روسپی رومانیایی
آرام آرنجم را روی زانوانم میگذارم و نیم خیز روی صندلی که نشستهام خم میشوم. فضای نیمه تاریک و آرایش سیاه و قرمز اتاق با تختی قدیمی و چرمی که دختریکی لاغراندم با نیم تنه ایی تنگ به رنگ آبی که سینه های درشتش را به رخ بکشد روبرویم تقریبا وسط تخت نشسته. شرت لامبادایی مشکی اش قبل از اینکه بین تخت و پاهای خوش تراش سفیدش که روی هم انداخته ناپدید شود باعث خنده دوست ایتالیایی همراهم شده بود دوستی که اینیکی را به من پیشنهاد کرده بودو خودش رفته بود سراغ یکی دیگر.
اینکه الان به جای دراز کشیدن توی اتاق هتل و ور رفتن با کانالهای تلویزیون در حالی که آبجوی اصیل آلمانیم را مز مزه میکنم اینجا نشستهام بخاطر این همکار ایتالیایی است که با هم برای انتخاب دستگاه و تغییرات کوچک از نیمکره جنوبی به آلمان امده ایم .
اما حتی اگر ساکن ینگه دنیا هم که باشی باز هم بعضی اخلاقهایت را باخودت توی چمدان درونت بسته بندی میکنی و اینطرف و آنطرف میکشی. فرقی هم نمیکند که سمتت چیست و چند سال است که به نه کجا آباد مهاجرت کردی. خودت را که نمیتوانی عوض کنی .این حس درون من که هیچ شباهتی به تحریک شدن نداشت جایی توی درونم بسته بندی شده بودو با من از تهران به این طرف و آن طرف دنیا رفته بود.
چند ساعت قبل توی لابی هتل مشروب میخوردم و بحث از نگاه من به شکل شوخی به سکس کشیده بود اما الان آن شوخی به شکل یک تن فروش در برابرم نشست است. برای ۲۰ دقیقه او را خرید بودم اما من نمیتوانستم در ۲۰ دقیقه کاری بکنم ونه میخواستم.
دخترک رومانیایی است حدودا ۲۲ یا ۲۳ ساله با صورتی سفید و موهایی مشکی و قدی نه چندان بلند و چشمان آبی. “زیبایی” جایی در این اتاق ندارد که بتوانم او را زیبا بخوانم. قرار است پورن باشد واژگانی که هنوز به پارسی ترجمه نشده . اینجا بخت است که مجبورت می کند – تحقیرت می کند- خوارت می کند بی آنکه خودت موجه باشی.
انگلیسی اش چندان خوب نیست اما دوست دارد با من ارتباط بر قرار کند. به سختی می پرسد کجایی هستم و جواب همیشگی را می گیرد ” حدس بزن”. پسری با موهای بلند و بدنی ورزشکار و پوستی که سفید نیست ظاهرا شبیه آمریکای جنوبی است تا ایران. او هم مثل خیلی ها جواب پرت می دهد “آرژانتین” من هم تایید می کنم.
با دست اشاره می کند تا کنارش بنشینم . به جای جواب دادن دوباره تاکید می کنم که فقط می خواهم با تو صحبت کنم و ادامه می دهم چند وقت است که اینجایی؟ جواب می دهد 20 دقیقه 50 یورو. از جوابش خنده ام می گیرد او هم می خندد و به رو مانیایی چیزی می گوید شاید فحش . نمی دانم. بعد هم سعی می کند پستانهای درشتش را که زیر آن لباس سکسی سفت تحت فشار هستند را مرتب کند. دلم به حال پستانهایش می سوزد آنقدر سفت بسته شان که بعضی قسمتها یش از سفید به قرمز تغییر رنگ داده اند. با این تمان خوردن هاش می توانم نوک سینه بزرگ و قهوه ای اش را ببینم. پس از چند با ور رفتن با سینه و لباسش روی لبه تخت آرام می گیرد. دستش را روی قسمت بیرون رانهاش می کشد و می پرسد “آیا مشکل جنسی دارم؟” یا لا اقل من از حرفش این برداشت را می کنم. به جای جواب دادن دوباره می پرسم با چند نفر در یک شب است؟ جواب می دهد 3 یا 4 نفر ” اما نه مثل تو” و بعد خیلی شادمان می خندد. خنده اش برایم دل نشین است.
