رویای نیمه شب شیراز
سلام خدمت همه دوستان انجمن کیر تو کس.
داستان کمی طولانی وصحنه های سکسی کمی دارد.امیدوارم که خوشتون بیاد.
عقربه ساعت 5.30صبح رو نشان میداد. با بی میلی از خواب بیدار شد آلارم موبایلش رو خاموش کرد و بدون اینکه کسی از خواب بیدار شه آماده شد و به سمت فرودگاه به راه افتاد.براش سخت بود باور اینکه بعد از یکسال و نیم زحمت کشیدن و دوندگی ثمره کارش رو یکی دیگه ببره.
دانیال مهندس یکی از شرکت های خصوصی بود که کارهای ساختمانی انجام میدادند و یک سال و نیم گذشته را به عنوان مدیر پروژه های تهران و شیراز گذرونده بود.
انگار همین دیروز بود که مدیر عامل شرکت با کلی احترام و تعریف ازش خواسته بود که پروژه های نیمه تمام تهران را به پایان برسونه و همزمان مقدمات کارهای اجرایی پروژه های شیراز رو هم استارت بزنه.
روزی که به شیراز رفته بود عملا هیچ جایی رو نمی شناخت و تک و تنها باید کارهای مربوط به شهرداری،تحویل گرفتن زمین ،نظام مهندسی ،تجهیز کارگاه و … را در یک شهر غریب اون هم بدون هیچ امکانات رفاهی انجام میداد.
حالا بعد از یک سال و نیم زحمت و تلاش دفتر شیراز پر و بال گرفته بود ،پروژه داشت پیشرفت خودش رو نشان می داد که ازش خواسته شده بود که کارها را تحویل یک نیروی بومی از اقوام مدیر فنی جدید شرکت بده.
زمانیکه به فرودگاه شیراز رسید خیلی غریبانه سوار تاکسی شد تا به شرکت بره.سخت بود براش ببینه کس دیگه ای پشت میزش نشسته و بدون هیچ زحمتی داره پز کارها و تلاش های اون رو میده.
هنگام ورود دونفر از نیرو های قدیمی یعنی خانم مهندس رویا دلنواز و خانم صدف دوستی که دانیال استخدامشون کرده بود بهش خوش آمد گفتند و تا عصر کمکش کردند تا کارهای مربوط به تحویل پروژه را به مهندس احمدی انجام بده.
عصر که شد خسته و کلافه به سمت هتل راه افتاد .از شدت سر درد یک قرص کدیین خورد و تازه چشم هاش گرم خواب شده بود که رویا به موبایلش زنگ زد:
-بفرمایید ؟
+سلام آقای مهندس خوب هستید؟
-سلام خانم مهندس به لطف شما خوبم.امری داشتید در خدمتتون هستم.
+راستش ظاهرا این آخرین باری هست که به شیراز میایید برای همین من و صدف تصمیم گرفتیم اگه شما افتخار میدید هم بابت تشکر این مدت همکاری هم بابت اینکه یه خاطره خوبی از شهر ما تو یادتون بمونه بیام هتل دنبالتون و شام رو در یک رستوران با هم بخوریم و کمی حرف بزنیم
-راضی به زحمتتون نیستم ولیکن اگر واقعا خودتون تمایل دارید خوشحال میشم در کنار شما باشم.
رویا مهندس عمران بود .دختری 26ساله با قد160سانتی و هیکلی خوش اندام و صدف هم لیسانس حسابداری داشت با30 سال سن ،چشم های زوشن و اندامی تو پر.
حدودای ساعت 8 شب بود که دانیال در مقابل درب هتل مشغول سیگار کشیدن بود که یه النترا سفید رنگ توقف کرد و صدای صدف رو شنید که می گفت
مهندس تشریف بیارید سوار شید .
پس از سوار شدن به خودرو چیزی رو که می دید باور نمی کرد.دیدن همکارهای سابقش با لباس و تیپ بیرون.مانتوی جلو باز با یک تی شرت و شلوارهای چسبان و شال نازکی که نصف موهاشون بیرون بود.چقدر زیبا تر شده بودن و چقدر خواستنی تر.همیشه اون ها رو با لباس اداری دیده بود و هیچ وقت پی به زیبایی هیکل آنها نبرده بود.
طبق معمول سعی کرد از نگاه مستقیم به چهره و وضعیت اون ها پرهیز کنه تا مبادا فکر بدی در موردش نکنند.بعد از چند دقیقه ای به یک رستوران سنتی در خیابان قصرالدشت رسیدند .پس از صرف شام و کلی بگو و بخند و گرفتن عکس یادگاری راهی هتل شدند .در حین راه رویا صدف را به منزلشان رسانده و بعد به سمت هتل حرکت کرد.
بعد از رسیدن به هتل رویا خودرو خود را پارک کرده و با دانیال از خودرو پیاده شد و گفت مهندس اگه خسته نیستید یک دمنوش در هتل با هم بخوریم و کمی حرف بزنیم .دانیال هم استقبال کرد و هر دو راهی لابی هتل شدند.
