سایه -هشت شش (۱)

وقتی از هم خداحافظی کردیم و از پشت داشتم رفتنشو نگاه میکردم هیچ وقت فکرشم نمیکردم مجبور باشم مدت زیادی نبینمش…
من رامین هستم
یه مرد که مثل یه سکه دو رو داره
روی اول یه متخصص آزمایشگاه که سالها پیش از زنش جدا شده و با پدر و مادرش زندگی میکنه و روی دوم یه مامور امنیتی تقریبا رده بالا که بین سرویس اطلاعات خارجی و ضد اطلاعات جا به جا میشه
اوایل سال ۱۴۰۰ بود که تنهایی بد جوری داشت اذیتم می‌کرد و تحملم داشت تموم میشد صرف داشتن رابطه جنسی اصلا واسم مهم نبود بلکه نیاز به یه همدم و همصحبت داشتم اما به خاطر ماهیت کارم نمیتونستم وارد رابطه بشم تا اینکه رفتم پیش رئیسم که بهترین رفیقم بود
گفتم سلام حاجی اونم با لبخند همیشگی جواب داد به به سلام به دکتر خوشتیپ خودمون چه عجب از این ورا ؟
گفتم حاجی خوبه همین امروز با هم صبحانه خوردیم دیگه این چند ساعت چه عجب داره ؟
جواب داد کور بشه اون بقالی که مشتریشو نشناسه من که میدونم یه گیری توی کارت هست که اومدی پیش من بگو داستان چیه؟
گفتم حاجی میخوام یه دوست جنس مخالف پیدا کنم خیلی تحت فشارم
بلند زد زیر خنده و گفت من که میدونم تنهایی اصل داستان نیست دلت یه بغل گرم و نرم میخواد و شروع کرد اذیت کردن وقتی خوب هرچی دوست داشت گفت و خنک شد با لحن پدرانه گفت رامین جان خودت میدونی چقدر واسم ارزشمندی و میدونی مثل پسرم دوستت دارم و اصلا نمیخوام آسیبی بهت برسه اولا این گفتگو اصلا اتفاق نیفتاده دوما برو هر کاری که صلاح میدونی انجام بده اگر مشکلی پیش اومد روی کمک من حساب کن
وقتی از اتاقش خارج شدم خیلی حالم خوب بود و میدونستم اگر مشکلی هم پیش بیاد هوامو داره
با یه سیم کارت متفرقه یه اکانت تلگرام ساختم و رفتم توی یکی از این رباتهای چت ناشناس عضو شدم
با آدمای زیادی حرف زدم تا اینکه یه شب که دنبال یه هم صحبت می گشتم پیداش کردم
اسمش مینا بود یه دختر دهه شصتی مجرد که توی یه خانواده ۷ نفره توی کیانمهر کرج زندگی می‌کرد . کلی حرف زدیم و همون شب اول به مبادله شماره رسیدیم و تا ساعت ۵ صبح صحبت کردیم و امیدوار شدم که ممکنه شخص مناسبو پیدا کرده باشم
توی مدت دو هفته که صحبت کردن ادامه داشت سه بار قرار گذاشتیم که دو بار از طرف من و یک بار از طرف اون کنسل شد . رسیدیم به قرار چهارم یه کافه توی گلشهر کرج واقعا مثل یه پسر کم سن اشتیاق دیدنشو داشتم چون عادت دارم زودتر برسم و همه جزئیات واسم مهمه یه میز نزدیک در ورودی انتخاب کردم که اگر مشکلی پیش آمد بتونم سریع بزنم بیرون
ساعت پنج و نیم عصر دیدمش که از اون طرف خیابون داره میاد . یه دختر ۱۷۰ سانتی با موهای بلند عینک طبی شلوار جین مشکی و مانتو قرمز مشکی که با کفش پاشنه بلند ترکیب قشنگی درست کرده بود . به محض ورود اومد طرف من چون عکس همو دیده بودیم پیدا کردن من خیلی سخت نبود . من واسه استقبالش بلند شدم که خیلی راحت و خودمونی دستشو دراز کرد و با من دست داد . از هر دری حرف زدیم و فهمیدم واقعا میتونه دوست خوبی باشه منتهی بهش گفتم ببین اگر هر جای این دوستی دیدی نمیتونی ادامه بدی بهم بگو . چند هفته گذشت دیگه به جای صندلی مقابلم بیشتر کنارم می‌نشست و چند باری موقع خداحافظی بغلش کرده بودم . اندام قشنگی داشت وزن متناسب و بدون شکم و البته از زیبایی چهره بی بهره نبود به گرفتن دستش عادت کرده بودم پاییز رسیده بود و هوا داشت سرد می‌شد یه روز در حال قدم زدن بهش گفتم : مینا چقدر به من اعتماد داری؟ یکی از لبخندای مخصوص خودشو زد و گفت خیلی حالا بدون حاشیه بگو چی توی ذهنته؟ گفتم میخوام ببرمت یه جایی چند ساعت تنها باشیم و بتونم حسابی بغلت کنم دوباره خندید و گفت باشه مشکلی نیست اما تو که پدر و مادرت همیشه خونه هستن منم که خونمون همیشه پره کجا بریم ؟ گفتم میگردیم از توی دیوار یه جا پیدا میکنیم اونم گفت اوکی و روزشو فیکس کردیم . از توی دیوار یه جایی توی دهقان ویلا پیدا کردیم و من روز موعود قبل از اینکه مینا برسه با دستگاه همه جای اون خونه گشتم تا مطمئن بشم دوربین یا شنود نیست .
وقتی کارم تموم شد واسش لوکیشن فرستادم و منتظر شدم چند بار تا قبل از اینکه برسه اسپری زدم با اینکه دوش گرفته بودم حس میکردم بوی عرق میدم واقعا نمیدونستم چی قراره بشه . ثانیه ها گذشت و یار رسید وقتی درو باز کردم و اومد داخل یه جوری بغلم کرد که خستگی ۴۱ سال زندگی از تنم در اومد. همزمان که کلید درو میچرخوندم تا قفل بشه توی گوشش گفتم اجازه هست؟ اونم گفت بله و آروم لبمو روی لبش گذاشتم و از زمین کنده شدم چند دقیقه داشتیم لب همو میخوردیم تا یادم اومد هنوز جلوی در هستیم و کلی خندیدیم مینا رفت توی اتاق و لباسشو عوض کرد و با یه ست ورزشی سبز و مشکی اومد بیرون من نگاهش کردم و گفتم واو این همه خوشگلی زیر اون مانتو مخفی شده بود ها
لبخند زد و دستاشو باز کرد منم بدون صحبت ایستاده بغلش کردم و لباشو خوردم اومدم سمت گردنش و صدای آهی که کشید واسه من مجوز ادامه بود توی گوشم گفت اروم باش وقت زیاده منم جواب دادم هم وقت کمه هم من وحشی شدم از زمین بلندش کردم و رفتم روی مبل نشستم و روی پام قرارش دادم در حین بوسیدن دستم روی شکمش بود و منتظر اجازه خودش بودم که دستمو توی دستش گرفت و روی سینه چپش گذاشت و منم آروم شروع کردم به نوازش و چلوندن سینه چپش توی گوشش گفتم رونمایی میکنی از این خوشگلا؟ خندید و دستاشو بالا برد گفت اول تاپمو در بیار زیرش یه سوتین مشکی که با پوست سفیدش تضاد قشنگی داشت وقتی بازش کردم دو تا سینه سفت و سربالا داشت بهم چشمک میزد که مثل قحطی زده ها شروع کردم به خوردن و مالیدن که صدای مینا از ناله به جیغ رسیده بود و شروع کرد به نفس زدن و داد زد بغلم کن و جوری سفت بغلم کرد که وقتی ارگاسم شد صدای قلبشو میتونستم بشنوم . چند دقیقه توی حالت خلسه بود داشتم موهاشو نوازش میکردم که دیدم داره با دستاش کتف و کمرمو نوازش میکنه ازش پرسیدم خوب بود؟ جواب داد عالی بود منم گفتم این راند اول بود با انگشت به سمت پایین اشاره کردم گفتم اون راند دومه و خودتو آماده کن چون میخوام جوری بخورمت که پرواز کنی دوباره لبخند زد و گفت بی‌صبرانه منتظرم …
ادامه دارد.
خواننده گرامی اسامی ساختگی است و هرگونه شباهت تصادفی میباشد …

نوشته: رامین

دکمه بازگشت به بالا