زن پاک من

همه چی از اینجا شروع شد ، از همین داستان‌ها بود ، از نوجوونی شروع شد ، از جایی که خودم کونی شدم و چند نفر منو کرده بودن تا وقتی که کم کم وارد جوونی شدم و تصمیم به ازدواج گرفتم ، چون معمولا خودم هات بودم بیشتر سراغ سکس و داستان و … رو از سایت ها میگرفتم و خصوصا انجمن کیر تو کس … ، داستان از جایی شروع شد که من علاقه به داستان‌های بی غیرتی پیدا کردم ، اوايل فکرش سخت بود ولی کم کم شد لذت و انگیزه من برای تقدیم همسرم به دیگران … از خودم بگم اسمم حمید هست و الان ۳۰ سال سن دارم و چهره معمولی اما کیر بسیار کوچیک ، و زنم هم مریم ۲۱ سالشه ولی فوق العاده گوشتی و یک کون بسیار گنده که آدم وقتی بهش نگاه میکنه باخودش تصور میکنه نصف وزن بدنش از کونش هست ، قدش ۱۶۷و وزنش ۶۵ کیلو و خوشکل و دلبر ، اما بسیار مقید و مذهبی .‌‌… روزها گذشت و یک سال بعد از اینکه اومدیم خونه خودمون و عروسی کردیم من توی سکس وقتی اوج می‌گرفت حرف های سکسی رو بیشتر میزدم و خوشش اومده بود تا اینکه یه روز که لخت بغلم بود بهش گفتم روزها که بیکاری برو سایت انجمن کیر تو کس داستان‌های قشنگی داره و بخون که قبول کرد و هر روز که میومدم از سرکار یه داستانی تعریف می‌کرد و معلوم بود خوشش اومده ولی همش نگران بود خوندن داستان گناه داشته باشه ، یه روز که ازش پرسیدم در مورد داستان گفت اکثر داستان‌ها رو خونده ولی یه موضوعی رو نخونده بود که گفت داستانهای بی غیرتی بوده و نمیتونه حتی اینجور داستان‌ها رو بخونه و براش سخته ، بهش گفتم عزیزم ، داستان داستانه دیگه بخون هم شب ها حشری تر میشی و هم سرگرم و به اصرار من قبول کرد ،ولی اینبار فرق می‌کرد و وقتی داستان‌ها رو برام تعریف می‌کرد من همچنان شهوتی تر میشدم که تو همین زمانها بود که شب موقع سکس وقتی بهش میگفتم عزیزم میخوای الان مث اون داستانه فلان که اون روز گفتی یه مرد ورزشکار هم اینجا بود که چیزی نمی‌گفت ولی می فهمیدم خیس تر میشه و پاهاش دورم قفل میکنه تا محمکتر بکوبم و لباش گاز می‌گرفت، کم‌کم به جایی رسید که پیشنهاد تری سام دادم بهش ولی به شدت عصبانی شد و یه هفته قهر کرد و گفت فکر نمیکردم حرف های تو سکس رو بخوای واقعی انجام بدی که من ازش معذرت خواستم و اوضاع بهتر شد و زندگی به روال عادی برگشت و اصل داستان از اینجا شروع شد که ایشون یه پسر عمویی داره به اسم یاسین و آدم بسیار احمق و شر و لاتی هست و کارش دعوا بود تو محل و از کار روزگار به خاطر بحث های خانوادگی باهاش بحث کردم و آنجایی که می‌دونستم اگه وا بدم کتک رو خوردم در اولین حرکت توی دعوا یه آجر که کنار درب خونمون بود رو زدم تو سرش که چند لحظه بی هوش شد و از سرش خون اومد و بعد جریان بیمارستان و دعوا های فامیلی ایشون از من شکایت کرد و من محکوم به دیه شدم چون عارضه مغزی براش پیش‌آمده بود و دیه داشت از طرفی من باید حدود ۲ ماه میرفتم به زندان ، اوضاع روحی من و همسرم مریم هم خیلی به هم ریخته بود تا مریم بهم پیشنهاد کرد تا بره با پسر عموش صحبت کنه تا