ساک تو مستی

ماجرا رو ازونجایی شروع میکنم که ۴ سال پیش با یه رفیق درجه ۳ که شناخت زیادی ازش نداشتم،تو یه کاری شریک میشم که من سررشته ای توش نداشتمو مرتبط به تحصیل من نبود و در راستای رشته ی اون بود.به دلیل اینکه مهرشاد به شدت سوسول بود و ته تغاری ومرد کار نبود و هم اینکه بعدا متوجه شدم که راجع به دستاوردهای این شغل که قبل انجامش واسه متقاعد کردنم واسم تعریف کرده بود چقدر کودکانه فکر کرده بود و عملا اصلا نتونستیم سرپا نگهش داریم و با ضرر و از دست دادن سرمایه کار و کاسبی رو جمع کردیم.تو اون دوران دوست دختر چند سالمم وقتی دید آس و پاس شدم به دلایلی باهام به هم زد.من خیلی ضربه ی بدی خوردم،هم مالی،هم روحی و هم اعتبار تو خونه و جمع رفقا که مدام سرکوفت میشنیدم.اما مهرشاد عین خیالش نبود،دنبال یه کار و یا ایده ی جدید بود که دوباره از خونواده سرمایه بگیره و شروع کنه.
بعد از جدایی تقریبا یه دلخوری و کینه که تقریبا از طرف من بود باقی مونده بود تا نزدیک ۶ ماه بعد ازون یه عروسی دعوت بودیم که همو دیدیم و فهمیدم سحر نامزدشه و ماه دیگه عروسیشونه.سحر هم سن من بود و مهرشاد ۳ سال از من بزرگتر.خلاصه بعد اون دیدار دوباره کم کم بیشتر همو دیدیم و من دلخوریم ازش رو فراموش کردم و تو تدارکات عروسیش کم نذاشتم.سحر آدم معقول و معاشرتی با پوست سفید و هیکل پر و سینه های تقریبا درشتش تمامی ملاکهای زن زندگی رو داشت.من هیچ حسی بهش نداشتم،حتی وقتی موقع پیش فیلم عروسیشون هنگام تعویض لباس سهوا در اتاق و باز کردم و با سوتین سفید دیدمش و سریع بستم،کلا جریان رو فراموش کردمو این صحنه تو اون دوران تو ذهنم یادآوری نشده بود.

ما یه اکیپ دوستانه ی درجه یک داشتم که تقریبا همه زوج ازدواج کرده و یا دوست بودن،البته چندتایی مجردم پیدا میشد.مهرشادو سحرم بعد ازدواج به این اکیپ راه پیدا کردن و تقریبا ۹ ماهی از ازدواجشون گذشته بود که من توی همچین جمع هایی متوجه شده بودم که مهرشاد اصلا زن داری رو بلد نیس. خیلی کودکه هنوز.
اون اوایل که سحر هیچکی رو نمیشناخت و خب خجالتی هم بود و با کسی گرم نبود هم،مهرشاد هواشو نداشت،مثلا تو خوردن غذا و برداشتن چای از وسط جمع،تو بازی های دسته جمعی،مشروب خوردن و مست کردن ها،دستشویی رفتنهای یواشکی هنگام پریود یا مستی و غیره ،مهرشاد حواسش بهش نبود،سحرم چون منو از قبل عروسیشون شناخته بود و صمیمی تر بود،خیلی از من کمک میگرفت.
یه شب که خونه ی پدر بزرگ یکی از بچه ها بودیم،ساعت ۳ شب بود،مهرشاد مست کرده و بود و خوابیده بود،و کلا همه بچه ها متفرق بودنو به نوعی مشروبه ته انداخته بود،منو سحرم رو تاب دو نفره بودیمو من هی تندش میکردم و اون میگفت ،نکن،بالا میارم روتاا،و صداشو بچه گونه میکرد.
سیگارو روشن کردم،گفت بده چند کام بگیرم،بهش دادم،وقتی میخواس بهم برگردونه،جای رژش رو فیلتر بود،که عذر خواهی کرد و میخواست بندازه دور،که گفتم واسه چی،اشکالی نداره. که گفت مهرشاد میگه سرب واسه بدن خوب نیس.خندیدم،گفت یه رفتارایی داره و کارایی میکنه که آدمو دیوونه میکنه،خیلی سوسوله.با ناراحتی سرشو انداخت پایین،دوباره شروع کرد گفت الان امشب یه نصفه لیوان خورده مست کرده.خب منم آدمم،شوهر کردم دوس دارم همچین لحظاتی رو پیش شوهرم باشم.دوباره سکوت کرد و گفت فقط اینا نیستا،کلا تو همه چی ضعیفه،همه چی.
