتی رضا سه ساله شد چندین بار پیش آمد که سوسن ازم خواست امروز خانه بمانم و از بچه نگهداری کنم تا خودش با دوستش بازار خرید بره و معمولا هربارش چند ساعت طولش میداد اما هرگز فکربدی نمیکردم چون درین چند سال خدایی ازش هیچی ندیده بودم مدتی گذشت بچم چهار ساله شده و حالا هم چندین باره که تا خانه میرم با صدای نازش میگه بابایی عمو برام شکلات اورد کنجکاو شدم و از سوسن پرسیدم که دیدم دست و پاچه شد و گفت داداش اصغرم اینجا بود … بدجور داغان شدم و با خویش گفتم از کی بچه ها به دایی میگن عمو ؟؟؟ اگه اصغر بود که رضا بزرگ شده و راهت میگفت دایی اصغر //////// بعد چند سال زندگی حالا واقعا شک به دلم افتاده که نکنه سوسن … باز میگم لعنت به شیطان این چه فکریست … فکرم هرکار کنم آزاد نمیشه و صبر و تحملم صفر شده است باید خیال خویش را راهت کنم تا اینکه هنوز یک هفته نگذشته بود که تو خانه خودم سوسن را لخت و عریان در بغل یکی گرفتم و غم کس دادن زنت یه طرف غم اینکه لحظه ای که زیذ ان بیشرف هست داره مدام میگه بکن … بکنم … بکن که حجت را صدقه دورسرت کنم … این زن پست تمام دلخوشی ها را از بین برد این لعنتی شرم از بچه اش نداشته که اتاقی دیگه در خوابه و اینجا داره با غریبه سکس میکنه … خون جلوی چشمام را گرفته بود پسره که بعدا فهمیدم یه بوتیکی تو شهر داره تمام قرمز شده بود و ترس داشت دیوانش میکرد به سمتش حماه ور شدم و با مشت و لگد بجانش افتادم البته او در دفاع از خویش چندین ضربه بهم زد دران لحظه فقط و فقط کشتن هردوشان ارامم میکرد پسره حالا مرا محکم گرفته و سوسن از کنارم فرار کرد و با همان لختی یه چادر تن کرد و تو کوچه پرید و این بی شرف نگفت با این کارش تمام آبروی منو و خودش و میبره و تو کوچه از چند نفر کمک خواست … من تو اتاق حالا از بس پسره را زده ام که از خستگی افتاده و بفکرم زد که بکشمش تا پا شدم چاقویی چیزی بیارم سه تا از اهل کوچه وارد شدن و مرا محکم گرفتن انها با دیدن بدن تمام لخت پسره دیگه دو هزاریشان افتاد و منو بیرون بردن و پسره را رهسپار کردن کمتر از 5 دقیقه نگذشته بود که مرد و زن و کودک و پیر و جوان همه و همه تو کوچه جمع شده ان و بسرعت خبر این جنایت بینشان پخش شد تو خانه ام چندین نفر از بزرگترهای محله هستن و رضا بیچاره از بس جیغ کشیده و گریه کرده و داشت از ترس میمرد که یکی از همسایه ها بچه را برد به زنش داد و خانه خودشان برد … هیچ کس حرفی نمیزد و دیگه همه متوجه ماجرا شده ان و سوسن هم به کمک یکی از زنهای همسایه به خانشان پناه برده بود و لباس بهش داده بودن و شبانه خانوادش امده بودن بردنش … چند روز گذشت و این رسوایی حالا بحث اصلی محله شده بود وقتی سر کار میرفتم و میدیدم تا مرا دیدن سریع بحث و عوض میکردن و معلوم بود همه دارن چه میگن و بی شک تعدادی هم مرا بی عرضه دانن که زنم چنین کرده و بارها شده خودم شنیده ام که اگه حجت به زنش خوب میرسید چنین نمیکرد اما بجان رضا از لحاظ سکس هیچ کمی من براش نذاشتم و اکثر شبها سکس ما برقرار بوده و اینه که میگن : نثل بد نکو نگردد چون بنیادش بد است … چند روز بعد که کمی افکارم ازاد شد یه ذره از کرده خویش پشیمان شدم و گفتم نباید بدین جا میکشید و اینهمه رسوایی بالا میامد و میرفتم سوسن و خانه پدرش میذاشتم و طلاقش میدادم و خلاص … اما حالا همه چی گذشته است و لفظ کلام تمام اقوام اینه که روز اول گر به انها گوش میدادم چنین نمیشد و من فقط در جواب یه حرف دارم و بس : شرمندم …
اکنون هم حدود 5 ماه از ماجرا گذشته است و کار ما در دادگاه دنبال میشه و با اینکه چندین شاهد داشتم که بهم خیانت کرده است اما میگن مهریه حق زن است و باید بدی و حالا هم درین اوج بی سروسامانی اقتصادی کشور باید 114 سکه تمام بدهم ولی اشکال نداره حتی زندان بیفتم حتی دار و ندارم و تمام عمرم هر ماه حقوقم و بجای مهریه بدم پشیمان نمیشم و پای همه چی میمانم و تا ازین اله ننگ رهایی یابم و با اینکه خیلی تلاش کردن پسرم را ازم بگیرن و مهریه را میبخشن اما این طفل معصوم بره با مادری زندگی کنه که شرف و حیثیتش براش بی اهمیته … درین مدت هم فقط یکبار گذاشتم پسرمان را ببیند و با اینکه تمام ابروم و از دست داده ام اما خدا که گواهه من هیچ تقصیری درین ماجرا ندارم جز اینکه این زن زندگی براش بی اهمیت بود و با دست خودش نابودش کرد …
از همه اعضای گرامی سایت انجمن کیر تو کس معذرت میخوام و ممنونم داستان مرا خواندی ایشالا به حق پیامبر هیچ کس این درد و نبینه که مرگ اوره …
جناب روحانی سکه را پایین بیار تورا به جان مادرت که من و امثالهم راهت بتونیم مهریه خیانت را بدیم …

نوشته: حجت

دکمه بازگشت به بالا