زن داداش رو بگیرم یا نه؟

((( براساس واقعیت نوشته شده است حقیقتی که میخوانید … )))
دوم فروردین ماه نود و سه مدت دوساعت و نیم خانه را بمن که از هر ثانیه آن استفاده میکنم سپرده بودن ولی یک بدشانسی که با اندکی جسارتم تبدیل به خاطره ای عالی شد داداشم که الکلی هست و زندگیشو روی همین مشروب ازدست داده آمد و همسرش هم کنارش با پسرش بود منو طبق معمول بابت خرید ویسکی تخلیه ام کرد و همسرش رو برای اینکه از سرباز کنه و بتونه به خرید از ساقی مشروب بره به اتفاق پسرش برای سرزدن به یکی از کسبه رفت و من که رودست بدی خورده بودم نمیتونستم دوساعت و نیم که میشد یکی از دوستان دخترم رو بیارم و سکسی کنم کمی دلخور شدم و زن داداش خوشگل و خوش هیکلم که زیبایی های بدنشو با لباس نو و مجلسی که راحت بیشتر اندامش رو بیرون میذاره و بیخیالی شوهرش بنوعی سواستفاده میکنه منوازخود بیخود کرده بود چند بار شیطان رو لعنت کردم و حواسمو پرت کردم ولی وقتی آیدین پسرش رو بابت بازی با رایانه مشغولش کردم برگشتم داخل اتاق نشیمن پاهای تمیز و ران پا که روی پای دیگرش افتاده بود رنگ قرمز دامن چاک دارش دیوانه ام کرد و از زیر شلوارک تو پایم کیرم داشت شورتمو جر میداد و نگاهش به روی جلوی شلوارک افتاد و من هرکاری کردم نتونستم مانع بشوم تماشای شوی ماهواره که دختری و پسری خودشون رو به هم ناز و بوسیدن هم داشت و چوب کردن من همزمان بود و زن داداش بلند شد و آمد طوری قدم برمیداشت که انگار میدونه میخواد چیکار کنه میدونستم که برادرم مدتی هست که نمیتونه بخاطر مشروب همبستر بشه ولی این به من مربوط نمیشد نزدیک شد دستش از روی شلوارک کیرمو گرفت و شروع به مالیدن اون کرد نفسم بند داشت میامد و پرسید آیدین حواسش به بازی گرم شده آره و نیما هم طبق معمول رفته تا دوای زهرماریشو بگیره و پول که نداشت و از تو گرفته درسته پس اون حالشو میکنه آیدین هم که داره بازیشو میکنه منم میخوام مثل اون دو که حال دادی بهشون بهم حال بدی نظرت چیه من داشتم خودمو کنترل میکردم خواستم حرفی بزنم اما گفت بیا پیش من اون اتاق و رفت اتاق پذیرایی و اتاق پذیرایی مدل جدید نیست که تو خانه های امروزی هست و مدل قدیمی و هرکاری خواستم انجام بدم غیراز رفتن نتونستم دلم و تمام سلول های بدنم سکس رو میخواستن و تنها دلم کمی مانع بود ولی رفتم و درب رو بستم و از داخل صندلی رو طوری که زیر دسته ای دستگیره باشه و کسی نتونه داخل بیاد و کنج اتاق وقتی سمتش رفتم تنها پنج ثانیه لباس داشتیم و انگار به هرکدوم از ما چند دقیقه فرصت سکس باهم بعداز سالیان داده بودند و نفهمیدم چطور و شروع کار از کجا شروع شد و نمیتونم حتی بگم چیکارا کردیم و تنها ذهنم از وسط های کار شاید آخرش بود که بیدار شد و داشتم چنان میکردم و تلمبه میزدم و روی کاناپه روی هم از روبرو و در حال لب تو لب و تلمبه زدن بودم گاهی سینه هاشو لای لب و دهانم میبردم و موقعی که احساس کردم آبم داره میاد و بیرون کشیدم از کوسش و تنها تو دستم یکبار عقب و جلو بردم با فاصله ای که داشتم حدود یک متری اون و تقریبا ایستاده بودم آبم با فشار زیادی دوسه مرتبه از کیرم پمپاژکرد روی بدن و شکم و رو سینه و زیر گردنش و چندین قطره هم تو تکان های بعدی دستم آمد و تمام هیکلم خیس عرق بود معمولا آخر سکس هایم احساس گناه سراغم میاد ولی نه اینبار حسی داشتم از لذت و حال انگار از پشتم مسئولیت سنگینی را برداشته بودند و تنها کنارش رو کاناپه وقتی با دستمال داشت تمیز میکرد افتادم کاناپه خنک بود و من داغ و لذت بخش بود و با صدای کمی که من میشنیدم گفت فکر نمیکرده که من طوری بکنمش که دوبار ارگاسم برسه همچین چیزی گفت اون لحظه فکر هم نمیکرده بتونم یک سکس عادی هم انجام بدم مدت یک سال از آخرین باری که تنها خیلی کم بود وقتی حرف میزد من ازاینکه گرفتار برادر نادان و بیشعور و کم اراده ام شده و تنها آیدین باعث شده که هنوز زندگی با چنین آدمی رو تحمل کنه اگه برادرم نبود کمک میکردم که از اون جدا بشه و تصمیم گرفتم هرطور که میشه کمک کنم ترک کنه اما …

