روزی که برادرم گیرم انداخت (2)
لینک قسمت (های) قبل در پایین صفحه…
استقبال خوب از قسمت اول این داستان با بیش از 285000 خواننده تشویقم کرد دنبالهی داستان را بنویسم. تعدادی کامنت مثبت داشتم و تعداد بیشتری نظر منفی و غالبا همراه با فحاشی که با سوژهی سکس محارم مخالف بودند. از این خوانندگان فحاش باید پرسید آیا اگر دور میزی کنار هم می نشستیم و داستانهایمان را برای شنیدن نظر هم می خواندیم باز هم با فحش نظر میدادید؟ یا این شجاعت و غیرت فقط به صورت ناشناس بر صفحهی بی زبان مونیتور قابل عرضه است؟
تک و توکی نقد فنی و نگارشی هم دریافت کردم که کمکم کرد و همینجا از نویسندگانشان تشکر میکنم. دربارهی سوژه سکس با محارم باید به این نکتهی بدیهی اشاره کنم که داستان با واقعیت فرق دارد و همانطور که نوشتن داستان جنایی به معنای ترویج حنایت نیست داستان سکسی از هر نوعی هم به معنای ترویج آن نوع روابط نیست. حساب داستان سکسی از حساب روابط جنسی کاملا جداست. اما چرا موضوع سکس با محارم؟ به یک دلیل ساده: در تمام دنیا این تیپ داستان خوانندهی بیشتری دارد و علتش هم بطور واضح تضاد بنیادی آن با روال رایج است که هر خواننده ای را جلب میکند. خودتان قضاوت کنید اگر عنوان و موضوع داستان چیز دیگری بود آیا میتوانست این تعداد خواننده را به خود جلب کند؟ میبینید که حتا برای آنهائی که مخالف این نوع داستانند هم جالب است.
برای راحت شدن خیال دوستان مخالف باید اضافه کنم که با وجود استقبال بیشتر از این سوژه در داستانهای جنسی، نه در غرب که آزادیهای اجتماعی بیشتر است و نه در محیط ما که پیش پا افتاده ترین آزادیها هم زیر سوال است، سکس با محارم رواج نیافته و همچنان پدیده ای کمیاب و مربوط به شرایط استثنائی باقی مانده است. توضیح بیشتر حال خوانندگان را بد میکند. بهتر است شجاعت و غیرتمان را جای دیگری و طور بهتری نشان بدهیم.
برویم سراغ دنبالهی داستان که در قسمت اول با این جمله تمام شد:
شب با رکابی و شورت توری، بدون سوتین و با افکاری درهم و برهم روی تختم دراز کشیده بودم و پشت در قفل شده از خودم می پرسیدم: یعنی نمیخواهی دوباره …؟
درونم کشمکش بود. در اتاقم را قفل کرده بودم ولی با سکسی ترین لباس زیر خوابیده بودم. از یک طرف با خودم میگفتم تجربه ای ناخواسته بود که گذشت، اما دائم منظرهی اولین برخورد با برادرم جلوی چشمم بود که با شلوار پائین کشیده و آن کیر شق و رق بدن لخت مرا با چشمهایش میخورد. میل شدید و غریزی به دیدن دوبارهی آلت مردانه، لمس آن با دست و دهان و حس فرو رفتنش در بدنم در تک تک سلولهایم موج میزد. کاش میشد یواشکی سراغش میرفتم و آن طور که دلم میخواست بدون این که بفهمد دوباره و چندباره سکس را تجربه میکردم. اما این چطور ممکن بود؟ دوباره دستم توی شورتم بود و داشتم با خودم ور میرفتم. هورمونهای زنانه کار خودشان را کرده بودند. واژنم خیس و مشتاق مرد بود.
ناگهان صدای دو تقه ی آرام به نظرم رسید. نکند خیال برم داشته؟ نفسم بند آمده بود و صدای قلبم را میشنیدم. گوش تیز کردم تا اگر دوباره صدای در آمد متوجه شوم. و دو تقه ی آرام دیگر. حتما خودش است. ولی نباید در را باز کنم. نباید تسلیم شوم. تحقیری که دفعهی قبل شده بودم حس مقابله و سرکشی به من میداد. از طرف دیگر هورمونهای زنانه، منظرهی آن کیر با ابهت و مزهی سکس ارادهام را سست میکرد. نه میتوانستم آن خشم را فراموش کنم نه میل به سکس را. اینها باهم ترکیب شدند و ارادهی مرا در دست گرفتند. روی تخت نشستم. ناخودآگاه دستم به طرف موهایم رفت که موقع خواب آنها را با کش میبستم تا راحتتر بخوابم. بازشان کردم و روی شانه ها و توی صورتم به سکسی ترین حالت پخش کردم. باید با حداکثر قدرت وارد عمل میشدم. ضربه ها تکرار شدند و چاره ای جز جواب نبود. به طرف در رفتم و با این وسواس که نکند مادرم باشد، از پشت در آهسته گفتم: کیه؟ صدای لرزان برادرم گفت:
منم، باز کن دیگه.
