سحر: میلف سرپا
خب سلام
من اولین بارمه ک دارم داستان مینویسم پس ایراد نگیرید لطفا
اسمم امیره ۲۸ سالمه و ۲۰۶ دارم😂
متولد ۷۳م باشگاه نمیرم سیکس پکم ندارم ولی ناموسن خوشتیپم قدم ۱۸۰ وزنمم تقریبا ۸۰
این خاطره مربوط ب دی ماه هزاروچارصده
آقا ما ی اکیپ تقریبا بیست نفره داریم ک پنج ساله رفیقیم باهم
تو این اکیپ ی خانوم با دوتا بچه هم هست ک جفتشونم دخترن و ۲۰ و ۲۲ سالشونه
اسم این خانومو میذارم سحر تو این داستان
سحر از همسرش جداشده متولد ۶۳ کمر باریکی داره کون خوش فرمی داره اگر اشتباه نکنم سایز ممهش هم ۷۵ باید باشه قدشم حدودا ۱۶۰
مربی ایروبیکه و با دوتا دختراش همش تو باشکاس
تیپش تو اکیپ معمولیه ، لختی نمیگرده معمولا با بولیز و شلواره مگر اینکه مهمونی باشه و لباس مجلسی بپوشه
آخرای آذر ماه بود ک تولد محمد رفیقمون بود و سحراینام دعوت بودن تا اون موقع کلی مهمونی رفته بودیم و دورهمی داشتیم ولی ناموسن رو کسی فاز نداشتم تو اکیپ
شب قبلش سحر زنگ زد گفت امیر من ماشینم مشکل داره نمیتونیم با ماشین بیایم اگه میتونی بیا دنبالمون باهم بریم گفتم باشه مشکلی نیس آقا فرداش ساعت سه اینطورا رفتم دوش گرفتم و کت و شلوار و ادکلن و آرایشگاه تا حدود ساعت شیش،شیشونیم رسیدم دم در آرایشگاه زنگ زدم گف نیمساعت دیگه کارمون تموم میشه
تو او نیم ساعتم ی رل گل چاقیدم نصفشم کشیدم تا بالاخره اومدن و راه افتادیم
یساعتی تو راه بودیم ولی سحر خیلی تو فکر بود و حالش گرفته ، من و پریسا و سپیده ماشینو گذاشته بودیم رو سرمون با موزیک میخوندیم و میرقصیدیم تا رسیدیم باغ ، رفتیم پیش بچه ها و سلاملیک کردیم سحر و دوتا دختراش رفتن رختکن لباساشونو عوض کردن و اومدن
سحر ی لباس تنگ قرمز پوشیده بود نگم براتون… آستین نداشت یقیهش باز بود و سینه ریزش وصل شده بود ب خط ممههاش از پایینم کلا ی وجب زیر باسنش بود و ی جوراب شلواری ازین نازکام پوشیده بود ک من با کلی دقت فهمیدم جوراب شلواریه
خلاصه موزیک پلی شده بود و همه وسط بودیم
اومدم نشستم رو صندلی کنج سالن با حسین و محمد و زیدش و پریسا دختر سحر و دوستای زید محمد داشتیم مشروب میخوردیم ک یهو سحر پیام داد:امیر بدون اینکه بچهها بفهمن میتونی مشروب بیاری بخوریم؟
پیام دادم تو ماشینم هست برو دم ماشین منم الان میپیچم میام
تا اون موقع ندیده بودم سحر مشروب بخوره خلاصه ی هایپ گرفتم دستم کتمم انداختم روش هایپ خودمم برداشتم رفتم تو پارکینگ دم ماشین دیدم وایساده درو وا کردم از صندوق شیشه هنسیو درآوردم نشستیم تو ماشین
چون بار اولم بود ک با سحر مشروب میخورم پیکارو کم میریختم ک بگا نریم پنج تا پیک کوچیک زدیم و لابلای پیکام سیگار میکشیدیم و گپ میزدیم
گفتم چته امشب نامیزونی چیزی شده؟ گف آره با بابامینا بحثم شده و باید خونمو جدا کنم باهاشونو کلی دعوا دارم و ازین داستانا یهو زد زیر گریه اشکاشو پاک کردم دستمو انداختم رو شونش بغلش کردم سرشو گذاشت رو سینم بنده خدا مث ابر بهاری میبارید