ازدواج کردم و جدا شدیم مقصر هم من بودم هم اون اما از دیدگاه کسی که از آسمان آمده باشه همیشه طرف او مقصر بوده و دلیل عقده ای و مغرور و کارهای که نیاز زندگی نبود و خیلی چیزای دیگر عامل جدا شدن بود مهمتر از همه هربار باید مدتی ناز میکشیدم تا سکس کنیم و همه و همه منجر به جدا شدن شد .

ازدواج نکردم ماندم و مدتی بعد برادرم فوت شد و الان مردد هستم که آیا همسر برادرم رو بگیرم یا که نه مایکبار تجربه ای خوبی داشتیم هرچند من کوچکترم اما اون هم تازه به چهل سالگی رسیده اما طوری که اگر نشناسینش فکر میکنین بیست و چهار ساله هست و نمیدانم و ماندم و اینجا هم نوشتم که شاید دردی دوا بشه برام نظرهاتون مهمه و کمک حال من خواهد شد امید است که هم از خواندن این داستان خوشتان آمده باشه و هم کمکی اگر به یکی که از نظر عشق و عاشقی یکبار طعم شکست رو چشیده و نمیخوام جلو برم که خدایی نکرده زندگی نفر دیگری رو خراب کنم و آن هنگام همه خواهند گفت من هم در زندگی اول مقصر بودم و باور کنین زندگی از نظرمن ساده زیستن و عشق است و هرچند از نظر مالی شرایط نسبتا خوب هستم خانه ای دارم و شغلی و درآمد خوبی و ماشین مدل بالا که چون قصد فخر فروشی ندارم از نام بردن آن ها جلوگیری میکنم هیکلم و اخلاق و روابط عمومی من همگی خوب و مورد پسند مردم هست تنها یکبار که زندگی رو سر یک زنی که چیز خاصی نبود و من عمری را با او سپری کردم تنها میترسم که نتونم با نفر بعدی هم زندگی کنم ازدواج مثل خرید هندوانه است هنگام خرید همگی از طعم و آبدار بودن حرف میزنن و در خانه هنگام باز شدن آن گاهی خیلی رسیده و گاهی هم هیچ … ازدواج مثل دستشویی میمونه که اونایی که داخل آن هستن میخوان بیرون برن و اونایی که بیرون هستن میخوان به درون بروند و همگی خوب میدانن چیزی آنجا نیست اما خداوند انسان رو طوری آفریده که زن و مرد وابسته ای هم باشند و گاهی ارتباط بینشون پاره میشه حتی من میخواستم با اون دوباره شروع کنم و خواهان او شدم اما مرغ خانم یک پا داره ….

پایان

دکمه بازگشت به بالا