چه کار داری، میخوام بخوابم.
نترس، میخوام باهات حرف بزنم. بازکن تا کسی بیدار نشده.
دستم سراغ بند راست زیرپوشم رفت و آن را تا روی بازو پائین کشید تا نصف سینه ام زیر موهای بلندی که روی سینه ولو کرده بودم بیرون بیفتد و نیروی جنسی بیشتری به من بدهد. آرام در را باز کردم ولی لای در ایستادم تا مثلا مانع تو آمدنش شده باشم. با ملایمت دست روی شانه های لختم گذاشت و مرا به عقب راند و داخل شد. یک متری فاصله گرفتم و در حالی که به شورتش اشاره میکردم که از فشار آلت بزرگ شده اش داشت جر میخورد گفتم:
معلومه چی میخوای، دوباره میخواهی ترتیب خواهرتو بدی. به دهنت مزه کرده، ها؟ سکس مفت با کسی که فکر میکنی کاری ازش ساخته نیست.
به خدا دست خودم نیست. خواستم خودمو ارضا کنم ولی نتونستم. بیا از بیخ ببرش تا جفتمون راحت شیم. اصلا هرچی تو بگی…
فعلا در رو ببند.
مظلوم نمائیش به من کمک میکرد تا موقعیت بهتری داشته باشم. لب تخت نشستم. زیرپوشم خودبخود بالاتر رفت تا رانها و شورتم بیشتر معلوم شود. وقتی برگشت نگاهش مثل هیپنوتیزم شده ها به تقاطع رانهایم دوخته شد. از همان فاصله کیرش را از روی شورت گرفتم و محکم فشار داردم. حسی که بر من غلبه کرده بود به من میگفت حالا تو شخصیت برتری. مثل برده ازش استفاده کن. گفتم: بیا تا برای آخرین دفعه راحتت کنم، فهمیدی آخرین دفعه. دفعهی بعد واقعا میبرمش. همانطور که کیرش را گرفته بودم کشیدمش جلو تا هیچ فاصله ای بین ما نباشد. شورتش را پائین کشیدم و آلت گر گرفته اش را دوباره توی دستم گرفتم. موهایش را کامل زده بود و خیلی تحریک کننده تر از قبل بود. گفتم:
یعنی تو از پس این صد گرم گوشت اضافی بر نمیائی؟ خب، خودم ترتیبشو میدم. این دفعه با تنم، اما یه دفعهی دیگه بیای با چاقو.
از لحن آمرانهی من مات و گنگ شده بود. با یک دستم سر کیرش را میمالیدم و با دست دیگر ساقهی داغ و صاف و صوفش را. چیزی نگذشت که زانوهایش خم شد و فهمیدم بی طاقت شده. گفتم: خودتو کنترل کن گند نزنی. و چشمهایم را بستم تا در تخیلی کاملا شخصی بیشتر لذت ببرم. حالا سر کیرش توی دهنم بود و با گرما و ضربان نبضش به زبان و لبهایم جواب میداد. بعد از دقایقی جرات پیدا کرد و بند دیگر زیرپوشم را پائین داد و جفت پستانهایم را آزاد کرد و توی دستهایش گرفت. هر از گاهی نوکشان را فشاری میداد. انگار شیر فلکهی وجودم باز شده باشد کسم غرق آب بود. دوست داشتم در همان حال بمانم اما از ترس این که ارضا شود و من نیمه کاره بمانم خوردن و مالیدن کیرش را رها کردم. مثل فنر به حالت عمودی درآمد و با صدای چلپ به شکمش خورد. خنده ام گرفته بود اما نخندیدم. زیرپوشم را در آوردم. نوک سینه هایم یک سانتی بیرون زده بود. گفتم: بخورشون! مثل بچه ای حرف گوش کن شروع به مکیدن کرد. یک دستش سرگرم پستانهایم بود و دست دیگرش توی شورتم لای شکاف کس بیمو دنبال چوچول برانگیخته و سوراخ کسم میگشت. من لذت می بردم و در ضمن کیرش فرصتی پیدا کرده بود تا از اوج تحریک بیفتد و زودتر از موقع تخلیه نشود. بعد از چند دقیقه با خودم فکر کردم حالا وقتشه که کسمو بخوره. مزهی دفعهی قبل زیر زبونم بود. دستور دادم شورتمو دربیاره. دراز کشیدم تا با تمرکز بیشتری حال کنم. گفتم: حالا بیا روم، کیرتو بذار تو دهنم، خودتم کسمو بخور. بالای سرم نشست. آلتش را با دهنم میزان کردم و سرگرم مکیدن شدم. سرش لای رانهایم بود و با زبان و لبهای حریصش کسم را میلیسید و میمکید. وقتی به چوچوله ام میرسید بی طاقت میشدم و کیرش را فراموش میکردم و او با حرکت دادن آلتش مرا دوباره به یاد آن میانداخت. یک بار چوچولم را طوری مک زد که نزدیک بود جیغ بکشم. گفتم: دیگه بسه. بلند شو.