منم ازون بالا چشمم خورده بود ب سینهش تو بغلمم بود کیرم چوب شده بود 😂
یکم شوخی کردم باهاش و حالش خوب شد گفتم بابا یکم استراحت ب خودت بده ، خسه نشدی همش کار همش تو مخی ؟ اصن ی چند روز برو ی مسافرتی چیزی یکم ریلکس کن
گف بابا امیر توم دلت خوشهها کسیو ندارم ک تو شهرهای دیگه خونوادهمم ک همینجان جاییو ندارم گفتم برو ویلای من کلی تارف ک ن و مزاحم نمیشم و حالا یکاریش میکنم و فلان و …
گفتم اصن ی هفته ده روز دیگه دوسه روز تعطیلیه چارتایی با بچهها میریم رامسر ویلای من
گف حالا ببینم چی میشه ولی فعلا ب بچهها چیزی نگو راجب این قضیه گفتم حله
رفتیم تو سالن دوباره با بچهها رقصیدیم و شامو خوردیم و رفتیم خونه
سحر و بچهها رو گذاشتم خونهشون و خودمم برگشتم خونه دیدم سحر پیام داد مرسی بابت امشب
گفتم قربونت سحر جان کاری نکردم که
گف همین ک درد دل کردم سبک شدم و ازین حرفا
سه چهار روز گذشت زنگ زد سلاملیک واحوال پرسی گفت کی بریم شمال؟ اولش فکر کردم داره شوخی میکنه
گفتم هر موقع شما بگی
گفت واس همین تعطیلات تایمت خالیه؟
گفتم آره اوکیه
گفت فقط نمیخوام بچهها بفهمن،دوس دارم تنها باشم مشروب بخورم چت کنم بچهها باشن نمیشه
گفتم حله.خدافظی کردیم
پیش خودم گفتم امیر میلف ب این خوبی اگه نکنی خری
سه شنبه شب قرار شد راه بیفتیم ولی من نرم دم خونه دنبالش
صبش رفتم دارو خونه ی بسته لباس کار و ی بسته جینکو بیلوبا ( قرص افزایش میل جنسی خانوما ) و ی بسته ویاگرا گرفتم رفتم مغازه
شب اسنپ گرفت اومد دم مغازه پیش من منم مشروب و گل گرفتم و ساکمم جمع بود
ساک و کولههامونو گذاشتم رو صندلی عقب و راه افتادیم
شامو جاتون خالی تو راه زدیم دور و بر چهار صب رسیدیم ویلا
ماشینو خاموش کردم وسایلمونم بردم تو رفتیم طبقه بالا گفتم تو تو این اتاق بخواب ک مستره منم تو اتاق کوچه میخوابم، تارف نکن اگر خواستی دوش بگیری آب گرمه
خلاصه انقد خسته بودم ک تا سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد
ساعت دو از خواب پاشدم رفتم پایین سمت آشپزخونه دیدم سحر مث همیشه با ی تیپ معمولی ی شلوار و پیرن سفید پوشیده بود گفت چیزی پیدا نکردم واس صبونه فقط چایی گذاشتم با بیسکوییت بشین چایی بریزم
گفتم خودت چیزی خوردی؟
گفت آره من خوردم
گفتم باشه برو آماده شو بریم خرید
رفتیم ی فروشگاه و مرغ فروشی و قصابی خرید کردیم و ناهارم بیرون زدیم برگشتیم شد ساعت هفت غروب
لباس راحتیامونو پوشیدیم و شیشهایو هایپ و برداشتم از تو یخچال گفتم بشینیم بخوریم؟خندید گفت بخوریم
گفتم پس من میرم میزو بچینم
رفتم بغل استخر میز و صندلی گذاشتم اسپیکر روشن کردم میزو چیدم ، ژامبون و چیپس و خیارشور ریختم تو ظرف ، هایپارم ریختم تو لیوان ، ی ویگرا انداختم بالا تو هایپ اونم سه تا قرص جینکو پودر کردم ریختم و بهم زدم نشستیم شرو کردیم ب خوردن لا ب لایه پیکا حرف میزدیم سیگار میکشیدیم، ده دوازده تا پیک خوردیم مست پاتیل یهو گفت از بهار چ خبر ؟
گفتم یماهه کات کردیم