مگه اینکه از خر شیطون بیاد پایین و من که می‌دونستم فایده نداره واسه اینکه دلش نشکنه گفتم خود دانی و مریم یه روز صب رفت پیش این لات بی سر و پا تا ببینه میتونه کاری انجام بده یا نه ، وقتی اومد خیلی پریشون بود و غم عجیبی تو صورتش بود که شروع کرد گریه کردن ، گفتم چی شده ، اولش همش هق هق می‌کرد ولی وقتی باهزار کلک آرومش کردم گفت واسه رضایت گفته که منو میخاد و مریم هم در جوابش بهش سیلی زده بود و اون هم گفته بود تا زنشو نگام ول کن نیستم ، که من هم عصبانی شدم ولی سعی کردم خانومم رو آروم کنم و گفتم درسته قبلا تریسام دوست داشتم ولی به دشمن خودم رو نمیدم که یهو مریم گفت تو که چند وقته کلید کردی رو اینجور چیزا برات چه فرقی میکنه ، من اگه تو یه روزم بری زندان میمیرم و حاضرم هر گوهی بخورم ، با این کار هم رضایت میگیریم و همم یه جور فانتزی تو ارضا میشه ، که من گفتم عمرا با این آدم لاشی ، یه ساعت بعدپیام به گوشیم اومدکه فکراتو بکن وگرنه بد میشه که استرسم بدتر شد و خودمم رفتم تو فکرو تا چند روز خواب نداشتم … یه روز به مریم گفتم باشه قبول میکنم ولی بهش نگو من میدونم ، نمیخوام تحقیر بشم و باهاش قرار بزار و قبلش ازش امضا بگیر که مریم هم با اکراه قبول کرد و قرار گذاشت بیاد خونه خودمون و ما جوری وانمود کنیم که انگار من خبر ندارم و خو نه نیستم ، روز بعد من توی سالن راهرو قایم شدم و دیدم زنگ خونه رو زدن و این لات بی سر و پا اومد تو خونه و با تحقیر داشت مریم رو جر میداد ، مریم سلام کرد و اون در جواب گفت نگفتم زنشو میگام ، خودش کدوم گوریه که گفت فرستادمش پی نخود سیاه نمیاد، بیا کارتو بکن و برو و بعدم فراموش کن ، گفت باشه و برگه رو امضا کرد و مریم رفت تو بغلش و وانمود می‌کرد اونو میخواد و من از دور نظاره گر بودم ، مریم یه تاپ مشکی و ساپورت مشکی بدون سوتین داشت که خیلی با بدن بلوریش خودنمایی داشت و کونش هر کیری رو تکون میداد و شروع کرد به لباس در آوردن و این لات هم لخت شد ، چشمتون روز بد نبینه هم متنفر بودم ازش و هم اون حس کونی بودن خودم و گوشتی بودن زنم باهم قاطی شده بود و کیرم شروع کرد به دراز تر شدن ، حالا کیر این پدر سگ اندازه یه کیر خر هم بیشتر بود و بزرگ که سریع مریم رو دمر کرد و شروع کرد به تلمبه زدن عین ندیده ها و مدام به من و مریم فوش میداد و کون ژله ای مریم تکون تکون می‌خورد و صدای آه و ناله زنم کل خونه رو پر کرده بود و بعد آبشو ریخت رو کمرش و به مریم گفت دفعه آخرتون باشه با من در میوفتین که مریم گفت باشه و اون رفت ، وقتی رفتم پیشش انگار غم قبل سکس رو نداشت و ازم تشکر کرد ، گفتم چرا تشکر ، گفت هم تو به فانتزی رسیدی و هم دیگه نمیری زندان و کون و کص من هم که یه حالی کردن ، اینو گفت و فهمید چی گفته و قرمز شدکه خندیدم و گفتم مرسی که درکت بالاس ، گفت عوضش باید به هم قول بدی که گفتم چه قولی گفت هر وقت بخوام بزاری برم پیش این پسرعموم…‌‌.‌ ادامش اگه بخواین در قسمت های بعد میزارم …

نوشته: حمید

دکمه بازگشت به بالا