زن عمو مهناز سن بالای قد بلند
سلام خدمت دوستان . من اسمم پارسا و ۲۴ سالمه مجردم و نظامی هستم این یه داستان واقعی هست هر کسی که دلش نمیخاد بشنوه و فک میکنه من دروغ میگم لطف کنه نخونه .
من یه زن عموی ۴۴ ساله دارم بهاسممهناز واقعا با اینکه ۳ تا بچه داره یه دختر و ۲ پسر و پسراشم بزرگن یکیشون زن داره . با این وجود واقعا خیلیی خوب مونده قد بلند بدن پر و خوشگل واقعا کیر هر مردیرو راست میکنه . عموی من ۶ سال پیش بخاطر سکته مغزی فوت کرده و زن عموم و دخترش و یکی از پسراش توی خونه ای که از عموم جا مونده زندگیمیکنن و حقوق و ثروت عموم براشون جامونده . خلاصه این مهناز خانوم چون خونشون به خونه ما نزدیکه همیشه میاد و میره. من از یه جاهایی شنیده بودم اهل دل و اهل حاله اونش به کنار وقتی باهاش صحبت میکردی اصلا بهش نمیاد ۴۴ سالشه و یه طوری سکسی رفتارمیکنه منم که سوژه جقم شده بود زن عموم هروقت میومد خونمون دیگه من ازش چشم برنمیداشتم خودشم متوجه شده بود . گاهی وقتا شب که میشد من باید تا در منزلشون همراهیش میکردم
پسر دومیش ۲۰ سالشه یه لاشی ولگرده که شبام خونه نمیاد
پسر بزرگشم زن داره و جای دیگه زندگی میکنه
زن عموم و دخترش که ۱۲سالشه باهمن
خلاصه من اون شب رسوندمشون و چون دیروقت بود دختر عموم دیگه موند خونه ما و منو زن عمومرفتیم که در خونشون رو قفل کنیم و برقا رو روشن بزاره دزد نیاد خونشون
شب بیاد خونه ما . تو ماشین بودیم که گفت پارسا تو چرا ازدواجنمیکنی منم خندیدم و گفتم من خودم عروس دولتم 🤣 و نظام دستوربده باید هر ساعتی هرجای کشور خدمت کنم.اونم گفت درسته ولی خب هیچی گرمای یه خانواده نمیشه
سنت بالا بره دیگه بهت دختر جون نمیدن ومجبور یه سن بالای ترشیده بگیریو خندید 🤣🤣 منمگفتم زن عمو مگه همهسن بالا ها ترشیدن و بع شوخی و بی تربیتی گفتم ماشالله شما سنت بالاس ولی خب از ۱۰ تا دختر ۱۸ ساله جون تر و خوشگلتری . بهم گفت هیچوقت با سن یه زن شوخی نکن و خندید . خلاصه رسیدیم دم خونشون پیاده شدم رفتم درو قفل کردم لامپو روشن گذاشتم
زن عمومم بخاری خاموش کرد . و برگشتیم منم که کیرم راست شدع بوده توی این مدت اگه دست بالام باز بود همونجا کارشو میساختم
خلاصه برگشتیم خونه شب شد موقعه خواب خابیدیم . خونه ما طبقه بالا دوبلکسه و اتاق داره که توی یه اتاق خواهرم و مادرم خواب بودن و اتاق دیگه زن عموم و دختر منو بابام توی حال پایین . ساعتای ۳ بود من که باید صبح میرفتم پادگان ساعتت۵ باید بیدار میبودم
خوابمم اصلا نمیومد کیرمم راست شده بود بدجوری
یهو دیدم زن عموم اومد رد شد بره دسشویی چشام بستم وقتی در دستشویی باز کرد دامنشو بالا زد که بره تو دیدم پاهاش لخته دیگه واقعا دیوانه شدم . کص سن بالا جون ارزوی همیشگیم
