زنی عاشق آنال سکس 98
–
داشت نگام می کرد . سرمو انداخته بودم پایین . اصلا نمی تونستم مدت زیادی فیلم بازی کنم . دوست داشتم زود تر منو بخوره . دست به کار شه . حالا می دونستم که آخر کار من و اون چی میشه . کیرش خیلی سیاه تر از چهره اش بود برام تفاوتی نمی کرد که اون چه رنگ پوستی داشته باشه . سوراخ کون من این چیزا رو نمی شناخت . گیرنده اون فقط به کلفتی و شقی کیر حساس بود و این که چه جوری داخلش حرکت می کنه .
-برات آب میوه بیارم ..
-نه ..ممنونم .
-تو چته آتنا ..
-هیچی اصلا نمی دونم برای چی این جام . چرا من و تو تنهاییم . چرا من تنها کنارتم .
-این سوالاییه که همه شون یک جواب داره . من و تو تنهاییم تا که تنها نباشیم . آخه وقتی می رسه که آدما تنهایی خودشونو با هم قسمت کنن . عشقشونوخواسته هاشونو با هم قسمت کنن .
-گفتی عشق ; من و تو;
-آره خانومی .. ..
نمی دونستم چی بگم. حس کردم صدام داره می لرزه . انگاری به نفعم تموم شد . چون هوس منو نوعی ترس فرض کرده بود .
-یعتی من به عشق خاصی اینجام ; آدما چه عشقی به هم دارن ; این جا در رابطه آدما جز هوس چیزی نمی بینم .
-حتی در رابطه با شوهرت ;
-نمیشه خیلی چیزا رو گفت .
-عیب ما آدما اینه که از هم خجالت می کشیم آتنا جون . می تونیم حرف دلمونو به هم بزنیم . اگه نتونستیم یاور خوبی واسه هم باشیم اون وقت از هم فاصله می گیریم .
-با چه قیمتی ;!
-هر کاری به یک بار امتحانش می ارزه .
-و اگه آدم بخواد بار ها و بار ها امتحانش کنه چی ;
– هر چیزی یک راهی داره .
-و اگه اون آدم هر گز اون راه رو نرفته باشه ;…. ا
ون مثل آدمایی که دیگه طاقتشون طاق شده و می خوان به دست و پای آدم بیفتن در حالی که صداش و تمام تنش می لرزید بهم گفت آتنا چرا می لرزی . حس می کنم یه حس ترس درت وجود داره ..
وقتی ضعف اونو دیدم گفتم ترس ; ترس از چی .. مگه تو می خوای منو بخوری . یا کار خاصی باهام داری . بذار واقع بین باشیم . چه عاملی می تونه بیگانه هارو به هم پیوند بده ..
-اول از همه گفته هاشون . بعد این که بین خواسته های دلشون یه وجه اشترکی پیدا کنن .
-جبار خان شما فکر می کنی اون وجه اشتراک بین من و شما وجود داره ;
از جاش بلد شد و رفت یه جعبه جواهری رو آورد که حدس زدم باید یه دستبندی داخلش باشه . چون دنیا همش از این می گفت که به جبار گفته من از این چیزا خیلی خوشم میاد . باید از یه جایی مقاومتمو می شکستم . آروم آروم بهش می گفتم که می تونه بیاد به سمت من . وقت تعارف و این حرفا نبود . شاید دنیا هم به اون چه که می خواست رسید بود . واسم اصلا مهم نبود که اون و جبار سر چی با هم قرار داد کردند واردات یا صادرات .. پورسانت ها چی می تونه باشه . من اصلا خوشم نمیومد خودموبا این مسائل درگیر کنم و اصلا در این خط ها نبودم . چه دستبند قشنگی بود . ولی کاری به این نداشتم که قیمتش چقدره .. فقط همین واسم مهم بود که تونستم آتیشش بزنم و اون با چه حرصی داره با نگاش منو می خوره . واسم همین مهم بود که تا لحظاتی دیگه چیزی رو که دیده بودم لمسش می کنم .. -نههههههه این برای منه ; چه خوشگله چه نگینای ریز قشنگی داره .
-اگه خوشت نمیاد می تونی عوضش کنی ..
