رویای شیرین جوانی

اهل استان خوزستانم اهواز۲۲سالمه اسمم علیه خاطره مال چندسال پیشه تقریبا ۴ سال حسابی یک پسر ۱۲ ساله به اسم شاهین منو دیوانه ی خودش کرده بود تو محله مون بود پیش یه میوه فروش کار میکرد من هرروز میرفتم از جلو مغازش رد میشدم فکر اینکه چطور بهش نزدیک بشم دیوونم میکرد تا با یکی از بچه ها که سنش بهش نزدیک بود مشورت کردم گفت بریم پارک بشینیم من بهش زنگ میزنم بیاد زنگ زد شاهین شاهینم ادا اطوار درآورد نمیتونم بیام کار دارم خلاصه نیومد چندروز بعد به رفیقم مهدی گفتم بریم امروز تو پارک بشینیم یه حسی بهم میگه شاهین میاد رفتیم نشستیم تو پارک غرق صحبت بودیم که دیدم از دور بااینکه عینکم باهام نبود دیدم یه پسری باقد ۱۵۶ لاغر موهای خرمایی پوست سفید دندون براق داره بهمون نزدیک میشه گفتم مهدی دیدی گفتم شاهین اومد گفت ای دهنت سرویس علم غیب داری از خوشحالی تو پوستم نمیگنجیدم منو از قبل میشناخت چون از جلوش رد میشدم سلام میکردم یه بار که از جلو مغازش رد شدم سلام کردم بهم گفت دوچرخه تو یه لحظه بده برم تا جایی میام بهش دادمو بعد یه ساعت اومد قند تو دلم آب شد خواستم بگم آشنایی از اونجا شروع شد شاهین از گشتن با پسرای سن بالا لدت میبرد خلاصه اومد نشست کنار من و مهدی بعد گفتم شاهین من برم ماشینو بیارم بریم یه تابی بخوریم گفت باشه بهش گفتم ولی دم در خونمون نیاید وایسید تو جاده اصلی تا سوارتون کنمماشینو آوردم سوارشون کردم مهدی که خوشش از این کارا من نمیومد ولی بخاطر دلخوشی من باشاهین خوب بود بردمشون یه جایی خلوت بعد گفتم بچه ها بزارید فیلم سوپر ببینیم مهدی که کیرش همیشه برا فیلم سوپر شق بود گفت بزار شاهین عقب ماشین بود من رانندگی میکردم فیلم نگاه میکردیم یوهو گفتم مهدی کیرم شق شد بعد شلوارمو باز کردم دیدم شاهین داره تو شلوارمو نگاه میکنه خلاصه شمارشو گرفتم باترس لرز باهاش چت میکردم دیگه یواشکی باهاش قرار میزاشتم که مهدی نباشه مهدی ۱۸ سالش بود از همجنسگرایی خوشش نمیومد ولی چون بامن صمیمی بود اعتراص به کارام نمیکرد زیاد که ناراحت نشم باشاهین میرفتم بیرون تو ماشین فیلم سوپر میدیدیم لب میگرفتیم دستش رو میگرفتم فشار میدادم دیگه خودش فهمیده بود چی میخام خلاصه که رفتم خدمت تو خدمت همش تصور میکردم که شاهین کنارمه پیشمه تصور میکردم روبه روم ایستاده باهام صحبت میکنه همش زنگ میزدم به مهدی میگفتم مهدی شاهین چخبر حواست باصه کسی دور شاهین نباشه مهدی از دور میپاییدش وقتی برگشتم مرخصی از سربازی بهش پیام دادم بیا خونمون با ترس و لرز من گفتم نمیاد شک داشتم بیاد آدرس هم فرستادم براش دیدم بعد نیم ساعت اومد دم در باور نمیکردم یه پسر ۱۲ ساله انقدر جرات داشته باشه که بیاد پیش یه پسر ۲۲ ساله ی مجرد فکرشم نمیکردم راستش فکر میکردم میپیچونتم اون لحطه بهترین لحظه ی عمرم بود چشمام دودو میزد دویدم رفتم درو باز کردم یواش از پله ها اومد بالا راستش خونه ی رفیقم جواد بود چون جواد تو ۴ واحده زندگی میکرد طبقه بالا طبقه پایین هم باباش اینا بودن میترسیدم باباش بفهمه بگه چکار میکنید بالا چرا پسر آوردید خلاصه شاهین اومد بالا جواد صورت شاهینو دید کیف کرد باورش نمیشد بهش گفتم جواد یه لحطه برو پایین تو حیاط یه تابی بخور تا رفت پایین مثل دیوونه ها شاهینو بغل کردم بعد که بغلش کردم گفتم شلوارمونو بکشیم پایین کیرامونو بزنیم بهم قبول کرد (اگه میگفتم میخام بکنمت خو قبول نمیکرد) من شرت سیاه سکسی پوشیده بودم ولی شاهین از همون موقع شرت نمیپوشید خلاصه که انقدر مالیدیم بهم که دیوونه شدیم از شهوت بعد دراز کشید روی کمر من هم صورت تو صورت خوابیدم روش همینطور میمالیدم که بلند شد گفت دیگه باید برم حقیقتن من فکر نمیکردم شاهین دور سکس و این چیزا باشه که بعد فهمیدم با یه پیرمردی به اسم رضایی سکس میکرده البته رضایی با همه اون پسرایی که من تو کف شون بودم سکس کرده بود پسرایی که اگه عکسشونو براتون میزاشتم آب از دهنتون می اومد همه انگار مدل بودن اشکان، شاهین، محمدشیرمردی ،خیلی ها دیکه بچه مچه ها همه میشناختنش اشکان بهم میگفت می اومد رضایی دم در مدرسه ما میگفت اشکان بیا منو بکن که اخرم کردش به بهونه ی کون دادن به بچه ها باهاشون رفاقت میکرد من خیلی سعی کردم با محمد شیرمردی که شبیه انگلیسی ها بود رفیق بشم رفیق صمیمی شاهین بود شاهین هم خیلی تلاش کرد مارو باهم صمیمی کنه اما محمد شیرمردی پا نمیداد خلاصه این شد شروع سکس های بعدی منو شاهین که دیگه رام شده بود هروقت میگفتم باکمال میل می اومد البته من با ملایمت جذبش کردم نه با زورگیری یه بار دوسال بعد ازم پرسید چطور بامن دوست شدی من خودم میخام همین روش رو انجام بدم گفتم من عشقم رو باهات تله پاتی کردم من وقتی کسی رو دوست داشته باشم خود به خود اونم به من حس پیدا میکنه و البته شاهین خیلی مهربون بود سلام هیچکسی رو بی علیک نمیذاشت منم خیلی باهاش مدارا میکردم ناگفته نماند بعضی وقتا بهش زنگ میزدم میگفت جایی ام بعد از بالکن نگاه میکردم(بالکن خونمون به پارک محله دید داره دوربین شکاری هم دارم)می دیدم نشسته تو پارک با لاتهای محل میگه و میخنده خیلی ناراحت میشدم خلاصه که با همه وقت میزاشت حالا شاهین ۱۷سالش شده دونفرم باچاقو زده حکم جلبشم اومده تخم نمیکنم دیگه بهش بگم پشت کن خخخخخخخ

نوشته: علی

دکمه بازگشت به بالا