توی این موقعیت پاشدم اروم رفتم بالا تواتاقش
دیگه گفتم اگه بیاد یا جیغ میکشه عابروممیره و بابام سرمو میبره گوش تا گوش یا میکنمش
چند دقیقع ای تواتاق بودم دختتر عمومرو تخت منخواب بوددیدمزن عمومدرباز کرد منودیدی ترسید اما چیزی نگفت
اومدتو درو بست گفت اینجا چیکار میکنی
منم دیگه دلو زدم دریا گفتم که زن عمو از وقتی۱۸ سالمبودعمو فوت کرد من همش بهت فک میکردم دوست داشتم یه طوری بودیجلو چشممتوی فکرم خواهش میکنم درکم کن جیغ داد نزن و به کسیی نگو تروخدا بزار به ارزوم برسم . اونم یهطوری نگام کرد گفت تو منو جنده فرض کردی
منم گفتم غلط کنم این فکرو بکنم تو بهترینی زن عمو جنده چیه
((با اینکه گوشی ساده داشت و مدام براش اس ام اس میومد دوس پسر داشت فک میکرد من خرم ))
خلاصه دراز کشید خندید گفت بد نیست یه حالیم من بکنم
من یه لحظه واقعا حالم از این حرفش و خودش بهم خورد
یعنی انقددد زود پا داد باورم نمیشد
منم هرطوری بود باید استفاده میکردم
خلاصه کنار تخت دراز کشید
منم سری لباسام رو دراوردم دامنشو دادم بالا و کصشو بوسیدم و شروع کردم خوردن اصلا یادم نبود رفته دسشویی شهوت داشت جونمو میگرفت اونم دامنشو زد رو سرم پاشو گذاشت رو سرم سرمو فشار داد معلومبود حرفه ایه کسشو میخوردم مثل کص دوس دخترم خوشمزه و کوچولو نبود اما بدم نبود پاشدم یه خورده سینه هاشو خوردم و توی دلممم غوغا بودموقعه سکسیه حس بدی داشتم ولی خب کیرم بهم فرمانمیداد چیکار کنم کیرمو دادمبهش اونمیکم خورد خیلی قشنگمیخوردتوی این حال اروم بهشگفتم خوشبحال هرکس کص کونو ترو همیشهمیکنه
میدونمدوس پسر داری خوشبحال چیزی نگفتوبا اونچشایی درشتت وقتی ساکمیزد منونگاه میکرد یکمکه خورد انقد شهوتی بودم ابم اومدسری ریختم تو دهنش . بهم گفت خدا لعنتت کنه
دستمال کاغذی برداشت همش روتف کردتودستمال
کیرمداشت میخابید که سری فرستادمشتوی کصش
باورکنیددوستان ۱۰ دقیقه فقط کردمش ۲ بار ارضا شدو انقدپشتموچنگ زد واقعا نمیتونم بگم چطور بود کص سن بالا مثل میوه رسیده خوشمزس ۱۰ دقیقه کردمو داشت ابممیومد گفت بریز توش لوله بستم منم ریختمتوشو . اونم معلوم بود جون نداره . منم کمرمداشت میترکید از درد دوستانی که ۲ بار ابشوبیاد روی کصمیدونن چی میگم لباسمروپوشیدم بوسش کردم تشکر کردم از اتاق اومدم بیرون ساعت ۴.۳۰ بود یک ساعت دیگه سرویس میومدباید سوار میشدمبرمپادگان از شدت خستگی داشتم میمردم ولی میدونستم اگه با این حال بخابم ۱۲ ظهر بیدارمیشم
به بدبختی اون یک ساعت وایسادم و رفتم پادگان توی پادگانروی صندلی پشت میز خوابم برده بود . واقعا لذت اون کس هنوز قد کیرمه .
دیگه جرعت نکردم به زن عمومبگم ولی گاهی کونش رو دست میزدم وقتی کسی نیست اونمخوشش میاد ولی موقعیت پیش نیومده
ببخشید طولانی شد .
نوشته: پارسا