تقریبا منظورشو از همه چی میدونستم،چون تو همون دوران شراکت با ماشین باباش ۲ تا کس بلند کرده بودیم و ویلا برده بودیم،یه تاخیری خورده بود،تقریبا‌۴۵ دقیقه رو کار بود،بعدش بردیمش سرم زد.
گفتم میدونم چی میگی،ولی خب هرکس یه جوره دیگه،سخت نگیر.
سرش رو به تایید تکون داد ولی معلوم بود قانع نشده.
منو مهرشاد کاملا هم قد و هم هیکل همبم،یعنی ۱۷۵ ،وزنیم هر دو زیر ۷۰.
برگشت گفت تو رو خدا توام اگه عین مهرشادی هیچ دختری رو بدبخت نکن.
دیگه بهم بر خورده بود و خواستم یکم پرده های حیا رو کنار بزنم.گفتم منظورتو فهمیدم،اما عزیز من اون چیزی که میگی به قد و هیکل تنومند نیس،به سرد و گرم بودن طرف بستگی داره،چه پسر چه دختر،شاید مهرشاد خیلی سرد باشه،اونوقت من با همون اندام خیلی هات باشم.
گفت والا چی بگم و منم دیگه ادامه ندادم و چند لحظه ای سکوت بینمون حکم فرما شد. تا اینکه دیدم میگه سیگاره کار خودشو کرد،مشروب خودشو واکرده و تهوع دارم و من سعی میکردم حال و حواشو عوض کنم که دیدم پا شد یه دستش به دیواره،یه دستش جلو دهنش و بی صدا داره سمت دستشویی که سمت چپ ساختمون بود میره، فهمیدم میخواد بالا بیاره و پشت سرش رفتم.پشت در که رسیدم صدای اوغ زدن میومد درو زدم جوابی نداد و در و وا کردم جلو روشویی بود و خم وایساده بود،با اون که از بوش خودمم تهوع میگرفتم وایسادمو از پشت شکمشو پشتشو مالیدم،تو همین حین جرقه از زمانی خورد که تو همین خم بودن و تعادل نداشتنش کونش چسبید دقیقا به کیرم یه چند ثانیه موندو جدا شد،یهو برقی به جونم افتاد و برای اولین بار به نیت سحر کیرم یه وولی به خودش خورد.منم همینجوری پشتشو میمالیدم،بالا آوردنش تموم شده بود،اما ریز سرفه میکرد ،این بار خودم چسبوندمو با دستم که داشتم شکمشو میمالیدم به عقب فشارش دادم،که گفت این تو جای اینکار نیس.حالم خوبه برو خودم میام.یهو انگار آب سردی روم ریختن،استرس گرفتم که این چه کاری بود و راه افتادم به سمت تاب و از خودم شاکی بودم.بعد چند دقیقه اومد و موهاش رو به پایین بودو رونهای پُرشو به هم میمالوندو سمت تاب اومدو کنارم نشست و گفت آی مامان جون مردم.نشست کنارمو گفت لرز دارم،دست انداختم دورش،تابستون بود ،ولی فشارش افتاده بود،چسبید بهم و گفت دلم میپیچه.
یکی از آخرین زوجهای باقی مونده ی تو حیاط هم از کنار ما رد شدن و تعارف به داخل زدن،پشت بندش عرفان کع رفیق صمیمیم بود آخرین زوجی بودن که پاشدن برن داخل و با کمی فاصله بودن و از همونجا گفت،ما هم که رفتیم داداش،یه شیطنتی تو حرفش بود.
سحر گفت همه رفتن تو بغل هم بخوابن،شوهر ما رو باش.
به خودم فشارش دادم وسری به نشونه ی همدردی تکون دادم،اینجور بغل گرفتن و راحت بودن معمولا عادی بود،اما هیچ وقت توجه نداشتم که از پهلو هم به بغلت بچسبه ،برخورد سینه های نسبتا درشتش به بدن انقدر جذابه،مخصوصا اینکه اون لحضه از بالای تاپش مقدار زیادی از چاک و تپلی هاشو میدیدم. گفت میدونی تو چرا خوبی؟چون حس میکنم همه چی رو درک میکنی. گفتم ممنون عزیرم. گفت البته جز اینکه آدم تو حین بالا آوردن نمیتونه سکسی باشه.و سرشو برگردوندو چشمم که به سینه هاش بود رو یه لحظه دید و نتونستم جمعش کنم.گفت،نخیر مثل اینکه امشب کلا آمپرت بالا زده،نرم بخوابم،پیشت سوخت دادم،البته لحن گفتنش اصلا تند نبودو مهربانانه بود،اومد پاشه که نذاشتم از بغلم جدا شه،گفت بذار برم دیوونه
_حالا دیگه پیش من بمونی سوخت دادنه؟
_اینجوری که تو امشب واسه من سیخ کردی،آره.