-نه خیلی خوشم میاد .. دوستش دارم . دستت درد نکنه …
راستش مگه می تونست خوشم نیاد . با این که اولش واسم مهم نبود ولی می ترسیدم از این که بگم عوضش کنه یا وقتی کیرش سبک شد پشیمون شه و به من اهمیتی نده .
-جبار جون .. نمی دونم این چه جوریه ..
راستش دوست داشتم برای اولین بار اون هدیه رو توی دستم کنه . بهونه ای باشه که دستمو لمس کنه . یه بلوز آستین کوتاه تنم بود . اون خیلی رمانتیک دستبندرو کرد توی دستم . با نگاهش بهم نشون می داد که چی می خواد . شاید پنج دقیقه کشید تا این کارو واسم انجام بده کاری که می شد در پنج ثانیه هم انجامش داد . برجستگی کیرشو می دیدم که چه طور یه پهلو شده و رو یه طرف پاش با یه ورم خاصی نشون داده میشه . . صورتشو به صورتم نزدیک کرد . لبای کلفتش به لبای غنچه ای من نزدیک شده بود . خواستم از این بگم که شوهر دارم . هم این که بازم واسش ناز کرده باشم و هم این که اونو تشنه ترش کنم . دنیا می گفت اون خیلی لذت می بره از این که حس کنه داره شوهر زنی رو دور می زنه و اونو زیر کیر خودش می گیره ..
-نههههههه جبار .. چیکار داری می کنی .. خواهش می کنم . من مجرد نیستم .
-منم نیستم . منم یه شریک دارم . ولی آدما می تونن چند تا شریک داشته باشن .
-واسه هر کاری ;
-آره واسه هر کاری . بذار ببوسمت و خواهش می کنم ..
-دیگه از این جلو تر نمیری ; قول میدی آخر خط باشه ; آخه من زن نجیبی هستم .
-می دونم . اگه نجیب نبودی که سراغت نمیومدم . من از زنای منحصر به فرد خیلی خوشم میاد . دنیا خیلی ازت تعریف کرده .
چشامو خمار کرده تو چشاش نگاه کردم و گفتم باشه فقط یک بوسه ..
-قبوله همون به اندازه یه دنیا واسم می ارزه .
-همین دنیای خودمونو میگی . دوستمو ;
-نه .. به اندازه دنیایی که میلیارد ها دنیا رو در خودش جا داده ..
-چه حرفای قشنگی می زنی جبار ! چه رمانتیک !
وقتی لبای داغشو رو لبام قرار داد شل شدم . دلم می خواست همون جا بیفتم رو پاهاش . بدون این که بخوام تصادفی دستم رفت رو اون قسمت از شلوارش و کناره های رون پاش که کیرش روش درازشده بود . چقدر کلفت بود . کلفت تر از تمام کیرایی که لمسش کرده بودم . با این که هنوز رو نشده بود . دستمو کنار کشیدم ولی اون دستمو گرفت و دوباره گذاشت رو همون قسمت و دستشوهم گذاشت رو دست من . دستمو حرکت می داد . می دونستم که هم از تماس دستش با دست من لذت می بره و هم از تماس دستم با کیر زیر شلوارش . دگمه های بلوزمو بازش کرد . از طرف آستین و سر شونه هام درش آورد .
-نهههه .. مگه نگفتی فقط بوسه .. یک بوسه .. سعی می کردم خیلی آروم نفس بکشم لبامو بازش نکنم . که اون متوجه هوسم نشه .. ولی دیگه باید متوجه شده باشه .. لباشو گذاشته بود رو سینه ام . دلم می خواست تمام سینه ام می رفت توی دهنش .
-خواهش می کنم . هیشکی جز شوهرم سینه های منونخورده . فقط دست اون به بدنم رسیده ..
-از امروز دست منم بهش می رسه .
سوتین منو که پایین کشیده بود با حرص در آورد و به سمتی پرت کرد . حالا من اسیر دستای اون بودم . اسیر قدرتش ولی می دونستم که با همه ناتوانی خودم ملکه اون هستم . هیکل سنگین منو مثل یه پر کاه رو دستای خودش گذاشت و منو که از نیم تنه لخت یودم به سمت یکی از اتاقها برد ….. ادامه دارد …. نویسنده ….. ایرانی