می پرسم دوست دارد زبان انگلسی اش را پیشرفت بدهد . جواب می دهد دوست دارد انگلیسی یاد بگیرد و مسافرت کند. می پرسم کجاها؟ نا گهان از جا می جهد و پشتش را می کند به من. خواسته یا نا خواسته باسن متوسط و سفیدش را که یک نخ قرمز بینشان پنهان شده را نشانم می دهد و تلاش و بالا و پایین رفتنش برای برداشتن چیزی از آن طرف تخت باعث لرزیدن و بالا و پایین رفتن لمبرهایش می شودو آنقدر با سرعت این کار را می کند که می توان صدای به هم خوردن آنرا شنید. شاید وقتی حرکتی از جانب من نمی بیند آرام می گیرد و یک عکس از نیویورک در شب که از بالای پل بروکلین گرفته شده را بر می دارد و نشانم می دهد.
اینجا کجاست؟
آمریکا
کدام شهر
نیویورک
به اشتباه می پرسد آنجا بوده ام. جمله اش را اصلاح می کنم و او هم جمله درست را تکرار می کند
بله- شهری بزرگ با آسمان خراشهای بلند . با گفتن کلمه آسمان خراش به 2 برج بلند اشاره می کنم و او هم کلمه را تکرار می کند و بعد چند دقیقه صحبت معمولی راجع به شهرها و جاهایی که مسافرت کردم و مقایسه آنها.
می گوید “دوست دارد مسافرت کند” و بعد چند جمله به زبان آلمانی یا شاید هم رومانیایی می گوید که هیچی نمی فهمم. عکس را کنار می گذارد و به ساعتش اشاره می کند “5 دقیقه مانده” و می پرسد می خواهم 10 دقیقه بیشتر بمانم برای 10 یورو و به شوخی پاسخ می دهم می خواهی الان بروم 5 یورو بهم برگردانی.
حرفم را جدی می گیرد و زیر لب چیزی زمزمه می کند و ناگهان بلند می شود و با حرکتی سریع نیم تنه اش را با باز کردن دکمه ها فلزی نیم تنه اش در می آورد. و بعد با سرعتی باور نکردنی خم می شود و لباس زیرش را تا پایین می کشد و با پایش به کنار می اندازد. کاملا عریان روبرویم ایستاده و آنقدر فاصله اش کم است که نوک پستانهایش به پیراهنم می خورد. پاهایش را کمی باز کرده و دستهایش آویزان کنار پاهایش افتاده اند. حتی نشسته روی صندلی هم قد من تا جای گردنش است. به راحتی می شود پستانهایش- پستانهای سفید و درشتش را بازیچه دستانم کنم. اما نمی توانم- نمی شود. هیچ کدام از اعضای بدنش شهوت را به وجودم نمی کشد . بر عکس ناراحتم می کند .
خیلی عصبی شده ام . محکم می گویم برو عقب . سرم داد می زند و با داد و بیداد به سمت در حمله ور می شود و آنرا باز می کند. مرتب حرف می زند. بی آنکه بفهمم چه می گوید یا توجهی کنم از صندلی بلند می شوم و از در اتاق بیرون می آیم . می شنوم که پشت سرم هنوز حرف می زند و در را محکم می بندد. از راهرو کوچک و پهن عبور می کنم و از 2 پله ورودی در اصلی بیرون می روم. از بین تن فروشانی که در محوطه خودشان استانده اند عبور می کنم . یکی از آنها از من تشکر می کند .
نمی دانم تحقیر کردم یا تحقیر شدم . احساس عجیبی تمام ریه هایم را پر کرده و نفس کشیدن را برایم سخت.
با ولع هوای سرد و تازه را به ریه هایم می کشم.
نوشته: 32Alienrique