لبخند زدم،و دوتایی چشممون به کیرم که برجسته شده بود افتاد،اینبار سحر خندیدو گفت دلتو صابون نزن امشب شدنی نیس،
_فقط امشب نمیشه؟
_یعنی این حست لحظه ای نیس؟ نیت کردنمو داری ؟
_فقط در صورتی که تو هم بخوای
_مهرشاد چی؟
_منو مهرشاد خیلی به بدهکار تر ازین حرفاییم
_درسته،اونم که تو تمام کارها ازت کمک میگیره،شاید نیاز زنشم یکی دیگه باید برطرف کنه،ولی امشب نمیشه
_همه خوابن که
_من حالم خوب نیس آخه
و یه نگاهی به خشتکش انداخت
خندیدم و گفتم شانس ما رو ببین،الان وقته پریوده؟ بعدا از تصمیمت پشیمون شدی امشب رو فراموش کن
_نمیشم
_میشی،الان مستی حالیت نیس
_پس از مستیم استفاده
_چجوری ؟از پشت سرپایی؟(با تعجب)
_خفه شو،آرزوشو جفتتون به گور میبرید.(با نرمی ادامه داد)اگه توام بدت نمیاد،بلدم بخورم.
_اینجا دید داره،بریم پشت جلو دستشویی
پا شدیم به سمت دستشویی رفتیم،چسبیدم به دیوار،گرفتم بغلمو شروع به لب گرفتن و سینه هاشو میمالیدم،اختلاف قدمون خیلی کم بود،کونشو چنگ میگرفتمو و به سمت جلو فشارش میدادم که کسش به کیرم مالیده میشد و نفسش چند بار خیلی عمیق شد.بعد چند دقیقه لب رو جدا کردیم و تو بغل هم بودیم و منتظر اینکه کدوممون تقاضای استارت رو میکنه.که سحر گفت،مرتضی نمیخوره واسم،منم نمیخورم،وگرنه من حس خوبی به این کار دارم،و تو میتونی تجربه ی اولم باشی.
گفتم تجربه کن که دیوونت بشم.خم شدو رو زانو نشست،با کمکش کمربندو وا کردمو شلوارو شرت و تا وسطای رانم پایین کشیدیم،کیر شقمو تو دستش گرفت و برانداز کرد،گفت هیکلاتون یکیه،ولی مال تو بزرگتره ،و گذاشت دهنشو لبشو دورش گذاشتو سر داد تا نزدیکای آخرش،نفس من که بند اومد،خودشم نفس کم آورد،یه نفس عمیق کشیدو همونقدری که دهنش بود رو دو سانت عقب و جلو میکرد و تقریبا سه چهارمشو تو دهنش جا داده بود ،لامپ دستشویی از شیشه‌ی درش به اونجا میتابیدو کمو بیش میتونستم ببینم چهرش رو،موهای فرش از زاویه دید من خیلی جذاب شده بود و مشخص بود که داره تمام تواناییش و مهارتشو میذاره.از دهنش کشید بیرون،نفسی تازه کرد و یکی یکی تخمامو تو دهنش گرفتو حسابی مکید و در آخرم جفتشو با هم.
گفتم عجب خریه مهرشاد،چه لذتی رو پس میزنه،
دوباره گذاشت دهنشو عقب جلو کردنش رو ادامه داد،نگاش میکردم و فکر میکردم حالا حالاها این لذت ادامه داره،تا اینکه چشاش رو رو به بالا انداخت و باهام چشم تو چشم شدو ادامه داد. این صحنه چنان از لحاظ ذهنیم شیرین و سکسی بود که اختیارم از دستم خارج شدو پمپاژ شروع شد،یه لحظه چشمش درشت شد،اما خیلی خوب مدیریتش کرد و خودش جلو و عقب میکردش و میمالید ،پاهام شل شد اما نمیخواستم ضعف نشون بدمو سعی میکردم هرچی که دارم خالی شه.
کامل ارضای جسمی و روانی شده بودم که دیدم پاشد،چیزی تو دهنش نبود،تو چشام خیره شد،گفتم عالی بودی،واست جبران میکنم. گفت انقدر باید بخوریش واسم که جبران شه.یه چشم گفتم و خندیدیم و رفتیم به سمت داخل.
متاسفانه هنوز فرصت سکس رو پیدا نکردیم،اما جفتمون لحظه شماری میکنیم.
با تشکر از وقتی که گذاشتین،ممنونم که توهین نمیکنین ❤

نوشته: آخرین مجرد

دکمه بازگشت به بالا