مونده بودم حالا باید چی بخوام. نمیخواستم کیرشو بکنه تو کونم و کار تموم شه. پس چه کار باید میکردم، باید میگفتم از جلو بکنه؟ هنوز اونقدر حشری نشده بودم که اینو بخوام. کونمو قنبل کردم و ازش خواستم با زبون به سوراخش حال بده. از خدا خواسته فوری دست به کار شد. لابد با خودش فکر میکرد داره آمادش میکنه برای ورود کیر و آب دادن و خلاص. زبونشو روش میچرخوند تا سوراخشو پیدا کنه، بعد سعی میکرد نوک زبونو توش فرو کنه. توش که نمی رفت ولی همون فشاری که میداد، حالی داشت که نگو. در عالم خلسه هنوز با خودم کلنجار میرفتم که بعدش چی؟ آیا سکس زن بدون فرو رفتن آزادانهی کیر تا انتهای کس میتونه کامل بشه؟ برای مردها شاید ولی برای زنها معلوم بود که نه. یعنی چه، باید صبر کنم تا شوهر کنم، چندسال دیگه و شایدم هیچ وقت. از طنین این جملهی آخر تنم لرزید. با خودم گفتم: نه، از همین حالا باید کسم مزهی کیر رو بچشه. معنی نداره که یه پردهی بیخاصیت برام تکلیف معلوم کنه. بی معطلی به پشت خوابیدم و گفتم: عرضه شو داری بکنی تو کسم ولی آب ندی؟ با حیرت گفت: پس پردت چی؟ بی خیالش شدی؟ با عصبانیت گفتم: این دیگه به تو مربوط نیست، میتونی یا نه؟ عاجزانه گفت: نمیدونم، دست خود آدم که نیست. گفتم: باید بتونی، اگرم نتونستی به موقع بکش بیرون، شیرفهم شد؟ اگه گند بزنی با دست خودم خفه ات میکنم.
با تردید وسط پاهایم نشست و کیرش را با سوراخ تشنهی کسم میزان کرد. معلوم بود که با حرفهای من شهوتش تا حدی پس زده و این به نفعم بود. کیرش آهسته آهسته توی کسم رفت تا به مانع کذائی رسید. کاشکی اقلا یه کم توتر بود. عمق ورود فعلی حدود 5-6 سانت بیشتر نبود… همانجا کیرش را با دست محکم گرفتم و گفتم: فعلا تا همینجا بکن، هر وقت گفتم محکم برو جلو. حرکات رفت و برگشت تا آستانهی پرده تکرار میشد و کم کم سکس لذت بخش دوباره اوج میگرفت. بیشتر و بیشتر تحریک میشدم و این برایم مثل دورخیز برداشتن بود برای پریدن از مانعی. وقتی به اندازه ی کافی تحریک و از خود بیخود شدم کیرش را ول کردم و گفتم: حالا.
در یک چشم به هم زدن بی آن که درد چندانی در کار باشد از مرز دختری عبور کردم و وارد دنیای زنان شدم. به آرزویم رسیده بودم و همزمان اشک از چشمهایم جاری شد که نگذاشتم ببیند. نمیخواستم ضعیف جلوه کنم… دیگر نیازی نبود چیزی بگویم. دیگر به هیچ چیزی فکر نمیکردم. او با تمام وجود تلمبه میزد. همهچیز در اختیار طبیعت بود و هورمونها حرکات را اداره میکردند. ماهیچه های کمر، واژن، رحم و رانها مرتبا شل و سفت میشدند و وحشیانه انداههای جنسی را به فعالیت هرجه بیشتر ترغیب میکردند. بی اراده پی در پی ارضا میشدم و خدا میداند چه صداهائی از گلویم خارج میشد که دستش را روی دهنم گذاشت. همزمان کیرش را بیرون کشید و خودش را روی شکمم خالی کرد و مثل کلوخی آب خورده روی بدنم وارفت. خیس عرق بودم و نفس نفس میزدم. آلتش بیرون از غلاف کس کم کم سست شد. کنارم دراز کشید و دقایقی بعد با دستمال کاغذی مرا و خودش را پاک کرد. چشمهایم را بسته بودم و غرق در رخوت دیگر چیزی نفهمیدم.
نفهمیدم کی بلند شده و رفته بود. همچنان لخت بودم ولی ملافه رویم بود. بلند شدم و لباس خواب تازه پوشیدم و در روشنائی چراغ دنبال آثار و لکه های باقیمانده گشتم. هیچ اثری نبود. انگار همه چیز در خوابی پریشان گذشته بود. خواب یا غیر خواب، توی آینه به خودم نگاه کردم. دختر توی آینه با نگاهش میگفت که آن موهای آشفته، آن سینههای ورم کرده با نوکهای بیرون زده و آن اندام چسبناک از تقلای سکس، دیگر به آن دختر سادهی پانزده ساله که قبل از این میخواست با رقصیدن و قر دادن جلب توجه کند تعلق ندارند. صاحب قبلی جایش را به زنی داده بود که حالا ارباب جسمش بود و میدانست با جنس مرد چه طور باید تا کرد.
نوشته: bj