پس از صرف دمنوش دانیال رو به رویا کرد و گفت خانم مهندس دیرتون نشه ،خانواده نگرانتون نشن ؟
-نه مهندس من امشب تقریبا آزاد هستم و به خانواده گفتم شب رو با یکی از دوستانم میگذرونم.
+بعنی از اینجا جایی میرید؟
-نه.مگه شما دوست من نیستید؟
+هستم ولی؟
-ولی نداره.اتاقتون که دو تخته هست.من زودتر از شما با اسانسور میرم بالا و شما هم پشت سر من تشریف بیارید.اینجا هم اونقدری شلوغ هست که کسی شک نکنه و مشکلی پیش نیاد.
دانیال کمی گیج شده بود و نمی دونست چی باید بگه یا چه اتفاقی قراره بیفته.سری تکان داد و کلید اتاق رو به رویا داد.
بعد از چند دقیقه و کشیدن یک سیگار به سمت اتاق به راه افتاد.در زد که رویا در رو باز کرد.
-مهندس وان حمام رو پر آب کردم تا شما یه دوش میگیرید من هم لباس هام رو در میارم.
دانیال بی هیچ سخنی به سمت حمام رفت .هنوز کامل لخت نشده بود که دید رویا بدون لباس و لخت مادرزاد وارد حمام شد.از صحنه ای که می دید شوکه شده بود .یه دختر زیبا با پوستی سفید،سینه های سفت و بدنی بی مو با اندامی کشیده که هر مردی آرزوی خوابیدن با اون رو داره.
-هنوز که لباس تنتون هست؟نمی خواد دوش بگیرید.
+چرا ولی یه کم شوکه شدم.
-شوکه چرا؟پشت تلفن گفتم که یه شب خاطر انگیز برات می سازم.ببین دانیال من از روز اول که تو شرکت استخدام شدم از تو خوشم اومده بود و می خواستم بیشتر با هم وقت بگذرونیم.ولی هر وقت که خواستم بهت نزدیک تر شم دیدم تو توی چهار چوب روابط کاری برخورد می کنی وخیلی توی کار گم شدی . الان ولی دیگه نه تو سرپرستی و نه من کارمند.ما دو تا همکار سابق و دوست فعلی هستیم.پس زیاد سخت نگیر.
+ولی من آدم رابطه های طولانی مدت نیستم.من همیشه مثل یه نسیم می وزم و رد میشم و ممکنه این اخلاقم باعث پشیمونی تو بشه.
-منم نگفتم قراره تا آخر عمر با تو باشم.امشب رو که فرصت هست با هم هستیم تا ببینیم بعدش چی پیش میاد.به قول پدر بزرگم دم غنیمته.
این حرفها رو زد و بعد با یه مشت آب دانیال رو خیس کرد.دانیال هم بی هیچ بحثی اون رو بلند کرد و با خودش به داخل وان برد.
هر دو شروع کردن به لب گرفتن از هم.دانیال بی توجه به ناراحتی های چند روز اخیرش با شهوت خاصی سینه های رویا رو توی دهنش گذاشته بود و می خورد.دوست داشت زمان در همان لحظه متوقف می ماند.وقتی به گذشته نگاه میکرد می دید که چه روزهایی رو از دست داده.با دست های مردونش شروع به نوازش پشت و باسن رویا کرد.رویا هم که چشم هاش رو بسته بود و با دستش کیر دانیال رو نوازش میکرد.پس از گذشت چند دقیقه ای کیر دانیال رو توی دهنش کرد و شروع به ساک زدن کرد.در همین حین دانیال هم با انگشت مشغول نواز کس نرم و بی مو رویا بود. سپس کله کیر نسبتا کلفتش رو درون کس تنگ و خیس رویا کرد و شروع به تلمیه زدن کرد.رویا ازخود بی خود شده بود و با ناله های ریز تمام بدن دانیال رو با ناخن هاش خراش میداد .هر دواحساس جدیدی رو تجربه میکردن درد توام با لذت.دانیال به خاطر سوزش و خراش های بدنش و رویا به علت کیر کلفت دانیال که تمام حجم کسش رو پر کرده بود. دانیال سرعت تلمبه هاش رو زیاد کرده بود ودر حالی که سینه های رویا در مشتانش بود ارضا شد و آب خود رو روی رویا پاشید.پس از بوس کردن پیشانی رویا خواست تا او را هم با دست ارضا کند که رویا به اوگفت در حین سکس دوبار ارضا شده و یکی از بهترین سکس هاش رو تجربه کرده.هر دو شب را در آغوش هم به صبح رساندن.
فردای آن روز دانیال پس از تحویل کامل پروژه به تهران برگشت و دوستی آن ها همچنان از طریق تماس تلفنی و شبکه های اجتماعی ادامه دارد.
نوشته: رهگذر