زنی عاشق آنال سکس 208
–
یه نگاهی به سیاوش لنداخته فقط دلم می خواست بغلش کنم بدون این که بین ما سکسی باشه . احساس می کردم که عشق پا کمو آلوده اش کردم . نوعی احساس گناه نمی خواستم حس هما غوشی رو بهش بدم . فقط می خواستم حس عاشقونه خودمو نشونش بدم . اونو با تمام وجودم ببوسمش .. بهش بگم دوستش دارم . ولی می دونستم که اون به این چیزا قانع نیست و دوست داره که منو با تمام وجودش لمس کنه . عشق و هوسو در ترکیب با خودش داشته باشه . .. – ببین من شاید نتونم شبو بیام پیشت . تو که شرایط منو می دونی . حالا اگرم خاله اینات بر گشتن ممکنه دم صبح بتونم یه ساعتی رو بیام پیشت . اصلا فر دا میام . نمی دونم چیکار کنم .
-ولی تو مثل سابق دوستم نداری آتنا . گاهی فکر می کنم همه اینا یه بهونه هست برای فرار از من ..
-تو, من و عشق منو باور نداری ; حالا که منو باور نداری و باورم نمی کنی همون بهتر که ما دیگه اصلا همو نبینیم
-نه نرو آتنا خواهش می کنم .. دوستت دارم . باشه هر چی تو گفتی …
دلم نمیومد اونو اذیتش کنم ولی خوشمم میومد از این که می دیدم و حس می کردم که اون تا این حد دوستم داره . جاااااااااان چقدر عالی بود این حسی که اون به من می داد . دلم طاقت نیاورد و یه چشمکی بهش زده گفتم باشه .. وقتی رفتم خونه , پژمان هم بود ..
-چته عزیزم خسته ای ;
-نه بازار کار داشتم . دیگه از این مغازه به اون فر وشگاه .. خلاصه دیگه آدم کوفته میشه ..
-یه کمی به رانندگی علاقه مند شی یه ماشین برات می گیرم ..
-ممنونم با این ترافیک حوصله شو ندارم .
با خودم گفتم همینشم مونده بود که با ماشین برم دنبال پسرای مردم .
-میای امشب با هم بریم به یه مجلس عروسی .. البته ما مردا دعوتیم .. هیشکی نمی خواد زنشو بیاره … وااااااااییییییی وقتی این حرفو زد از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم .
-عزیزم تو خودت میگی همه مردا دعوتن و دوستات هم حتما نمی خوان زنشونو با خودشون بیارن .. برو خوش بگذره عزیزم . منم خسته ام .. میگم کی بر می گردی …
-چیه می خوای بیای دنبالم ;
-نه واسه این پرسیدم که نگرانت نباشم .
-چه می دونم . من که بچه نیستم . نکنه به من اعتماد نداری فکر می کنی دارم میرم دنبال تفریحات خاص …
-اوووووووخخخخخخ پژمان جونم تو که می دونی من از دو تا چشام بیشتر بهت اعتماد دارم . این چه حرفیه که می زنی …
سریع رفتم به دستشویی و واسه سیاوش پیام دادم . منتها مشخص نکردم که ساعت چند میام . چه با حال می شد یک روز خسته کننده که حسن ختامش رو با عشقم جشن می گرفتم . یواش یواش خودمم داشتم مایل می شدم که یه سکس دیگه هم بکنم . ولی هر دو تا سوراخام مخصوصا این کون درد می کرد اونم چه دردی !.. رفتم حموم یه دوش آب داغ بگیرم بدنم گرم بیفته …
این شوهرم پژمان هم وقت گیر آورده بود . وای عجب موقعی هوس منو کرده بود . با این که طاقت کیرشو داشتم ولی از اون جایی که خودمو آماده کرده بودم واسه سیاوش , حسشو نداشتم که شوهرم پژمان با هام طرف شه … ولی زیر آب داغ حموم , فرو رفتن کیرش توی کونم یه حال اساسی بهم داد . طوری که ازش می خواستم کیرشو توی کونم نگه داشته باشه و اونو به نرمی بکشه بیرون و بعد به آرومی فرو کنه داخلش . با این کارش تونستم تا حدود زیادی آروم بگیرم … ..
دردم کم شده بود . باید گرم نگهش می داشتم . هر چند سیاوش بیشتر دوست داشت کسمو بکنه ولی من خوشم میومد که بتونم به اون کون بدم … واسه این که دیگه پژمان توی کونم آب نریزه و اثری از اون باقی نمونه راضی شدم کیرشو بگیرم توی دهنم و واسش ساک بزنم . چه حالی می کرد پژمان .. آب کیرشو توی دهنم جمع کردم . دلم می خواست اونو یه جایی خالی می کردم . ولی پژمان چشاشو باز کرده بود و مجبور شدم طوری نشون بدم که دارم لذت می برم و از روی اجبار همه رو بخورم .. ولی دیگه راهی نداشتم …
پژمان : چقدر خوشم میاد تو با لذت این کارو واسم انجام میدی .. عاشقتم آتنا . تو بهترین زن دنیا هستی . عشق و هوس بی منتو تقدیم شوهرت می کنی ..
توی دلم گفتم دیگه ادامه نده که اشکم در میاد نمی دونی چه زن شیطان و شیطان صفتی داری ! پژمان داشت خودشو آماده می کرد برای عروسی ولی من داشتم به سر و وضع خودم می رسیدم . خلاصه موقع رفتن اونو بدرقه اش کردم . مثل این که دسته جمعی می خواستن با یه ماشین برن . دوستاش اومدن سراغش … یه سلام و علیکی با هاشون کرده و دیگه رفتم خونه .. داشتم به این فکر می کردم که من برم خونه سیاوش یا اون بیاد به خونه ما ; البته قول و قرار اولیه ما این شده بود که من برم اون جا . ولی خونه مون خلوت بود . من تنها بودم چند دقیقه بعد صدای زنگ درو شنیدم … متوجه نشدم کیه ولی به نظرم اومد سیاوش باشه . خودم رفتم دم در .. درو باز کردم .. نشناختم .. یه مرد غریبه بود … کمی چهره اش آشنا بود .. ترسیدم تا بخوام درو ببندم خودش وارد خونه شد و دستشو گذاشت جلوی دهنم و درو بست … ادامه دارد … نویسنده …. ایرانی