گفت سر چی گفتم سر دعواهای کصشر و گیر دادنای الکی
گف اون اصن در حد تو نبود و شروع کرد تعریف کردن از من
یهو ی نیشخند شیطنت آمیز زد پرسید رابطهم داشتین باهم؟
گفتم چ رابطهای؟
خندید گفت سکس دیگه
گفتم آره
گفت چند بار گفتم من با اکثر رلام سکس داشتم با بهارم هفت هشت بار
چشاشو گرد کرد گفت واقعا ؟ گفتم آره .زد زیر خنده با ی لحن بچهگونه گفت پس بلدکاری .گفتم آره بابا امیرما ناسلامتی .زدیم زیر خنده گفت من دیگه نمیخورم گرممه
گفتم لباس خنکتر نیاوردی گف چرا آوردم تا تو ی رل گل بپیچی میرم عوض میکنم میام
رلو چاقدیم داشتم میکوبیدمش رو میز یهو در استخرو وا کرد اومد تو دیدم ی تاپ تنگ نقرهای براق یقه باز و ی ساپورت ازین براقا ست همون تاپه پوشیده ، وااااای سینه و کون خوشگلش منو منگ خودش کرده بود تاپش تا بالای نافش بود و فاق ساپورتش رفته بود لای چاک کصش ، ی نگاه ب سحر کردم ی نگاه ب کیرم دیدم وضع خرابه😂
گفتم چقد سکسی شدی سحر
گفت برو بابا من همیشه جذابم و خودشو لوس کرد
گفتم بله دقیقا همینه
رلو روشن کردم چند تا دم گرفتم پاس دادم بهش چند تا دمم اون گرفت شروع کرد ب سرفه کردن
هایپشو دادم بهش گفتم بخور گلوت بازشه
خلاصه چند بار رل بینمون رد و بدل شد و پاره شده بودیم
یهو شوخی شهرستانی کرد بغل استخر نشست آب پاشید روم منم آب ریختم روش بلند شد مثلا فرار کنه پاش سر خورد افتاد تو آب
اونجایی ک افتاد تو آب عمقش یکو بیست اینطورا بود تا زیر سینه من بود ولی بدبخت چون بالا بود ترسیده بود داشت دست و پا میزد
پریدم تو آب بغلش کردم ک بتونه وایسه دست انداختم دور کمرش چسبید بهم پاهاشو قفل کرده بود دور کمرم دستاشم انداخت رو شونم یکم نفس نفس زد سرشو گذاشت رو سینهم گفتم خوبی؟سرشو تکون داد ک ینی آره خوبم
حالا کیر من کم مونده شلوارکمو پاره کنه بزنه بیرون😂
دقیقن کونش افتاده بود رو کیرم
گفتم ببینمت
سرشو آورد بالا لباس و موهای خیسش و اون کون خوشگلش ک رو کیرم بود بدجوری حشریم کردم
دست انداختم زیر لپای کونش آوردمش بالاتر ی بوس دوسه ثانیهای آروم از لباش گرفتم لبمو جدا کردم گفتم خوبی دیگه؟
گفتم اوهوم بعد لباشو چسبوند ب لبم
یکم از هم لب گرفتیم و همینجوری ک پاهاش دور کمرم قفل بود و لبای همو میخوردیم دستم رو کمر و کونش بازی میکرد بردمش تو عمق نیم متری
ی پنج دقیقه ای تو این فاز بودیم دستمو بردم سمت کش ساپورتش لباشو جدا کرد چش تو چش شدیم لبامو چسبوندم ب گردنش
از لاله گوشش تا سرشونههاشو میبوسیدم و مک میزدم
دیگه نفساش عمیقتر و صداش بلندتر شده بود منم دستمو از پشت برده بودم زیر شورتو لپای کونشو میمالیدم
فهمیده بودم رو گردنش خیلی حساسه
چرخوندمش کونشو چسبونده بود ب کیرم من از رو تاپ و ساپورت کص و ممههاشو میمالیدم و گردنشو میخوردم
دستمو بردم تو ساپورت و شورتش دیدم لیزه انگشت بزرگمو گذاشتم رو چوچولش کونشو میمالید ب کیرم
تاپشو از تنش درآوردم قمبل کرد دستشو گذاشت رو لبه استخر بند سوتینشو وا کردم سوتینشو درآوردم
