روژین دوستِ خانمم (۱)
درود دوستان . اسمم آرشام هستش ۳۳ سالمه و ۸ سالی هست که ازدواج کردم ، تو جنوب شهر تهران ساکنیم و زندگی اوکی و لایتی دارم و ارتباطم با همسرم بشدت خوب و عالیه .
من همسرم دوستای مجرد زیاده داره که بدلیل ارتباط خوب و من همسرم خیلی راحت رفت و آمد و میکنن با ما و انقدر راحتن و احساس آرامش دارن اکثر شبها هم شده منزل ما موندن با اطلاع خانوادشون .
یکی لز دوستانش که همکارش هم هست روژین هستش که در اصل اهل سنندج هستن و اینجا با خواهر بزرگترش یه خونه گرفتن و هر دو با خانمم همکارن ، روژین ۲۶ سالشه و از این کُردای تو دل برو و چشم ابرو مشکی و ریزه میزس ، صدای خیلی نازک و موهای بلند که تا رو باسنش میاد ، مشکیه مشکی…صدای خنده هاش ، فُرمِ صورتش موقع خندیدن …لحن حرف زدنش ، کلِ رفتاری شخصیش خیلی ناز و لطیفه . خیلی ام با من احساس راحتی و امنیت میکنه و کاملا جلوم راحت میگرده ، حتی یوقتایی خانمم داره فیلم میبینه و میاد تو اتاق تنها با من در مورد دوست پسراش صحبت میکنه و مشاوره میگیره…
من وقتی با این سایت آشنا شدم و چندتا داستان سکسی در مورد دوست همسر خوندم یمقدار وول وولم شد که بزار یه تیک ریز بزنم ببینم جواب میده یا نه ، یادتون نره من تو همه زمینه ها با خانمم اوکی ام و فقط یه حسِ سکسی ریزِ توام با کنجکاوی بود . توی صحبتها دیگه مثل قبل عادی نگاهش نمیکردم و زل میزدم تو مردمک چشمای مشکی و نازش و جوری به حرفاش گوش میدادم که خودش یوقتایی محو چشمام میشد و تو حرفاش توموق میزد…
هر وقت میرفت میوه یا چای بیاره دستاشو با حسِ خاصی لمس میکردم
مطمعن بودم خودش متوجه تغییره خفنِ من شده
چند مرتبه ای که پیشمون بود به همین شکل زیر پوستی ادامه دادم و گذشت تا با دوست پسرش به یه مشکل خفن خورد و کات کردن
چند روزی شبا پیش موند و خانمم چون میدید حالش بده به خواهرش گفته بود بزار چند روز پیش ما بمونه
یه شب خانم من خوابید و خیلی خسته بود و منم یه رُل گلِ سِمّ زده بودم و روژینم داشت غصه میخورد و با گوشیش ور میرفت…
منم یه قلیون چاقیدم و آروم بهش گفتم اگه حالت خوش نیست بیا تو اتاق حرف بزنیم
گفت باشه برو میام…
من دل تو دلم نبود بیاد…من کلا وقتی رو گلم خیلی مهربدن و کاریزماتیک تر میشم
ادکلن زدم و یه عود روشن کردم و یه پوزیک بی کلامِ سرخپوستی گذاشتم و داشتم ملووو قلیون میکشیدم و موزیک گوش میدادم که اومد
نشست روبه روم و تکیه داد به دیوار و پاهشو تو بغلش گرفت و سرشو گذاشت رو زانوهاش…
گفتم روژین آروم باش این شبا هم میگذره و صبحای قشنگ قشنگ منتطرن دختر…خر نباش ، همه ی دنیاتو محدود نکن تو یه نفر
نزار حالت بد بشه با نبودِ هیچ آدمی تو زندگیت
تهش هممون تنهاییم…بودن همه یه روز توّهم میشه و تموم
.
گفت ؛ شقایق چقدر زود خوابید
گفتم ؛ آره خسته بود خوابش برد
.
چند دیقه ای سکوت کردیم و یهو موزیک رضابهرام پخش شد و شروع گرد گریه کردن…
گفتم آروم باش روژین حالم بد میشه ها گریه کنی
گفت ؛ نه تو رو خدا تو حالتو بد نکن دیگه بزار تو درد خودم باشم
من سکوت کردم و سرمو پائین انداختم
بازم چند دیقه گذشتو با گریه گفت
بخدا هیچی کم نزاشتم براش…
رفتم جلوتر و گفتم دستتو بزار تو دستم
داشت اشک میریخت و دستاشو آروم گذاشت تو دستم
تا حالا این فازو باهم نداشتیم
گفتم زل بزن تو چشتم
زل زد و یواش یواش اشکش بند اومد
دستشو آرودم بالا و آروم بوسیدم
گفتم تو خیلی خوبی…چرا اینقدر خودتو کم میبینی
دوباره شروع کردم طولانی تر بوسیدن دستشو و لبامو با احساس تر مالش دادم رو دستش.
حس میکردم دستش داره شل تر میشه اما به روی خودش نمیاورد
دوباره زل زدم تو چشماش و نزدیکترش شدم
آروم پیشونیشو آوردم جلو و شروع کردم پیشونیش رو بوسیدن
چشماشو گاها میبست و معلوم بود داره لذت میبره
دستمو گذاشتم دو طرف صورتشو آروم بهش گفتم
کسی که رهات کرد نفهمید تو چقدر خوبی روژین…
خودتو سرزنش نکن
آروم رفتم جلو و نزدیک لبش مکث کردم
خودشم یکم صورتشو نزدیک کرد اما منتظر بود من شروعش کنم
گفتم بیخیال دنیا باش الان…فقط همینجا باش و همین لحظه رو زندگی کن
آروم لبمو گذاشتم رو لبش
وای…نمیشه توصیفش کرد اون لحظه رو
هر دومون چشمامونو بسته بودیم و آروم لبای همو میک میزدیم
یهو صدای تخت اومد و خانمم بلند شد بره سرویس
زود از هم فاصله گرفتیم و خانمم اومد رد شد دید نشستیم داریم موزیک گوش میدیم
روژینم سریع دوباره سرشو گذاشت رو زانوش مثلا داشت گریه میکرد
خانمم به اشاره گفت چشه؟
گفتم حالش خوش نیست ببرش بخوابه
روژینو صدا زد و گفت پاشو بریم بخوابیم
وقتی بلند شد بره گفت ببخشید آرشام حالتو خراب کردم نصفه شبی
گفتم این چه حرفیه ، دوستی همینجاها بدرد میخوره…
یه نگاه حسرت وار کردیم بهمدیگه و رفت خوابید…
اما
فردا شب …
ادامه دارد…
نوشته: آرشام