دست انداختم رو کش ساپورتش کشیدم پایین شورت و ساپورتش همزمان اومد تا زیر کونش دوتا قلمبه یهو پرید بیرون از تو ساپورت دلم نیومد اسپنک نزنم
دستمو شل کردم یدونه زدم رو لپ کونش ی آه خیلی خوشگل کشید و حشری ترم کرد
برش گردوندم چشمم خورد ب سینههاش
وااااای خدا با اینکه دوتا شکم زایده بود و حدودا چهل سالشم بود ولی چ هیکل خوشتراشی داشت ، ممهها مث توپ هندبال سفت و شق و رق ، کمر باریک هیکل هفتی و کون خوشگل
بقلش کردم یکم لبای همو خوردیم نشوندمش رو لبه استخر همینجوری ک ممههاشو میخوردم ساپورتشو درآوردم
داشت از حال میرفت
دستاشو تکیه کاهش کرده بود و کمرشو گود کرده بود ، ی انحنای خوشگل داده بود ب بدنش و سینههاش تو دهن من بود و داشت نفس نفس میزد
دستمو بردم دور کمرشو بقلش کردم
تیشرتمو درآورد و چسبید بهم گردنمو خورد
داشتم رد میدادم دیگه
اول استخر سه تا پله تقریبا پونزده سانتی داره
از خودم جداش کردم نشستم رو پله اول اومد شلوارکمو درآورد از رو شورت کیرمو میمالید
شورتمو دراورد یهو گفت اومممم
انگار منتظر بودم همینو بشنوم ازش
موهاشو جمع کردم تو دستم و سرشو هول دادم سمت کیرم
خودش کیرمو گرفت و سرشو کرد تو دهنش
با زبون با سرش بازی میکرد
دیگه واقعا مغزم دستور نمیداد
انگار مغز تو سر کیرم بود ن سر خودم😑
سرشو فشار دادم تا ته میکردم تو دهنش و میکشیدم عقب سرشو
سر کیرم از زبون کوچیکش رد میشد و این قابل لمس بود
کیرمو درآوردم و نشوندمش رو پلهها و پاهاشو دادم بالا خودمم نشستم پاهاشو گذاشت رو شونه هام و سر کیرمو میمالیدم رو کص و میآوردم تا دم چوچولش
ناله میزد
پاهاشو وا کردم خم شدم روش و صداش کردم سحر
با ناله جواب داد جونم
گفتم خوبی؟
لبخند زد گفت خیلی
آروم سرشو کردم تو
واقعا کص تنگ و داغی داشت
با جرات جزو سه تا کص اول لیستم بود
آه و اوهی ک میکرد بیشتر ادمو تحریک میکرد
ی ده دیقهای داشتم تلمبه میزدم ک دیدم لرزید و ارضا شد
یکم مالیدمش و لب و گردنشو خوردم بلندش کردم دستاشو گذاشت رو لبه استخر و قمبل کرد
از پشت گذاشتم تو کصش هی درش میآوردم و دوباره جا میکردم موهاشو با دستم جمع کردم و تلمبه زدنو شروع کردم
ی ده دقیقهم تو این پوزیشن تلمبه زدم دیدم جواب نیس
درآوردم گذاشتم رو سوراخ کونش خودشو جمع کرد گفت نکنیا بخدا نمیتونم گفتم اصن راه نداره بیخیالش بشم خلاصه چهار پنج بار تو کونش جلوعقب کردم دیدم داره بگا میره از درد دوباره برش گردوندمش نشستم گفتم خودت بشین روش من دیگه خسه شدم نشست روش و خودش بالا پایین کرد چند دقیقه گذشت دیدم داره میاد ی آه کشیدم گفتم پاشو بکشم بیرون
یهو خودشو ول کرد نشست تا دسته رفت تو کصش
همون موقع خودمو خالی کردم تو کصش ی جیغ آروم از رو شهوت زد و لباشو چسبوند ب گوشم با ناز گف نگران نباش لولههامو بستم
یکم لبای همو خوردیم و همینجوری لخت رفتیم طبقه بالا حموم ی دوش گرفتیم و از خستگی رو تخت ولو شدیم
این اولین سکسم با سحر بود تو این چهار ماه هشت بار دیگهم سکس داشتیم ک اگر خوشتون اومد مینویسم براتون
نوشته: امیر